«تابناک باتو» ـ چه چیزی زندگی آدمی را شگفت انگیز میکند؟ هر کس پاسخی برای این پرسش دارد. برخی سفر و ماجراجویی، برخی دیگر داشتن چیزها، برخی کشف تازه و حتی برخی نیز لذت بردن و هیجان را شگفتی زندگی میدانند. همه اینها «چیزهای جالب» هستند، اما شگفتی زندگی نیستند؛ شگفتی که همه با آن درگیر باشند و همه زندگی را هم دربر بگیرد.
برای من شگفتناکی زندگی در «تناقض میان رنج و خوشبختی» است. بودن و شدن آدمی از درون تجربههای سخت و دردناک بیرون میآید. وقتی به زندگی ام نگاه میکنم، میبینم تقریبا همه بودنها و شدن هایم حاصل درگیریها و لحظههای دشوار زندگی هستند و لحظههای هیجانی و لذت بخش، هرچند لازمه زندگی اند، «لحظههای مصرفی» اند؛ چیزی شبیه کالای مصرفی. این لحظههای مصرفی، پاسخ به نیازهای زندگی اند، اما فقط زیستن و بقا را ممکن میسازند.
جورج زیمل، جامعه شناسی که بیش از همه کلاسیکها دوستش دارم، «زندگی» (life) و «بیشتر از زندگی» (more than life) را از هم جدا میکند. نوشیدن، خوردن، بهداشت، سکس، تنفس کردن، امنیت و سکونت، همه و همه، «زندگی» هستند. اما انسانها برای بودن و شدن انسانی شان به «بیشتر از زندگی» نیاز دارند.
کیفیت زندگی، تقلا و جستجوی چیزی «بیشتر از زندگی» است. عشق، صلح، زیباشناسی، دگردوستی، اندیشیدن، خلاقیت، بزرگ منشی و خودتحقق بخشی، اینها و بسیاری دیگر از کیفیت ها، «بیشتر از زندگی» هستند.
این کیفیت ها، بودن و شدن ما را میسازند؛ اما قسمت سخت ماجرا در این است که این کیفیت ها، خریدنی و جعل کردنی نیستند و در نتیجه رنج کشیدن و ملالتها ساخته و پرداخته میشوند. از این رو، هر کس به اندازه رنج هایش، «بیشتر از زندگی» را تجربه میکند.
رنجها و مرارت ها، «لحظههای مولد» زندگی اند. در این لحظه ها، کیفیتها ساخته و پرداخته میشوند. در لحظههای رنج، ما ناگزیر میشویم از اندیشیدن، آفریدن و درک کردن و لمس هستی و زندگی.
لحظههای رنج ما را عارف میکند و آگاه و هشیار میسازد. لحظههای رنج، تنها میشویم و لایهها پنهان و سطوح ناخودآگاهتر خویش را کمی آگاهتر لمس میکنیم. لحظههای رنج ما را از نو میآفرینند.
ما ساخته دسترنجها هستیم، همان طور که رنجها هم ساخته دست ما هستند. خوشبختی را اگر حس پایدار و ماندگار رضایت از زندگی معنا کنیم، و نه هیجانها و لذتهای گذرا، رنجها ما را خوشبخت میکنند.
نعمت الله فاضلی
این چرخه رنج و خوشبختی(توهم خوشبختی) بعضی وقتها واقعا شگفتناک میشه چون شدت رنج بعضا جنان بالا میره که دیگه نمی فهمی چه احساسی داری و بعضی وقتها فکر می کنی نکنه من خوشبختم خودم نمی دونم