تابناک باتو ـ چرا همدیگر را قبول نداریم؟ دلیل یک: به نظر میرسد افراد از طریق تجربه، یاد میگیرند برای بسیاری از کارهای مثبتی که انجام میدهند، جواب مناسبی دریافت نمیکنند، آنها در نوجوانی و جوانی به تدریج میآموزند که این کارها، خیلی فایده و عاقبتی ندارد: خوبی کردن، رعایت کردن، ملاحظه کردن، منصف بودن، جبران کردن، احترام گذاشتن، جا باز کردن برای دیگران، توانایی دیگران را تقدیر کردن، سهم برای دیگران قایل شدن، انجام وظیفه نسبت به دیگران، نوبت را رعایت کردن، حریم شخصی افراد را ملاحظه کردن، با ادب بودن، وقت گذاشتن، سرموقع رسیدن، گرهای را از دیگران باز کردن، پول قرض دادن، حمایت کردن، بد نگفتن، بدی شخصی را نخواستن، کمک کردن و صدها کار مثبت دیگر.
وقتی افراد از همسایه، دوست، همکار، محیط کار و دستگاههای اجرایی در برابر کارهای مثبتی که انجام میدهند، جواب شایسته نمیگیرند راه خود را میروند و سپس به تدریج از خود میپرسند: چرا باید رعایت کنم و وقت بگذارم وقتی از طرف مقابل برخوردِ مثبتی نمیبینم. نتیجه آنکه، جامعه مدنی شکل نمیگیرد و افراد به گروههای بسیار کوچک رو میآورند؛ آنچه جامعه شناسان بدان، ذره ذره شدن جامعه میگویند (Atomization). جبران کردن (Reciprocation) و انتظار جبران داشتن، جزیی از طبع بشر است. وقتی به شخصی که اتومبیل خود را نه دوبله بلکه در ردیف سوم در خیابان پارک کرده میگویید: لطفاً قدری جلوتر پارک کنید تا مزاحم رفت و آمد مردم نشوید و پاسخ میشنوید: من هر جا دوست داشتم پارک میکنم، خودبخود و اتوماتیک میآموزید، رعایت کردن معنا ندارد. افراد تجربه میکنند که به طور واقعی و جدی، دیگران را قبول نکنند و حداقل این است که بی تفاوت شوند.
دلیل دو؛ ساختارهای بسیار قدیمی، دو خصلت نسبتاً پایداری را در افراد شکل داده اند: حذف و انحصار. چون افراد رعایت یکدیگر را نمیکنند و مرتب حریمها را میشکنند، دو خصلتِ، حذف دیگران و ایجاد انحصار جایگزین رفتار معقول و تعامل معقول میشوند. افراد نسبت به همه شهروندان، احساس وظیفه نمیکنند بلکه در گروههای بسیار کوچک، هوای همدیگر را دارند. وقتی شخصی خارج از یک گروه است و مورد وثوق و اعتماد نیست، حذف میشود. افراد در درون و ناخودآگاه به خود میگویند: شخصی را قبول کنم که برای "من" فایدهای داشته باشد. حذف و انحصار باعث میشود تا "ما" شکل نگیرد و ارتباطات اجتماعی خلاصه شود در من و دوستان من.
در فرهنگ شرق آسیا، مفاهیمی مانند: ما، جمع، عامه، عموم و مردم بسیار مقدس هستند و به همین دلیل LG، Samsung، Toyota و Panasonic شکل میگیرند. زیمنس و بنز براساس تفکرات لیبرالی شکل گرفته اند، اما پاناسونیک و سامسونگ براساس تفکرات کنفوسیوسی به وجود آمده اند. هم آلمانیها و هم ژاپنی ها، در رعایت کردن حدود و حقوق یکدیگر، تجربه مثبت کسب میکنند و میآموزند که همدیگر را قبول و اعتماد کنند. آنقدر افراد رعایت هم را میکنند که حذف و انحصار بی معنا میشوند.
وقتی فرد اولویت داشته باشد، قهرمان شدن و خودنمایی نیز رشد میکنند. خودخواهی و Ego همه جا سایه میافکنند. وقتی درک دیگران، فهم دیگران و رعایت دیگران اهمیت نداشته باشند، خود بزرگ بینی و خود بزرگ پنداری ناخواسته پرورش پیدا میکند. چرا در کشورهای جهان سوم علم و دانش رشد نمیکند؟ چون افراد حاضر نیستند بر آنچه دیگری انجام داده صحه بگذارند و آجری بر آجرهای گذشته بگذارند. چرا رنسانس علمیدر اروپا صورت گرفت، چون هر اندیشمندی و مخترعی، کار قبلی را گرفت و بر روی آن بنا کرد؛ او را نقد کرد، ولی حذف نکرد؟ نظر قبلی را گرفت و آن را بهتر کرد. چرا گفته میشود چهار مرحله از انقلاب صنعتی داشته ایم، چون به عنوان مثال، نسل دومیها بر کارهای نسل اولیهای کامپیوتر، بنا کردند، آنها را حذف نکردند، یکدیگر را نابود و تخریب نکردند بلکه آن را بهبود بخشیدند تا صنعت کامپیوتر که زمانی در IBM خلاصه شده بود امروز به نرم افزار Blockchain تبدیل شود. در کشورهایی که "جمع" شکل نگرفته، تجربیات منقطع هستند، مرتب اشتباهات گذشتگان تکرار میشوند، هر فردی به دنبال دُکّان خودش است، ارتباط و اتصال و تداوم نیست.
دلیل سه؛ افراد اگر یکدیگر را قبول کنند، مجبور میشوند در کار و پیشبرد کار Share کنند و شریک پیدا کنند. Share کردن یعنی جمعی فکر کردن. جمعی کاری را انجام دادن. جمعی مشکلی را حل کردن. این از ابهت و شوکت افراد میکاهد. نمیتوانند قهرمان شوند و خودنمایی و خودبزرگ پنداری را به نمایش بگذارند (Self-obsession). در چنین شرایطی، فرد خیلی مهمتر از جمع است و خیلی جلوتر از جمع حرکت میکند. کار، حل موضوع، سازمان، جامعه و کشور خیلی اهمیت ندارند؛ فرد و عظمت فرد مهم است. این فرهنگ به مریدپروری منجر میشود. Share کردن یعنی نفی فرد و اهمیت جمع. علاوه بر این، افرادی که اهل Share کردن هستند دو ویژگی را در خود به صورت غیرمستقیم ایجاد میکنند: اول، اخلاقیتر میشوند و خودخواهیهای آنها کاهش پیدا میکند و دوم، بیشتر یاد میگیرند، چون با صدای بلند اعلام میکنند: من خیلی مسائل را نمیدانم. به من بیاموزید. ممکن است فقط کسری از مسائل را بفهمم. شاید بدانم. شاید هم ندانم. این گونه افراد به طور واقعی متواضع میشوند و اَداهای مصنوعی تواضع را نمیتوانند از خود نشان دهند. Share کردن و خصلت Share کردن در جوامعی یافت میشود که جمع مقدم بر فرد باشد و حقوق اکثریت، مقدم بر خودخواهیهای فردی باشد.
دلیل چهار؛ در جاهایی افراد یکدیگر را قبول ندارند که تفاوت میان نظر (Opinion) و تخصص (Expertise) را نمیدانند. همه انسانها حق دارند نظر بدهند و از مطالعات و تجربیات و مشاهدات خود استفاده کنند. ولی تصمیم سازی و تصمیم گیری صرفاً در دایره افراد متخصص انجام میپذیرد. در جاهایی که تخصص مبناست، افراد، متخصصین را میپذیرند و قبول میکنند. تخصص از سه طریق قابل شناسایی است: ۱) تحصیلات کیفی (و نه ضرورتاً مدرک)، ۲) تجربه و ۳) تولید متون. داشتن مدرک با متخصص شدن متفاوت است. دانشگاه و محل تحصیل، سطح دانش اساتیدی که یک فرد تحصیل کرده در معرض آنها قرار گرفته تعیین کننده هستند. هر فردی که مدرک دکترا داشت، دلیل بر تخصص او نیست.
در کشورهای غربی، دانشگاههایی هستند که اگر فردی چند بار به آنها سر بزند، حضور فیزیکی داشته باشد و احیاناً گپی با چند استاد تدارک ببیند، در مدتی کوتاه، دکترا هم میتواند بگیرد. از افراد باید پرسید: شما کدام دانشگاه درس خوانده اید؟ اساتید شما چه کسانی بوده اند؟ کدام متون را خلق کرده اید؟ تولید انبوه مدرک داران باعث میشود که آنها، دیگران را قبول نداشته باشند، چون خود، مجوز اظهارنظر پیدا کرده اند. وقتی مدرک داران دهها برابر تحصیل کردهها میشوند و هرم تخصص و دانش و کیفیت تحصیل اصالت خود را از دست میدهند، شرایط به گونهای شکل میگیرد که همه خود را حداقل در داشتن دکترا مساوی میدانند. در کشوری که راحت دکتری میدهند، به تدریج تخصص از بین میرود. وقتی دانشگاهها ضعیف و کم کیفیت گسترش پیدا میکنند، معنای تخصص از میان میرود و غرور کاذب فردی رشد میکند. جامعهای که تفاوت میان مدرک دارها و تحصیل کردهها را بداند، به معنای تخصص هم پی میبرد. وقتی فردی در لابلای دهها کار و سمت اجرایی از دانشگاهی که رتبه جهانی ۹۰۰۰ دارد دکترا میگیرد، طبعاً ادعا پیدا میکند و دیگران را هم قبول ندارد، در حالی که نه درست کلاس رفته، نه درست متون خوانده، نه درست دانشجو بوده و نه درست تحقیق انجام داده، ولی مدرک دکترا به او مجوزی میدهد که "لیست کردن مشکلات جامعه" را به عنوان علم و تخصص به دیگران تحویل دهد. درست درس خواندن در متخصص شدن بسیار کلیدی است.
آیا این چهار دلیل، تقدم و تأخر دارند؟ اصلاح امور از کجا شروع میشود؟ دو راهکار و راهبرد قابل طرح است: یکی تخصصی شدن تصمیم سازیها و تصمیم گیریها و خروج از مرید پروری، فرهنگ حذف و حلقههای انحصار و دوم، تشخیص، اجرا و پرورش فرهنگ مدنی. آموزش گسترده مدنیت برای رعایت حقوق یکدیگر، حساس بودن به قول، وفای بعهد و جا باز کردن برای یکدیگر. تحقق این امور، سهل نیستند. صرفاً با سخنرانی هم بوجود نمیآیند. دههها طول کشید تا اروپاییها به سرمایه اجتماعیِ همکاری و اعتماد متقابل دست یابند. آسیاییها این سرمایه اجتماعی را در مکتب کنفوسیوس یافتند. اصل در این چهار دلیل، دستیابی به جمع است. سرمایه، فناوری، صنعت، رشد اقتصادی، مزیت نسبی و تولید ثروت عموماً در قالب سرمایه اجتماعی جمع قابل تحقق هستند. آلمان، ژاپن و اخیراً کره جنوبی نمونههای بارز این واقعیت هستند. هیچ کشوری نمیتواند بدون تئوری پیشرفت کند. مبنای این تئوری، ایجاد سرمایههای اجتماعی- فرهنگی هستند: تعامل، اعتماد، همکاری، برای یکدیگر جا باز کردن و رعایت حدود یکدیگر. سپس با این زیربنا میتوان به شاخصهای رشد و توسعه اقتصادی و سپس آزادی دست یافت. مسئولیت این تشخیص و تغییر نزد نخبگان سیاسی است.
سریع القلم