ترجیع بندی از جهان ملک خاتون
کد خبر: ۳۱۹۸۲۶
تاریخ انتشار: 2024 July 30    -    ۰۹ مرداد ۱۴۰۳ - ۰۷:۴۰
ادیبستان «تابناک باتو»؛ یکم

ترجیع بندی از جهان ملک خاتون

«تابناک باتو» در راستای اعتلای فرهنگ و ادبیات ایران به صورت هفتگی بخشی را به این مهم اختصاص داده است. در همین چارچوب در «ادیبستان»، بسته ادبی تابناک باتو با مجموعه‌ای از شعر، حکایت، مباحث ادبی و فرهنگی و... میزبان مخاطبین هستیم.

ترجیع بندی از جهان ملک خاتون

     تابناک باتو ـ در راستای اعتلای فرهنگ و ادبیات ایران به صورت هفتگی بخشی را به این مهم اختصاص داده است. در همین چارچوب در «ادیبستان»، بسته ادبی تابناک باتو با مجموعه‌ای از شعر، حکایت، مباحث ادبی و فرهنگی و... میزبان مخاطبین هستیم.

 

ای وصل تو اصل زندگانی از جهان ملک خاتون

ای وصل تو اصل زندگانی
وی روی تو مایه جوانی

رحم آر به حال ناتوانان
ای دوست کنون که می توانی

چون حلقه سر از درت نپیچم
صد ره اگرم ز در برانی

می گفت سروش عالم غیب
با من به زبان بی زبانی

کز خلق جهان کناره ای گیر
با عشق رخش چو در میانی

باز آی که در سر تو کردیم
سرمایه عمر جاودانی

در هجر تو سخت ناتوانم
با این همه عجز و ناتوانی
در کوی تو طالب وصالم
باشد که نظر کنی به حالم

عشق از ازلست و تا ابد هست
صد روی ز خلق گشت خود هست

عشق آینه جهان نمایست
در وی همه نقش نیک و بد هست

جز عشق رخت نورزد آن کس
کش بهره ز دانش و خرد هست

بر روی توأش نظر حرامست
آن را که نظر به سوی خود هست

در سینه ریش خسته نقشی
زان تیغ که عشق دوست زد هست

پایی که به گرد او رسد نیست
دستی که به جان نمی رسد هست

در عشق توأم ز خود خبر نیست
و آن دم که مرا خبر ز خود هست
در کوی تو طالب وصالم
باشد که نظر کنی به حالم

روی تو که قبله جهان اوست
روی همه عالم اندر آن روست

چشم تو به عزم گوشه گیری
پیوسته مقیم طاق ابروست

از زلف تو باد بویی آورد
زان بوی مشام خلق خوش بوست

هر جور که آید از تو عدلست
هر بد که پسند تست نیکوست

تو جانی و دلبران همه جسم
تو مغزی و دیگران همه پوست

من چاکر تو نه این زمانم
عمریست که بنده ات دعاگوست

قرنیست که من به مهرت ای یار
عمریست که من به یادت ای دوست
در کوی تو طالب وصالم
باشد که نظر کنی به حالم

ساقی قدحی ز می روان کن
درمان خمار خستگان کن

هر چند ز جور دور پیرم
می در ده و دیگرم جوان کن

ای مطرب عشق ساز بنواز
گو چنگ بنال و نی فغان کن

ای دوست ز اشتیاق مردیم
روزی گذری به عاشقان کن

ای مونس خاطر غریبان
رحمی به غریب ناتوان کن

ای باد به پیش یار دلبند
رمزی ز نیاز من بیان کن

گو بهر ثواب آن جهانی
آخر نظری بدین جهان کن
در کوی تو طالب وصالم
باشد که نظر کنی به حالم

یکباره بگشت بر من احوال
نی جاه به ما بماند و نه مال

زین پیش عزیز خلق بودیم
همخانه بخت و یار و اقبال

بسته کمر غلامی یار
سیمین بدنان عنبرین خال

بی رخصت ما همای دولت
در اوج جهان نزد پر و بال

و اکنون به غم تو مبتلاییم
روز و شب و هفته و مه و سال

شوق تو مرا همی گدازد
در بوته آرزو و آمال

احوال من از غمت خرابست
فی الجمله بهر طریق و هر حال
در کوی تو طالب وصالم
باشد که نظر کنی به حالم

ای روی تو صبح و زلف تو شام
ای هجر تو سنگ و جان ما جام

بازآ که ز تلخی فراقت
نه صبر بماندم و نه آرام

از جسم ملول گشته ارواح
وز روح به جان رسیده اجسام

هر شب دهدم غم تو جامی
از زهر فراق کاین بیاشام

گشتیم به جستجوی وصلت
در هر طرفی سنین و اعوام

شیرینی شربت وصالت
چون می نرسد به کام ناکام
در کوی تو طالب وصالم
باشد که نظر کنی به حالم

ای یار عزیز و ناگزیرم
ای پشت و پناه و دستگیرم

دریاب که عمرهاست تا من
در قید محبتت اسیرم

رحم آر به حال زارم آخر
ای مونس خاطر فقیرم

از دل همه نقشها ستردم
نقش تو نرفت از ضمیرم

هر چند که پند می دهندم
در عشق رخت نمی پذیرم

من دل ز جهان و هرچه در اوست
برگیرم و از تو برنگیرم

از وصل تو بر نمی کنم دل
ای جان و جهان و تا بمیرم

در کوی تو طالب وصالم
باشد که نظر کنی به حالم

حکایت

وقتی شاه شجاع به پادشاهی رسید و بر جنوب ایران حکومت می کرد،برادرش محمود علیه وی طغیان کرد و سال ها با هم جنگیدند و شاه شجاع را بسیار آزار داد تا این که محمود در اصفهان که مقر حکومتش بود بیمار شد و مرد.شاه شجاع که شاعر نیز بود برای محمود چنین نوشت:
"محمود،برادرم،شه شیر کمینمی کرد خصومت از پی تاج و نگین
کردیم دو بخش تا بیاساید خلقاو زیر زمین گرفت و من روی زمین"

شعر رئالیسم و سوررئالیسم

در شعر گاهی به این دو مورد بر می خوریم که شعر رئالیسم است یا سوررئالیسم.رئالیسم یعنی واقع گرا و سور رئالیسم یعنی فرا واقع گرا.مثال؛وقتی سعدی می گوید:
"بنی آدم اعضای یکدیگرندکه در آفرینش ز یک گوهرند"
واقعیتی بیان کرده است.پس با شعری رئالیسم روبرو هستیم.اما وقتی حافظ می گوید:
" بوی زلفت گمراه عالمم کرد"سوررئالیسم است.یعنی زلف و بو واقعیت است اما آمدنِ" گمراه عالم" فراتر از واقعیت است.

جهان‌ملک‌ خاتون‌

بانو جهان ملک خاتون، شاعر فارسی‌گوی‌ قرن‌ هشتم‌ و دختر مسعود شاه‌ اینجو است که حوالی سال ۷۲۵ به‌ دنیا آمده‌ و قطعاً تا ۷۸۴ زنده‌ بوده‌ است‌ . از ۷۰۳ تا ۷۵۸ نیایش‌ شرف‌الدین‌ محمداینجو، پدرش‌ جلال‌الدین‌ مسعود شاه‌ و عمویش‌ شاه‌ شیخ‌ ابواسحاق‌ اینجو، یکی‌ پس‌ از دیگری‌، در شیراز حکومت‌ کردند و جهان‌ملک‌ در زمان‌ حکومت‌ پدر و عمویش‌ در رفاه‌ زیست‌، اما پس‌ از به‌ حکومت‌ رسیدن‌ امیر مبارزالدین‌ ظاهراً منزوی‌ شد و به‌ سختی‌ روزگار گذراند.ظاهراً پدرش‌ داماد غیاث‌الدین‌ محمد وزیر، پسر رشیدالدین‌ فضل‌اللّه‌  بود. جهان‌ملک‌ یگانه‌ فرزند مسعود شاه‌ بود.عبید زاکانی‌ و حافظ‌، که‌ از معاصران‌ جهان‌ملک‌ خاتون‌ بودند، عموی‌ او را مدح‌ کرده‌اند. دولتشاه‌ سمرقندی‌ ضمن‌ اشاره‌ به‌ مشاعره‌ و مناظره‌ میان‌ عبید و جهان‌ملک‌ خاتون‌، ابیاتی‌ از هزلیات‌ عبید زاکانی‌ را در باره‌ جهان‌ملک‌ و همسرش‌، امین‌الدین‌ جهرمی‌، که‌ ندیم‌ و به‌ قولی‌ وزیر شیخ‌ ابواسحاق‌ بود، ذکر کرده‌ است‌. جهان‌ملک‌، از شاعران‌ پیش‌ از خود از سعدی‌، و از شاعران‌ معاصر خود، از خواجوی‌ کرمانی‌ و سلمان‌ ساوجی‌ و به‌ خصوص‌ حافظ‌، تأثیر پذیرفته‌  و غزلهایی‌ به‌ استقبال‌ از حافظ‌ سروده است.شعر جهان‌ملک‌ نشان‌ می‌دهد که‌ او با دانشهای‌ ادبی‌ زمان‌ آشنا بوده‌ و از مقدمه‌ای‌ که‌ بر دیوان‌ خود نوشته‌  برمی‌آید که‌ با ادبیات‌ فارسی‌ و عربی‌ آشنایی‌ کافی‌ داشته‌ است‌. نثر مقدمه‌ نیز حکایت‌ از این‌ دارد که‌ نویسنده‌ آن‌ ادیبی‌ پخته‌ و پرورده‌ بوده‌ است‌. اشعار او در زمان‌ خودش‌ نیز شهرت‌ داشته‌ است‌.


حکایتی از جامی


در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند. عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت:«دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است»؛ عابد با خود گفت :« راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم» و برگشت.بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت. روز دوم دو دینار دید و برگرفت. روز سوم هیچ نبود. خشمگین شد و تبر برگرفت. باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت:«کجا؟» عابد گفت:«تا آن درخت برکنم»؛ گفت«دروغ است، به خدا هرگز نتوانی کند» در جنگ آمدند. ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!عابد گفت: « دست بدار تا برگردم. اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم واینک، در چنگ تو حقیر شدم؟»ابلیس گفت:« آن وقت تو برای خداخشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی»

اشعاری نو از رسول یونان

هی کایابایعقاب خانگی همسایه!زندگی در اعماق عادت هاهیچ فرقی با مرگ نداردتو مرده ایفقط معنای مرگ را نمی‌دانی!


اگر مرا دوست نداشته باشی
دراز می‌کشم و می‌میرم
مرگ نه سفری بی‌بازگشت است
و نه ناگهان محو شدن
مرگ دوست نداشتن توست
درست آن موقع که باید دوست بداری

دریا را نمی شدتانکر تانکر به شهر آوردهمین طور شهر را نمی شدکامیون کامیون به ساحل بردعمر مردی کهدریا و شهر رایکسان دوست داشتدر جاده گذشت
*این ابرها رامن در قاب پنچره نگذاشته امکه بردارم.اگر آفتاب نمی تابدتقصیر من نیستبا این همه شرمنده توامخانه امدر مرز خواب و بیداری ستزیر پلک کابوس هامرا ببخش اگر دوستت دارمو کاری از دستم بر نمی آید.

هزلیات

گاه در ادبیات و شعر با مضامینی روبرو می شویم که جنبه شوخی، بذله، لطایف، هزلیات، فکاهیات، مطایبات، شوخی های خارج از نزاکت را دارد و اکثر شاعران دارند و در ادبیات موجود است.و گاه با هجویات موضوع نزدیکی دارد اما تفاوت هایی دارند.

 

آخرین اخبار