در آغاز این نوشتار همچون همیشه و بنا بر قولوقراری که در شکل دادن به مجموعه «
هویت ایرانی» با خوانندگان عزیز داشتیم، به جایگاه ابتدایی و اصولاً شکل و شمایل زندگی ایرانیان در افقهای دور تاریخ جهان میپردازیم. ایران و ایرانی بودن از کجا آغاز شده و این حس خوش ایرانی بودن به چه سبب است؛ ناسیونالیسمی کور است مبتنی بر تعصب یا عشق به فرهنگ و خردورزی است به گواه هزارهها.
به راستی ایرانی بودن به چه معناست؟
بدیهی است، نگارنده که خود ایرانی است و
ایرانپژوه، حتی اگر جایی به ناسیونالیسمی متعصبانه روی آورد، احتمالا سعی میکند تا به گواه هزارهها آن را توجیه کند! سخنی از سرکار خانم دکتر ژاله آموزگار، استاد بزرگوارم، در دوران کارشناسی ارشد و درس «اساطیر ایران» همیشه در ذهنم است. ایشان که به راستی ایرانشناسی صاحبنظر و اندیشمندند، صراحتاً گفتند زیانی که ایرانپرستان متعصب و کماندیش به تاریخ و هویت ایران وارد کردند، بیش از دشمنان خارجی در طول تاریخ بوده است. استاد با این سخن لزوم استناد علمی و حقیقی به داشته های ارزشمند تاریخی و فرهنگیمان را به همه ی ایرانیان یادآوری می کند.
ایرانی بودن افتخار است. در میان ده کشور هزارهای جهان جای داشتن افتخار است، نه به آن سبب که هزارهها از عمرمان میگذرد، بلکه به آن سبب که راز ماندگاری این کشور، وجود تعاملی فرهنگی در خانواده بزرگ ایران با همه مصائب خود در تاریخ است.
در اوستا، کهنترین گنجینه معنوی
ایرانیان و کتاب مقدس زرتشتیان و متون باستانی فارسی میانه، زمین به بخشهایی تقسیم میشود که ایرانویج یا همان ایران خودمان، در مرکز آن قرار دارد. در نگاه نخست، این مسأله را مرتبط با احساس هایی مبتنی بر برتری عمیق قومی و قبیلهای و در دوران متاخرتر ملی و مدنی میدیدم که ممکن است در هزارههای دور، در اساطیر و کتب تاریخی هر کشوری به آن برخورد کنیم و طبیعی است از کنار آن بگذریم. همانند آن برتری که اقوام آشوری یا بعدها قوم یهود برای خود قائل میشدند.
پس از اتمام دوره کارشناسی ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی، مدتی برای گذراندن دورهای تحصیلی در رشته باستانشناسی به کشور هند و کالجی مرتبط با دانشگاه پونا در شهر پونا سفر کردم. در اداره پلیس مهاجرت، که کارهای مربوط به ویزای دانشجویی و اجازه اقامت را انجام میدادم، ناخودآگاه متوجه نقشهای بزرگ و رنگارنگ جهان بر دیوار مقابل شدم. صرفنظر از قاره امریکا که در هزارههای دور ناشناخته بود، با تأملی کوتاه ایران کنونی را به راستی مرکز دنیا دیدم. اینکه این واقعیت تصادف است یا نیاکان باستانی ما براساس محاسباتی ناشناخته به آن دست یافتهاند، خود مسألهای است که اثباتش دل شیر میخواهد تا از دایره عقلانیت به تعصب و خیال کشیده نشود.
در
شاهنامه فردوسی از ایران و ایرانی بسیار تمجید شده که صد البته ماهیت حماسه ایرانی که شناسنامه ایران است، جز این نباید باشد. آنجا که فردوسی بزرگ میسراید «هنر نزد ایرانیان است و بس» با تمام احساس شعفی که در وجودم برانگیخته میشود، در گوشه ذهنم به خود میگویم البته این «بزرگنمایی حماسی» است و از ویژگیهای حماسه و قطعاً فردوسی بزرگ به وجود هنر و هنرمندی در سایر ملتها اعتقاد داشته است، چنانکه فردوسی بزرگ در جای دیگر شاهنامه مرداس تازی، پدر ضحاک اهریمنمنش، را مردی نیکسیرت و خداپرست میخواند.
در این میان، ریسمان بین تعصب و انصاف و تعقل بسیار نازک است. فردوسی بزرگ در بیتی حجت را بر تمامی ایرانیان تمام کرده و انگ نژادپرستی را از شناسنامه تاریخی ایرانیان زدوده است. او با این بیت به نوعی تعریف و تمجیدهای گاه بزرگنمایانه خود را از ایرانیان شایسته هویت حماسه و برگرفته از فرهنگ هزارهای این سرزمین میداند:
سخن بین درازی نباید کشید همی برتر از گوهر آمد پدید
یا
سخن زین درازی چه باید کشید هنر برتر از گوهر آمد پدید
یا
سخن زین درازی چه باید کشید هنر برتر از گوهر ناپدیدو چند ضبط دیگر در نسخ خطی مختلف شاهنامه که اگر در همه آنها «گوهر» را به معنای «نژاد» در نظر بگیریم، فردوسی صراحتاً هنر یعنی فضیلت را برتر از نژاد میبیند، فردوسی در این بیت بیان میکند که هنر از نژاد و گوهر فراتر رفته است.
با نگاهی به تاریخ معاصر خود نیز درمییابیم با وجود کشمکشهای گهگاه قومی و نژادی آن هنگام که دردی، مصیبتی، زلزلهای یا سیلی در گوشهای از شیر پهناور جغرافیای ایرانزمین رخ میدهد، ایرانیان یکصدا به دستگیری از هممیهنان خود فارغ از مذهب و قومیت میشتابند.
کرد، لر، بلوچ، ترک، فارس و عرب در مرزهای این سرزمین ممکن است شوخی و لطیفهای نثار هم کنند، اما در بزنگاههایی مانند زلزله، هر آنچه از دنیا دارند نثار هممیهنانشان میکنند. در مقابل دشمن خارجی هم که هشت سال دفاع دلاورانه همه اقوام ایرانی زبانزد جهانیان است.
و کلام آخر که حسن ختام این بخش است و امروزه سخن هر مجلسی است مرا یاد گفتوگوی رستم (تهمتن) و
اشکبوس (کشانی) پیش از نبردشان در شاهنامه میاندازد که البته ریشه در تاریخی بس دورتر از زمان سرایش شاهنامه داشته است:
کشانی بخندید و خیره بماند عنان را گران کرد و او را بخواند
بدو گفت خندان که نام تو چیست به بیتن سرت بر که خواهد گریست
تهمتن چنین داد پاسخ که نام چه پرسی که هرگز نبینی تو کام
مرا مام من نام «مرگ تو» کرد زمانه مرا پتک ترگ تو کرد(شاهنامه فردوسی، جلال خالقی مطلق، دفتر سوم، صفحه 183، بیت 1284-1287)
از سخن دور نشویم، سخنی که اکنون سخن هر مجلس است و در هزارهای پیش، از زبان فردوسی، مانندش را می شنویم. در مذاکرات اخیر ایران و قدرتهای جهان، طرف غربی در برابر مقاومت ایرانیان، تهدید به ترک میز مذاکره میکند. ظریف، وزیر ایرانی، در قالبی رستموار، نه با بزرگنمایی حماسه بلکه در دنیای واقعی، میگوید: «هرگز ایرانی را تهدید نکنید!».
البته امیدواریم بزرگان سیاست در دنیای مدرن
حماسه ملی ما را بخوانند و بدانند ایرانیبودن انگیزهای آهنین است که گذشت هزارهها در فشردهتر و سخت تر شدن آن نقش داشته است. این قدرت همیشه در مقام دفاع بوده است نه تهاجم. پس هرگز ایرانی را تهدید نکنید تا منطق و استدلال و میانهروی بر اساس پذیرش حق ملتها، مانع از ایجاد حماسهای دیگر از نوع دفاع همه جانبه در دنیای مدرن امروزی شود.
اشکان تقی پور، کارشناس ارشد فرهنگ و زبان های باستانی ایران، مؤلف و مدرس دانشگاه
پیام شما خوانده و اشتباه آمده در شعر تصحیح شد.
با سپاس
که گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند