سرنوشت شوم دختری که سودای ماشین مدل بالا داشت
کد خبر: ۱۱۸۶۴۹
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار: 2018 August 19    -    ۲۸ مرداد ۱۳۹۷ - ۰۶:۴۵
bato-adv
bato-adv

زن ۲۵ ساله در حالی که با دیدن اولین بوسه عاشقانه پدر بر گونه‌های نوزاد یک ماهه اش اشک می‌ریخت به کارشناس اجتماعی و مشاور کلانتری پنجتن مشهد گفت: پدرم کشاورز بود و از طلوع آفتاب تا غروب در زمین‌های زراعی اش زحمت می‌کشید تا من و شش خواهر و یک برادرم روی تلخکامی‌ها را نبینیم. با وجود این من ته تغاری خانواده بودم که اطرافیان «دردانه بابا» صدایم می‌کردند. او علاقه خاصی به من داشت. هنگامی که خسته از کار به خانه بازمی گشت مرا روی زانوهایش می‌گذاشت و با نوازش موهایم لذت وصف نشدنی را به من می‌داد. من هم حتی با گریه و زاری ظرف غذای پدرم را از مادرم می‌گرفتم تا آن را در زمین کشاورزی به پدرم برسانم. هر روز ظهر زیر سایه درخت توت کنار پدرم می‌نشستم و سفره ناهار را می‌گشودم. سال‌ها می‌گذشت و خواهرانم یکی پس از دیگری با پسرانی از اهالی روستایمان ازدواج کردند و به خانه بخت رفتند.

اگرچه من سعادت و خوشبختی و شادمانی را در چهره تک تک خواهرانم می‌دیدم که با شوق کمک حال همسرشان بودند، اما سودای زندگی در شهر را در سر داشتم به همین دلیل هیچ کدام از خواستگارانم را نمی‌پذیرفتم. دوست داشتم با پسری شهری ازدواج کنم و درحالی که عینکی دودی بر چهره زده ام کنار همسرم در یک خودروی مدل بالا بنشینم و این گونه وارد روستا شوم تا به دیگر دختران فخر بفروشم.

ولی چنین خواستگاری نداشتم. مدتی بعد یکی از پسران روستا که چند سال قبل با خانواده اش به مشهد مهاجرت کرده بود، از من خواستگاری کرد. من هم به امید زندگی در شهر بلافاصله پذیرفتم، اما پدرم به خاطر شناختی که از «محمد» داشت مخالف این ازدواج بود.

با وجود این برای آن که قلب چینی گونه سوگلی اش نشکند با چهره‌ای اندوهناک درحالی رضایت داد که آن روز برای اولین بار اشک غلتان را روی گونه‌های آفتاب سوخته اش دیدم. چند روز بعد از مراسم ازدواج کوله بارم را بستم و راهی شهر شدم. اگرچه زندگی در آپارتمان ۴۰ متری حاشیه شهر برایم عذاب آور بود، اما احساس تنهایی زیادتر رنجم می‌داد چرا که همسرم تا دیروقت به منزل نمی‌آمد و به زندگی بی تفاوت بود. پرخاشگری، نامهربانی و تنگنا‌های مالی آن قدر شدید شد که تازه فهمیدم همسرم اعتیاد دارد.

پسرم به دنیا آمده بود که من دچار افسردگی شدید شدم، ولی همسرم فقط پای بساط مواد مخدر بود و هیچ توجهی به ما نداشت. با کمک پدرم تحت درمان قرار گرفتم و درحالی دوباره به زندگی ام بازگشتم که محمد با کتک کاری هایش زندگی بر من و فرزندم را تلخ کرده بود، ولی روی بازگشت به روستا را نداشتم. روز‌های وحشتناکی را سپری می‌کردم تا این که فرزند دیگرم نیز به دنیا آمد، اما از محمد خبری نبود

. مواد مخدر روح و جسم او را تسخیر کرده بود و گاهی چند روز هم او را نمی‌دیدم تا این که به قانون پناه بردم، اما وقتی همسرم برای اولین بار نوزاد یک ماهه اش را در کلانتری دید و عاشقانه او را بوسید، فهمیدم که یک معتاد هم مهر پدری دارد به همین دلیل با راهنمایی مددکار اجتماعی کلانتری تصمیم گرفتم از شکایتم صرف نظر کنم و در مراحل درمان و جلسات مشاوره ترک اعتیاد کنارش قرار بگیرم تا شاید او دوباره به زندگی بازگردد. این درحالی است که به پیشنهاد «محمد» چمدان بازگشت به روستا را بستیم تا با کار در زمین‌های کشاورزی پدرم، کنار دیگر خواهرانم خوشبختی را احساس کنیم. شایان ذکر است، به دستور سروان محمد ولیان (رئیس کلانتری) وی به مراکز ترک اعتیاد و مشاوره معرفی شد.

bato-adv
bato-adv
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۱۳ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۸
0
0
چه خبر مهمی!!!!!!!
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۱۵ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۸
0
0
این چه طرز تیتر زدنه تابناک ؟! فعلا که همه چی خوبه
رضا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۵۴ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۸
0
0
پس کی از خواب بیدار شدی ،ادامه داستان چی میشه
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۱۵ - ۱۳۹۷/۰۵/۲۸
0
0
جنسش خوب بده آ. هپروت هم عالمی داره
نام:
ایمیل:
* نظر:
bato-adv
bato-adv
آخرین اخبار
bato-adv