يکي از کارمندان گفت که زنم همسر صاحب کارش است
کد خبر: ۴۵۵۹۰
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: 2016 August 09    -    ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۳۶

يکي از کارمندان گفت که زنم همسر صاحب کارش است

چند ماه از شروع زندگي مشترکم مي گذشت و مشکلات مالي امانم را بريده بود. هرچه کار مي کردم فايده اي نداشت و درآمدم کفاف بدهي هايم را نمي داد.
 
گرفتاري هايم ادامه داشت تا اين که همسرم راحله گفت پدرش شخصي را مي شناسد که به زن هاي بيوه وام مي دهد. او گفت ما مي توانيم بدون آن که کسي متوجه شود به صورت صوري از يکديگر طلاق بگيريم. آن وقت سراغ اين شخص مي روم و از او وام مي گيرم.
 
 اين فرصت بسيار خوبي است فقط نبايد کسي از اين ماجرا بويي ببرد. نمي دانم چرا اما بدون حتي يک لحظه فکر کردن پيشنهاد راحله را قبول کردم و چند روز بعد بي سروصدا از يکديگر جدا شديم.
 
 راحله بعد از آن سراغ مرد رفت. تا آن مرحله من از همه چيز باخبر بودم اما از آن به بعد راحله کمتر با من صحبت مي کرد. هر روز وقتي از خانه خارج مي شدم او هم بيرون مي رفت و وقتي که برمي گشتم هنوز به خانه نيامده بود.
 
 او مي گفت آن مرد به او گفته بايد مدتي براي گرفتن وام صبر کند.اين ماجرا يک ماه ادامه داشت تا اين که من برخلاف هميشه به رفتارهاي همسرم مشکوک شدم.
 
او ديگر مثل سابق به وضع خانه حساس نبود و به ندرت نسبت به من ابراز علاقه مي کرد. من نگران بودم و نمي دانستم بايد چه کار کنم. يک روز وقتي راحله از خانه خارج شد تا سراغ مرد موردنظر برود من هم بدون آن که او متوجه شود تعقيبش کردم.
 
 وارد محل کار آن مرد شدم اما خبري از همسرم نبود. چند لحظه بعد صداي راحله را از قسمت عقب دفتر شنيدم. نمي دانستم او آنجا چه مي کند. سردرگمي عذابم مي داد تا اين که راحله بدون آن که از حضور من اطلاع داشته باشد به بخش جلوي دفتر آمد و ناخواسته با من روبه رو شد او گفت: اين مرد به او وعده داده تا ماه آينده وام را پرداخت کند.
 
 نمي دانم چرا لحن صدايش مثل سابق به دلم نمي نشست. چيزي را حس کرده بودم که از به زبان آوردنش هم مي ترسيدم. فرداي آن روز وقتي دوباره به آنجا رفتم و از يکي از کارمندان مرد درباره راحله پرسيدم گفت او همسر صاحب کارش است. آن لحظه دنيا به دور سرم مي چرخيد. باور حرف هاي آن مرد برايم سخت بود اما حرف هايش درست به نظر مي رسيد. درحالي که از خدا مرگ مي خواستم و غرورم را لگدمال شده مي ديدم، سرم را پايين انداختم و از آنجا بيرون آمدم.

خراسان

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
امیر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۳۵ - ۱۳۹۵/۰۵/۱۹
0
2
حالا این داستان بود یا واقعیت؟
آخرین اخبار