سکانس اول:
وکیل به سمت همکارش میرود در حالی که او دارد وسائلش را جمع میکند. در همین لحظه منشی خداحافظی میکند و از دفتر خارج میشود!!
همکار ادامه میدهد که میروم تا زندگی تو به هم نخورد! همسرت باور نخواهد کرد که من با تو کاری ندارم! عشق یک طرفه که فایدهای ندارد. من همین که کنارت باشم کافیست!! کنارت نفس بکشم!! و...
خداحافظی میکند که برود، در حال رفتن وکیل او را صدا میزند. نمیماند. با اسم کوچک صدایش میزند.
سکانس دوم:
همسرش
که او هم وکیل است در کنار فرزندشان خوابیده و با آمدن او به استقبالش
میآید. وکیل به او دسته گلی میدهد! همسرش میگوید مدتهاست چنین کاری
نکردی و خوشحال میشود.
و بعد میگوید خواهش میکنم اجازه بده که با همکار وکیلم ازدواج کنم!
سکانسی دیگر:
خدا میداند در ناهشیار چند دختر جوان رویای مردی که با اسب سفید بیاید و تمام خانهاش را پر از گل کند و او را ببرد پرورانده است!
این همه تعارض را باید چطور هضم کرد؟ و این همه مضامین ضد اخلاقی و ضد تربیتی را!؟
من فقط همین چند سکانس فیلم را دیدم اما هر نتیجهای که داشته باشد و احیانا قرار باشد هر نکته تربیتی بر این همه هزلیات بار گردد، انکار اثرات مخرب آنچه دیدم نخواهد بود.
بازهم بهترین و پربازدیدترین ساعت تلویزیون و باز هم قصهٔ تکراری که ۵ سال پیش باعث شد یکسال زندگیام را تعطیل کنم و مستند «ضلع غربی ساختمان پزشکان» را بسازم و به بهانه آن نقدی بر فضای حاکم بر تولیدات سیما داشته باشم.
اما نه دیگر فرصتش را دارم نه توانش را، پس مسوولین محترم صدا و سیما کی قرار است بفهمند فرمودهٔ امام روح الله «صدا و سیما دانشگاه است» یعنی چه؟؟
تمام وجودم به درد آمد. برای دختران و پسران این سرزمین که تمام انتظارات و آیندهشان به صورت ناخودآگاه و در خوشبینانهترین حالت پای چنین سریالهایی ساخته میشود اگر پای gem ویران نگردد.
و برای این غصه باید دق کرد و مرد.
قالَ الحَسَنُ علیه السلام: عَجِبْتُ لِمَنْ یَتَفکَّرُ فی مأکُولِهِ کَیفَ لا یَتَفَکَّرُ فی مَعْقُولِه..
تعجب میکنم از کسانی که در غذای جسم خود فکر میکنند ولی در امور معنوی و غذای روح خویش اندیشه نمیکنند!
این چیه اخه
اخه