در ضیافت خسیسان جاحظ چه می گذرد!
کد خبر: ۱۳۰۴۸
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: 2015 October 01    -    ۰۹ مهر ۱۳۹۴ - ۰۸:۲۷
ضیافت خسیسان
اگر موش در کوزه نیفتاده بود و در شیر جان نداده بود، هرگز جرعه ای از آن به تو نمی دادم. مرد به سرعت از جایش بلند شد، کوزه را انداخت و کوزه شکست.
در ضیافت خسیسان جاحظ چه می گذرد! دو حکایت برگرفته از کتاب بخلا نوشته ی جاحظ ادیب قرن سوم میلادی

به گزارش «تابناک با تو»، آورده اند که بخیلی به مهمانی دوستش که او نیز از بخیلان بود رفت. به محض این که مهمان وارد شد بخیل پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟!

پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد... با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم ... این گونه بود که دست خالی برگشتم.
پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم.

*  *  *

روزی روزگاری تاجری سیاح به قریه ای درآمد. مردمان آن قریه را در آن روزگاران آوازه ای بس بسیار در بخل و خساست بود. تاجر در ظهر تابستان وارد قریه شد و مجبور بود تا درها را بکوبد و آبی برای نوشیدن و غذایی برای خوردن طلب کند. با وجود این که می دانست اهالی روستا به او چیزی نخواهند، بخشید با این حال ناگزیر بود تا بخت خویش بیازماید و آخرین تیرش را پرتاب کند.

در ها را یکی پس از دیگری می کوبید اما مردم او را با طعنه و ملامت از در خانه هایشان می راندند و در به رویش می بستند تا این که در خانه ای را کوبید، کنیزکی از خانه بیرون آمد. تاجر گفت: به راستی تشنه ام، آیا مرا به جرعه ای آب مهمان می کنی؟ کنیزک گفت: کمی منتظر بمان، رفت و چندی بعد با کوزه ای پر از شیر خنک بازگشت، تاجر آن چه را که با دو چشمانش می دید باور نمی کرد، با ولع و شراهت شیر را نوشید، وقتی سیراب شد گفت:  به راستی که مردم چه جفایی بر شما روا می دارند که بخیلتان می خوانند. کنیزک گفت: مردم راست می گویند، ما بخیل هستیم، به خدا سوگند اگر موش در کوزه نیفتاده بود و در شیر جان نداده بود، هرگز جرعه ای از آن به تو نمی دادم. مرد به سرعت از جایش بلند شد، کوزه را انداخت و کوزه شکست.

کنیزک فریاد کشید و گفت: وای بر تو کوزه ی اربابم را شکستی، خدا به تو رحم کند.

کتاب بخلا:
خسیسان از جاحظ و جز آثار کلاسیک ادبیات عربی می باشد، نویسنده ی کتاب تلاش می کند تا با زبانی طنزگونه حکایاتی کوتاه را درباره ی رفتار و اعمال بخیلان بیان کند. بروکلمان و طه حسین این کتاب را جز بهترین آثار جاحظ دانسته اند که دارای مضامین ادبی، اخلاقی و انتقادی می باشد. فان فلوتن این کتاب را در سال ۱۹۰۰در لیدن به چاپ رساند، سپس کتاب بارها در مصر چاپ شد. این کتاب در سال ۱۹۳۰به آلمانی ترجمه شد و در سال ۱۹۵۶شارل پلا آن را به زبان فرانسوی ترجمه کرد.

برگردان: سعیده ملایی
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۳۱ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۹
4
5
یعنی در قرن سوم میلادی واحد وزن کیلو بوده؟!!!!!
ناشناس
|
Japan
|
۱۷:۳۷ - ۱۳۹۴/۰۷/۰۹
2
8
اهالی کنونی تهران هم خیلی بخیل هستند حتی از دادن یک آدرس درست بخل دارند
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۴۸ - ۱۳۹۴/۰۷/۱۱
0
1
قرن سوم هجری قمری درست است ، لطفا اصلاح شود.
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار