«تابناک با تو» - تقاضا برای استفاده از خدمات روان درمانی هر ساله بیشتر میشود. متأسفانه همهی افراد شانس این را ندارند که والدینی شبیه به شخصیتهای قصههایی داشته باشند که دربارهی یک خانوادهی شاد و خوشبخت هستند. گاهی پدر و مادرها فرزندان خود را به باد انتقاد و تمسخر میگیرند، به آنها بی اعتنایی میکنند یا آنها را با خواهر و برادرهایشان مقایسه میکنند.
بسیاری از جملاتی که از دیگران میشنویم در حقیقت نشان دهندهی کودکی سخت آنها هستند. در ادامه با این جملات آشنا خواهیم شد.
– آن مرخصی استعلاجی گرفته. خیلی خودش رو دوست داره!
فرزندانی که در یک محیط سمی رشد کردند، اغلب مراقبت از خود را از یاد میبرند. چون همیشه منافع خانواده در اولویت قرار داشته. به همین دلیل است که کارهای سادهی همکاران شان مثل گرفتن مرخصی استعلاجی در هنگام بیماری میتواند به چشم آنها امری غیر عادی بیاید.
– داری میری؟
– آره مامانم داره بهم زنگ میزنه. نگرانمه.
والدین بیشحمایتگر دوست دارند فرزندان شان را به طور کامل تحت کنترل داشته باشند و هیچ اختیار و آزادیای به آنها ندهند. برای آنها مهم نیست که فرزندشان دیگر بزرگ شده است. به علاوه، این میل به کنترل را اغلب در پشت نقاب نگرانی و خیرخواهی پنهان میکنند.
چنین والدینی دائماً به فرزند خود میگویند: «این کار به خیر و صلاحت است!» و «از علاقهی زیاد این کار را انجام میدهم.»، اما به گفتهی روانشناسان معنی این جملهها در واقع این است که: «من آنقدر نگران از دست دادن کنترلم بر تو هستم که حاضرم به خاطرش ناراحتت کنم.»
– عجب ریخت و قیافه ای. خیلی عمل لازمه.
بعضی والدین فرزندان شان را با خودشان مقایسه میکنند، اما این عادت سمی باعث میشود فرزندشانها دستاوردهای خود را دست کم بگیرد یا جذابیتی در خودش نبیند. مثلاً ممکن است مادری با مقایسه کردن ظاهر فرزندانش با ظاهر خود، چنین تأثیری روی آنها بگذارد.
– من و مامانم خیلی باهم رفیقیم!
– کیت من نمیتونم اینطوری ادامه بدم.
فرزندانی که دائماً به آنها یاد داده شده که والدین خود را به هر قیمتی راضی و خوشنود کنند، تعیین مرزبندیهای شخصی برای آنها دشوار است. به علاوه، آنها اغلب والدین شان را «بهترین دوست» خود عنوان میکنند و حتی با آنها مثل یک بچهی کوچک رفتار میکنند. مشکل اینجا است که در همان حال، خانوادهی خودشان از اهمیت و جایگاه پایین برایشان برخوردار است.
– ببخشید تقصیر من بود. من سر راه شما نشستم.
کسانی که کودکی سختی داشتند اغلب از اعتماد به نفس پایینی برخوردارند و خودشان را مقصر همه چیز میدانند. آنها حتی بابت اشتباهاتی که از دیگران سر زده هم عذرخواهی میکنند؛ و همهی اینها به خاطر آن است که در کودکی به طور مرتب به خاطر هر چیزی مورد سرزنش قرار گرفتند، از نمرهی کمی که در امتحان مدرسه گرفتند تا بدخلقی مادرشان.
– تو فقط درست رو بخون. من خودم همهی کارهای خونه رو انجام میدم.
– برخلاف تو، خیلی زنهای جالبی هست.
بیشتر فرزندانی که والدینی سمی دارند بدون پیدا کردن درک درستی از عشق بزرگ میشوند. از نظر آنها عشق یعنی باید دائماً خود و خواسته هایشان را فدا کنند.
– مامان میشه بیای پیشم؟ خیلی هوس کتلت مرغ کردم.
فرزندانی که هر نوآوری آنها با سرزنش والدین شان رو به رو شده، در بزرگسالی در «این دنیای ترسناک و مملوء از رنج و مشکلات» احساس درماندگی میکنند. مستقل شدن از والدین برای آنها کار دشواری است. این حالت حتی میتواند زمانی رخ دهد که فرزند در خانهای جدا از والدین خود زندگی میکند.
من فقط سوتینهای فنردار میپوشم، واگرنه سینه هام میفته و دیگه نمیتونم شوهر کنم.
فرزندان بیشتر اوقات همان نگاه و طرز فکر والدین شان را نسبت به بدن، سن و وزن شان پیدا میکنند. مثلاً اگر مادری خود را به خاطر اضافه وزنش سرزنش میکرده و مطمئن بوده که با لاغر شدن همهی مشکلات زندگی اش هم حل میشود، دختر او هم این باور را پیدا میکند که آدمها تنها کسانی را دوست دارند که از جذابیت ظاهری برخوردارند.
– من کمد مامان و بابا رو تعمیر کردم.
– کار شاقی نکردی که. من فرستادمشون برن ترکیه رو بگردن.
بعضی خانوادهها یک رقابت واقعی میان فرزندان خود به راه میاندارند تا آنها وادار به مبارزه بر سر عشق والدین شان کنند. در همان حال، یکی از فرزندان برندهی این مبارزه و دیگری بازنده اعلام میشود. در نتیجهی این روش، فرزندان در دوران بزرگسالی نمیتوانند رابطهی دوستانهای با یکدیگر داشته باشند. خوبیهای «فرزند بازنده» همیشه بی ارزش شمرده میشود و آنها حتی متوجه نمیشوند که مجبور به ادامهی این بازی نیستند و میتوانند به راحتی از آن خارج شوند.
– یعنی کسی منو با دو تا بچه میخواد؟
فرزندانی که در یک خانوادهی سمی رشد کردند میتوانند دچار کمبود اعتماد به نفس باشند و وابستگی رنج آوری به دیگران، والدین، همسر یا فرزندان خود پیدا کنند. آنها نمیتوانند زندگی خود را بدون این افراد تصور کنند. به هم خوردن رابطه یا حتی خواست یکی از اعضای خانواده برای رفتن به شهری دیگر و شروع یک زندگی جداگانه، برای آنها تبدیل به یک تراژدی غیر قابل تحمل میشود و آن را خیانتی به خود میدانند.
– من همیشه همه چیز رو میشکونم…
– آروم باش. فقط یه بشقاب بود!
اشتباه کردن جزء اجتناب ناپذیر مسیر رشد هر بچهای است. اما مشکل اینجا است که در یک خانوادهی سمی با هر اشتباهی که از بچهها سر میزند انگار که دنیا به پایان رسیده، چون یک بچهی بی عیب و نقص اینگونه رفتار نمیکند. در نتیجه، فرزند آنها در دوران بزرگسالی هم برای اشتباهی که مرتکب شود خود را سرزنش میکند.
– میبینم که هنوزم از هیچ خوراکیای نمیگذری.
– نباید به دل بگیرم. مامان منظور بدی نداره.
به نظر میآید که چیز خاصی درمورد شوخیهای پدر و مادرها وجود ندارد. اما تنها به این شرط که آن تمسخر کردنها مرتب تکرار نشوند و اعتماد به نفس فرزندان شان را نابود نکنند. بعضی والدین دست از «سوژه کردن» فرزندان بزرگسال خود به شکلی به ظاهر مهربانانه، تمسخر وزن، ظاهر یا وضعیت خانوادگی آنها برنمی دارند. وقتی هم که با واکنش منفی فرزندشان مواجه میشوند، معمولاً جا میخورند و در جواب میگویند: «سخت نگیر! از روی علاقه این حرفها را میزنیم.»
– بدجوری سردرد گرفتم.
– بیا این قرص رو بگیر. حتماً خوبت میکنه.
– حال ندارم دوباره این راه رو تا خونه برگردم.
– میخوای تا خونه برسونمت؟
فرزند یک خانوادهی سمی اغلب نقش ناجی را برعهده میگیرد و شروع به کمک کردن به دیگران میکند، حتی وقتهایی که از او کمکی خواسته نشده. علتش آن است که این فرد از سن کم مجبور بوده مسئولیت همهی کارها را برعهده بگیرد.
منبع: روزیاتو
این که فقط موضوعات رفتار والدین با بچه ها بود
دوران کودکی سخت تعریف دیگه ای داره