پلیس تهران 74 سارق و مالخر را دستگیر کرده اما در
بین همه اینها، یک نفر بیخیالتر از همه است؛ اینقدر جای خط و بریدگی چاقو
روی دستهایش هست که تشخیص سنش را مشکل میکند اما بازهم مشخص است که خیلی
جوان است و نباید سن زیادی داشته باشد. وقتی بهش نزدیک شدم، لبخند میزد؛
خیلی با اعتماد به نفس،به نگهبان بالای سرش گفت: «برای حرفهایم مشتری
پیدا شده!» این حرف را که زد،مشخص شد حرفهایی برای گفتن دارد. جالب بود
بدانم در بین این همه سارق و مالخر سابقهدار، این جوانک، چند سالش است؟
تا پرسیدم چند ساله هستی؟ فوری جواب داد: «20 سالمه»! و در ادامه وقتی
پرسیدم، سابقه هم داری؟، لبخند زد و با اعتماد به نفس گفت: «آره ... زیاد!»
پرسیدم زندان هم رفتی، مکثی کرد و گفت: «چهار بار. دو بار را به کانون و
دوبار هم به زندان تهران بزرگ رفتم؛ کلا 4 سال زندان بودم.». 20 سال زندگی
کرده و چهارسالش را زندان بوده؛ حالا هم به عنوان سارق سابقهدار و حرفهای
به جمع دستگیریهای پلیس آمده و تنها چیزی هم که در چهرهاش دیده نمیشود،
ندامت و پشیمانی است.
گویی زندان و دستگیری برایش عادی شده و با اینکه
پدرش کارخانهدار بوده و میتوانسته خوب زندگی کند اما خودش این راه را
انتخاب کرده؛ اصلا هم پشیمان نیست و خیلی عادی از کارها و سرقتهایش
میگوید. از شگرد خاصی که برای سرقت داشته و طعمههای خاصی که انتخاب
میکرده.
بیشتر از چه کسانی سرقت میکردی؟
-مردانی که کتوشلوار به تن داشتن یا خانمهای چادری.
چرا این افراد را انتخاب میکردی؟
- چون از کیف این افراد اموال بهتری به دست میآمد.
چه طوری به این نتیجه رسیدی؟
- از آنجایی که از 500 آدم با همین شمایل سرقت کردم.
یعنی تا به امروز 500 فقره سرقت کردی؟
- بله، اما تنها 100 فقره آن را قبول کردم.
گفتی تازه 20 ساله شدی؛ از چند سالگی شروع به سرقت کردی؟
- از 15 سالگی شروع به سرقت کردم.
پدرت زنده است، شغلش چیه؟
- بله. پدرم کارخانه آهن آلات دارد.
پس تو چرا سرقت میکنی؟
- به خاطر هیجان این کار.
پدرت میداند که تو دزدی theft میکنی؟
- بله. اما کاری از دستش برنمیاید. دوست ندارم از پدرم پول تو جیبی بگیرم.
چرا در کارخانه پدرت کار نمیکنی؟
-نزدیک کارخانه که میروم پدرم به کارگرها پول میدهد تا به من بدهند و من وارد کارخانه نشوم.
چرا؟
- چون فکر میکند من مایه آبروریزیاش هستم.
با موتور سرقت میکردی؟
- هم با موتور و هم به صورت پیاده؛ البته یک نفر هم همراهم بود و مرا پشتیبانی میکرد.
اموال مسروقه را به چه کسی میفروختی؟
- به مالخرها.
بچه کجا هستی؟
- شهرری.
سابقه درگیری و نزاع هم داشتی؟
- بله و تا به امروز به همین خاطر دستگیر شدم.
در کل چند بار به زندان رفتی؟
-چهار بار. دو بار را به کانون و دوبار هم به زندان تهران بزرگ رفتم و در مجموع 4 سال زندان بودم.
تحصیلاتت چقدر هست؟
- دیپلمم را در کانون گرفتم.
معتادی؟
- نه، اصلا.
پشیمان نیستی؟
- دوست دارم باز هم به زندان برگردم. هر چقدر بیشتر آنجا باشم بهتر است.
چرا؟
-چون من همه کس دار اما بیکس و کار هستم.