زنی جوان راز زندگی‌اش را برملا کرد
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۵۵۱۱۸
تاریخ انتشار: 2016 November 16    -    ۲۶ آبان ۱۳۹۵ - ۰۷:۱۵
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
زن جوان که چند‌بار از سوی شوهر خود مورد کتک‌کاری و ضرب و شتم قرار گرفته‌بود، از خانه فرار کرد تا جانش را نجات دهد.

مریم در حالی که دچار تالم شدید روحی و روانی شده‌‌ بود، برای پیگیری شکایتش، به کلانتری سپاد مشهد مراجعه کرد.

او در گفتگو با کارشناس مشاوره کلانتری، گفت: با یک دنیا عشق و علاقه، به همسرم «بله» گفتم و با دار و ندارش ساختم و صدایم هم درنمی‌آمد. روزی که پایم را از در خانه پدرم بیرون گذاشتم و خیر سر‌م به خانه بخت آمدم، پدرم صدایم زد و گفت: یادت باشد که شوهر حرمت و احترام دارد. تو سر سفره من با نان حلال بزرگ شده‌ای. کاری نکن که یک عمر آبرو و حیثیت خانوادگی‌مان از بین برود. پدر می‌گفت و من نیز همین حرف‌ها را به گوش گرفتم و ۱۱ ماه خون دل خوردم و دم نزدم، اما دیگر نمی‌توانستم طاقت بیاورم و امنیت جانی نداشتم.

زن جوان قطرات اشک را از روی گونه‌هایش پاک کرد و افزود: این مرد بی‌غیرت چند‌بار مرا تا حد مرگ کتک زده‌است. او وقتی عصبی می‌شود، تعادل روحی و روانی‌اش را از دست می‌دهد و هر‌چه به دستش می‌رسد را می‌شکند. اگر جسم تیزی جلوی دستش بیاید، آن را به سوی من پرتاب می‌کند. یک مرتبه قیچی را به طرفم پرتاب کرد که بر اثر برخورد آن، گلویم دچار آسیب شد.

مریم افزود: چند هفته بعد از ازدواجمان، متوجه شدم او به مواد مخدر اعتیاد دارد. شوهرم می‌گفت تفریحی مواد مصرف می‌کند و قول داد اعتیادش را کنار بگذارد. او که کار و کسب درست و حسابی ندارد، مرا ترساند و گفت اگر پدر و مادرش پی به این مشکلات ببرند، نه‌تنها خانه‌ای که مجانی در اختیارمان گذاشته‌اند را پس‌می‌گیرند، بلکه کمک‌های مالی‌شان را نیز قطع خواهند‌کرد و آن موقع، باید گدایی کنیم. من روی قول او حساب باز کردم، چون شوهر و زندگی‌ام را دوست داشتم و نمی‌خواستم اسمم سر زبان‌ها بیفتد، ولی شوهرم بی‌معرفت‌تر از آنی بود که فکرش را می‌کردم. او نه‌تنها اعتیادش را کنار نگذاشت، بلکه دیگر سر کار هم نمی‌رفت. از مدتی قبل هم متوجه شدم از راه خلاف پول حرام در‌می‌آورد. اختلاف ما سر همین مسئله جدی شد و او هم که بر اثر استعمال مواد مخدر دچار توهم می‌شد، دیگر نمی‌فهمید چه‌کار می‌کند و تا حد مرگ کتکم می‌زد.

زن جوان ادامه داد: هر روز که از زندگی‌ام با این مرد دیوانه می‌گذشت، حال او بدتر می‌شد. آخرین‌باری که دعوایمان شد، با چاقو ضربه‌ای به دستم زد. البته جراحت سطحی بود و باز هم جان سالم به در بردم. دیگر نمی‌توانستم طاقت بیاورم. خانواده او هم مانده‌بودند چه‌کار کنند و می‌خواستند با نصیحت، مشکلمان را حل کنند. خانواده شوهرم نگران آبرویشان بودند و می‌گفتند مبادا اقوام و آشنایان از راز زندگی‌مان سر در‌‌بیاورند تا اینکه بالاخره کاسه صبرم لبریز شد و وقتی دوباره با تهدیدهای مرگ‌بار شوهرم روبه‌رو شدم، وسایلم را جمع کردم و از خانه فرار کردم و به خانه پدرم رفتم. والدینم که تا آن موقع نمی‌دانستند چه سختی‌هایی کشیده‌ام، منتظر شوهرم بودند. تا غروب فردای آن روز، دندان روی جگر گذاشتم. دیگر نمی‌توانستم موضوع را پنهان کنم. در حالی که گریه‌ام گرفته‌بود، مشکل را برای پدر و مادرم بازگو کردم.

مریم گفت: امروز برادرم هم در جریان موضوع قرار گرفت. او خیلی شاکی شده‌بود که چرا در‌باره مشکلات زندگی‌ام آن‌ها را در جریان قرار نداده‌ام. همراه برادرم برای شکایت اقدام کردیم. باید تکلیف خودم را در این زندگی وحشتناک روشن کنم. تمام این بدبختی‌ها ناشی از یک ازدواج عجولانه و بدون تحقیق من است. خانواده به اعتبار شناختی که از فامیل شوهرم داشتند، جواب «بله» دادند و نتیجه این ازدواج کور‌کورانه این‌چنین سخت و خاکستری شد. در این مدت، واقعا نمی‌دانستم به کجا پناه ببرم و مدام به خودم امید می‌دادم که اوضاع خوب می‌شود، اما هرچه بیشتر صبر کردم، وضعیت بدتر و بدتر شد. در آن خانه وحشت، امنیت جانی ندارم و می‌ترسم به آنجا برگردم.

در حال حاضر، اقدامات لازم قانونی در رابطه با این پرونده به عمل آمده‌است و تحقیقات در‌خصوص اظهارات شاکیه ادامه دارد.
منبع: جام نیوز
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
نام:
ایمیل:
* نظر:
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
آخرین اخبار
bato-adv
bato-adv