فمینیسم و الهیات پویشی
"روح الهی، حیات همه مخلوقات را در برمیگیرد و در هرچیزی با اتصال و ارتباط رخنه کرده است. آتشسوزانی است که جرقه میزند و میسوزاند، قلبهای نامهربان را به شور میآورد، راهنما در مه و مرهم جراحات است و درخشندگی آسمان و چشمهای است سرشار که به هرجهت میجوشد او (مؤنث) حیات، حرکت، رنگ و درخشش است. نیروی او به تکه چوبهای خشکیده و ارواح نحیف، لباس سبزی و طراوت مینوشاند. او پاکیزه میسازد، میآموزد، قوت میدهد، درمان میکند، و سرگشتگان را جمع میکند و گمشدگان را پیدا میکند. او شربت پشیمانی را بر گلوی سنگدلان میریزد و در روح موسیقی مینوازد و در هرجا نسیم تجدید خلقت را میوزاند." (هیلدگارد، ق ۱۱)
1. الهیات پویشی
در توضیح الهیات پویشی، توبا اسپیتزر (1) مخاطبان را به توجه به این نکته هدایت میکند که در فلسفههای پیشین علیالخصوص فلسفه دکارتی، تمایزی اساسی میان طبیعت/ ماده و روح/ ذهن ایجاد شد که این دوگانگی از جهت تعمیمیافتن در مورد خداوند نیز اهمیت دینی یافت؛ چراکه وقتی روح و بدن دو جوهر کاملاً متمایز هستند، پس خداوند نیز کاملاً با جهان مادی که آفریده اوست، تفاوت دارد و درواقع روح از خداوند ناشی میشود و جسم از جهان مادی که به بیارتباطی نهایی روح و بدن میانجامد.
نکته دیگر اینکه این بیارتباطی به سلسلهمراتب واضحی نیز ختم میشود؛ چراکه حوزههای روحانی و عقلی ریشهای خدایی دارند و بنابراین به نسبت حوزه طبیعت و جهان مادی، از ارزش و اعتبار بیشتری برخوردار هستند، لکن این تفکر مشکلات متعددی را ایجاد میکند؛ نخست اینکه اگر ما واقعیت را ساختهشده از جواهر منفرد بپنداریم، فیزیک مدرن را نقض کردهایم؛ چراکه به لحاظ علمی ثابتشده است که ماده فیزیکی امری پایدار و بدون تغییر نیست و مفهوم ثابت از واقعیت جای خویش را به مفهومی دینامیکی داده است.
اسپیتزر توضیح میدهد که شاید به لحاظ نظری بتوان مصداقی فلسفی از یک خدای غیرقابل تغییر، خارجی و کاملاً انتزاعی ساخت که هیچ خصوصیت مشترکی با جهانی که ما در آن زندگی میکنیم، ندارد، اما فایدهمندی چنین خدایی مورد خدشه است.
همانطورکه مشخص است یکی از دغدغههای الهیات پویشی نوع نسبت انسان با خداوند است و به اعتقاد متفکران پویشی، خدای ناملموس و فاصلهدار، برقراری نسبت با خویش را اگر غیرممکن نسازد، دشوار میکند. ضمن اینکه چنین دوئالیسمی به تحقیرشدن بیشتر بدن، قلمرو طبیعت و زنان که در فرهنگ غربی با طبیعت تداعی میشود، منجر میگردد.(spritzer,2012, pp84-88)
در فلسفه پویشی واقعیت وجههای فرآیندی دارد و بهطور مدام در حال تازه و نوشدن است. خداوند یا واقعیت غایی، آفرینشی است که پیوسته وحدتهای جدیدی از تجربه را از درون حرکت چندلایه پیشین بهوجود میآورد، اما خلاقیت چیزی اضافه بر فعلیت نیست؛ یعنی اضافه بر آنچه واقعاً در یک لحظه خاص وجود دارد، بلکه نیروی خلاقی در بطن کل واقعیت است. هر واقعیتی، با وجود بالفعل، یا مورد بالفعل، یک رویداد گذراست، انباشته از خلاقیت. بدین لحاظ، تا حدی از نیرو برخوردار است.
این واقعیت نخست بهطریقی که دادههای لحظه پیشین را دریافت میکند و سازمان میدهد، قدرت خود را به نمایش میگذارد. این نوعی از قدرت انتخاب است که در دریافتهای مثبت و منفی دادهها اعمال میشود و بهواسطه آن به رشد و افزایش خاص و یگانه تبدیل میگردد. ازاینرو هر موجی از موقعیتهای بالفعل که لحظه جدیدی از حیات عالم را تشکیل میدهند، شامل عنصری از خلاقیت یا علیت ذاتی است. موقعیت بالفعل، هرگز بهطور کامل توسط گذشته معین نمیشود و تا حدی، آینده را معین میگرداند؛ همانطور که خود موقعیت کنونی توسط موقعیت پیشین اخذ و دریافت میشود. این کارآیی دوجانبه از هر فعلیتی انفکاکناپذیر است و بنابراین هر موقعیت بالفعلی، همچون لحظهای از خلاقیت، ضرورتاً به درجهای به اعمال قدرت میپردازد. لکن فعلیتها و واقعیتهای محدود به این لحاظ به اعمال قدرت نمیپردازد که خداوند این قدرت را به آنها عطا فرموده، بلکه به خاطر جزیی از عالمبودن است که اعمال خلاقیت و از آنجا قدرت ممکن میگردد. درواقع چون فعالبودن همان خلاقبودن و بالنتیجه اعمال درجهای از قدرت است، حتی برای خداوند در اختیار داشتن قدرت بهطور انحصاری ناممکن است.
موقعیت بالفعل، بنا بر ماهیت خود تا حدی آفریننده خود و نیز تا حدی آفریده موقعیت بالفعل پیشین است که خود آنها تا حدی آفریده خود بودهاند. ازاینرو قدرت خداوند بر هر موقعیت و در جهتدادن به جریان موقعیت بهطورکلی، ضرورتاً محدود است و واقعیت داشتن شر در عالم، ملاک و میزان اندازهای است که بهواسطه آن در واقع اراده خداوند خنثی میگردد.
خداوند مدام بهترین امکان را در اختیار هر موقعیت در زمانی که خود میآفریند، قرار میدهد، اما موقعیتهای متوالی آزادند که با تدبیر الهی هماهنگی نشان ندهند و همانگونه که وایتهد میگوید: مادامیکه انطباق ناکامل است، شر در جهان وجود دارد. (هیگ، ۱۳۸۱،صص۱۱۹-۱۲۰) بهاینترتیب، در تفکر فرآیندی هر آنچه واقعی است، در فرآیند است و خداوند هم که واقعی است، در فرآیند و تغییر است و وجوه جدیدی از تجربه را شکل میدهد؛ در حقیقت خداوند نه تنها در فرآیند است، بلکه همینطور منبع تازگی و تجدید است و غیر از تکرر چیزهایی که قبلاً وجود داشتهاند، امورممکن را میسازد.
2. الهیات پویشی و فمینیسم
الهیات پویشی ازآنرو که خداوندی به دور از سلسلهمراتب سیطرهجویانه را را به نمایش میگذارد، مورد توجه فمینیسم است. بهعنوان مثال اینکه مفهوم نیروی هستی تیلیش با توانمندسازی گره خورده، آزادی از نظام مردسالاری را برای زنان معنا میبخشد. دراین راستا، مری دیلی، خداوند را بهعنوان فعلی در نظر داشت که فرآیند شدن دینامیکیاش، به همه چیز انرژی خواهد بخشید.
ساشوکی (2) نیز با بهکارگیری مقولات موجود در فلسفه پویشی، مایه جدیدی به استعارههای وایتهد از خداوند بخشید و خداوند به تقریر ساشوکی، بهعنوان جذبهای برای احساس، از نیروی ایمان و وادارکنندگیای برخوردار است که میتواند به صلح و عدالت بیانجامد.
در حقیقت فلسفه پویشی، از جهت داشتن مدلی فارغ از جنسیتگرایی و مردمحوری مورد توجه متفکران فمینیست قرار گرفت، که در آن از سلسلهمراتب نیز، خبری نبود و مسئله شر را به سبک خویش پاسخ میداد، و همینطور ازجهت تلاشاش در جهت سازگاربودن با کیهانشناسی علمی و نظریه تکاملی، بیگمان، میتوانست فلسفه الهی مطلوبی را رقم زند که بر ارزشهایی نظیر ارگانیکبودن، رابطهمندبودن، خاصیت دینامیکی داشتن و حلولیبودن، تأکید دارد.
جمله معروف وایتهد که بر صحت هر دو گزاره آفرینش خداوند توسط جهان و جهان توسط خدا، اذعان دارد، حاکی از اهمیت مضامین، رابطهمندی متقابل و اثربخشی متقابل است که در دهههای اخیر، به انحاء گوناگون در فلسفه فمینیستی توسعهیافته است. (Howell,1988, pp78-87)
2.1. سه ویژگی منحصر به فرد الهیات پویشی از منظر فمینیسم
جرمی فاکنتال (3) بهعنوان یکی از پژوهشگران حوزه الهیات پویشی بر این باور است که در سه مفهوم قدرت، تفاوت و نسبت میان فمینیسم و الهیات پویشی، اشتراکات بسیاری یافت میشود که در اینجا این سه مفهوم به ترتیب مورد توجه قرار میگیرند:
الف- در الهیات پویشی قدرت الهی جمعی است، نه قهرآمیز: تفکر پویشی با کنارگذاشتن قدرت داشتن بر دیگر سوژهها، قدرت در معیت دیگر سوژههای را مورد پذیرش قرار میدهد. در فلسفه پویشی، خداوند در رابطه با جهان از جبر و زور بهره نبرده است، بلکه با فراخوانی عاشقانه و صبورانه، درصدد متقاعدساختن جهان است و انسان مختار است تا در هر لحظه از زندگیاش به این فراخوان پاسخی مثبت یا منفی بدهد.
چنین مفهومی، نسبتهای مربوط به قدرت را که در آن قدرت یک شخص بر دیگران را تقویت میکند، زیر سؤال خواهد برد و بهجای آن، به شرکتکنندگان این فرصت را میدهد که در این خلق مداوم سهیم شوند. قدرت جمعی الهی در جهت تقویت عدالت و ارزشهای انسانی مؤثر است.
ب- الهیات پویشی از تفاوت استقبال میکند و خداوند نیز در این تفکر برای تفاوت ارزش قائل است: در تفکر پویشی، اختلاف و کثرت در جهان به تفاوتهای میانجامد که خالق ارزشهای برتر جهانی است و آیندهای خلاق و متکثر را به همراه دارد.
نکته مهم در الهیات پویشی این است که در آن تفاوت منفی ارزیابی نمیشود، بلکه حتی در ارتقاء خیر جهانی سهیم است و حتی تفاوتهای جنسی، جنسیتی، نژادی، طبقاتی و فرهنگی را نیز شامل میشود؛ نکتهای که فمینیسم نیز به اشکال گوناگون مورد تأکید قرار میدهد.
ج- الهیات پویشی، الهیاتی نسبتمند است: تفکر پویشی حیات را، متشکل از لحظههایی میداند که با دیگر لحظهها مقارن و نیز با همه لحظههای گذشته مرتبط است. به این شکل الهیات پویشی بههمپیوستگی و نسبت را حفظ میکند و آن را یکی از اصولی اساسی آن میداند و اگر در رتبهای انتزاعیتر به این امر اندیشیده شود، حیات هر انسان و هر شیئی از آنرو که بههم پیوسته است، از اهمیت برخوردار است و دلالتهای بههم پیوستگی برای اخلاق زیستمحیطی، مراقبت از زنان در کشورهای در حال توسعه که تحتتأثیر بحرانهای زیست محیطی و گرمای جهانی هستند و...، از اهمیت برخوردار است و این ربط و بههم پیوستگی از جمله دغدغهها و مسایلی است که فمینیسم نیز بر آن تأکید بسیار دارد.
2.2. الیزابت جانسون
الیزابت جانسون (4) یکی از متفکران برجسته الهیات فمینیستی بهحساب میآید که با الهام از الهیات پویشی، از وجودی سخن میگوید که به زندگی و پویایی خالص در ارتباط و نسبت، اشاره دارد و آن جوشیدن بیمبدأ و لبریز حیات است که در آن کل هستی شرکت دارد. (Johnson,1992,p 240) اندیشه پویشی او در اینجا بهعنوان نمونهای از تأثیرات تفکر پویشی بر فمینیسم مورد توجه قرار میگیرد.
جانسون بهمانند الهیدان و فیلسوف دین؛ پل تیلیش، سمبل خداوند را بهمبنای هرچیزی که هست و مبنای بازآفرینشگر انرژی برمیگرداند که در برابر عدم وجود مقاومت میکند و در راستای خیری است که ممکن است.
از نظر جانسون نامیدن خداوند بهعنوان یک راز مقدس، یک شکل لاادریگری محض نیست، بلکه تشبیهی است که در آن تصویر دینامیکی و حلولی خداوند، تصویر خداوندی میشود که به همه چیز، انرژی میبخشد و به این شکل خداوند بهعنوان وجود (5) در دامان ساختار هستیشناسانه به فعلیت و واقعیت صرف امور یا فعلی همگانی برای همه امور اشاره دارد.
این هستی دینامیک و دارای حیات و پویایی، گریزان نیز هست؛ واقعیتی لحظهبهلحظه است و به خاطر آن، هرچیزی وجود دارد. از همینروست که مفهوم فلسفی خلاقیت همچنانکه وایتهد از آن سخن گفت و وجود (که از آن تفسیری دینامیکی بهدست آمد)، در جهت تفسیر واقعیت غایی، راز مقدس، روح توانمندساز، و استعارهها و سمبلهای گوناگون دیگر، از فایدهمندی قابلملاحظهای برخوردار است.
درواقع بازسازی خداوند به این شکل، ویژگی مشترک تجربیات دارای تنوع حضور و غیاب قدرتمندی (6) را روشن میسازد و تجربیات زنان و مردان را در سه سطح فردی و بینفردی (یعنی نظامهای اجتماعی و ساختارهای سازمانی) و رتبه فردی، طبیعی و فراگیر سازمان میبخشید. بهطور مثال کسی که از حمله، جنگ و رفتار مجرمانه وحشتناکی جان سالم بهدر میبرد، یا زن یا شخصی که درصدد ارزیابی قدرتهایی است که به بودن او در مواجه با نبودن مجال میدهد، کسی که متعلق آفرینشگری و بودن را تجربه میکند، حتی اگر فرد به مسلک پدران اعتقاد نداشته است، هرکس که حیات، آزادی، شجاعت تجدیدشده، عشق احیاشده را بهتازگی و در شرایطی غیرمحتمل آغاز میکند، با راز الهی مواجه شده است.
همه زنان و مردانی که در جهت قدرت پیوسته پیشرفتن، نظمبخشیدن، اعتراضکردن، ایجاد صلح و بازسازی، پایداری میورزند، ازاینروح حیات گرفتهاند و هرکس در حضور نیرو اقیانوس و آسمان، شکوه کوه، آرامش دشت یا عنانگسیختگی بخشی از زیبایی دهشتناک طبیعت، زانوی ترس و هیبت به زمین میگذارد، توسط همان خدای حیاتبخش برانگیخته شده است.
به این ترتیب خداوند در همه لحظات انسانی و اساساً بهعنوان نیروی هر وجودی جلوهگر میشود و بودن و آفرینشگری نسبی و فرآیندی است، و درون هر امر تکرارشوندهای بهعنوان نیروی خودانگیخته آن وجود است و با این حال متعال از آن امر شدن است؛ به این معنا که با صوری که در آن صور یافت میشود، به پایان نمیرسد، بلکه بالقوه چیز بیشتری است که همچنان بالفعل نشده است و بنابراین همیشه با جهان است؛ یعنی همان خصیصهای که در الهیات فمینیستی از اهمیت بهسزایی برخوردار است.
منبع: مهرخانه