به گزارش «تابناک با تو»؛ پدرم دلواپس آینده برادرم است، اما حتی یک بار هم اتفاق نیفتاده که باهم به کافی شاپ بروند، در خیابان قدم بزنند و گاهی بلند بلند بخندند.
برادرم نگران فشار کاری پدرم است، اما حتی یکبار هم نشده خواستههایش را به تعویق بیندازد تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند.
مادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمیبرد، اما حتی یکبار هم نشده که با من در مورد خوشبختیام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را خوشحال میکند؟
من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم، اما حتی یکبار نشده که دستش را بگیرم، با او به سینما بروم، با هم تخمه بشکنیم، فیلم ببینیم و کمی به او آرامش بدهم.
ما از نسل آدمهای بلاتکلیف هستیم
از یک طرف در خلوت خود، دلمان برای این و آن تنگ میشود، از طرف دیگر وقتی به هم میرسیم سکوت میکنیم. انگار نیرویی نامرئی، فراتر از ما وجود دارد که دهانمان را بسته تا مبادا چیزی در مورد دلتنگیمان بگوییم.
تکلیفمان را با خودمان روشن نمیکنیم. یکدیگر را دوست میداریم، اما آنقدر شهامت نداریم که دوست داشتنمان را ابراز کنیم.
گاهی وقتها خیلی زود دیر میشود
از یک جا به بعد باید این سکوت خطرناک را شکست و راه افتاد. از یک جا به بعد باید پدر به پسرش بگوید که چقدر دوستش دارد. از یک جا به بعد باید پسر دست پدر را بگیرد و باهم قدم بزنند. از یک جا به بعد باید مادر پسرش را به یک شام دو نفره دعوت کند. از یک جا به بعد باید پسر در گوش مادرش بگوید: چقدر خوب است که تو را دارم و چه خوب است از یک جا به بعد همین جا باشد، از همین جا که این نوشته تمام شد...
وقتی خدایگان نک و ناله می شویم
برق قطع نشود قدر داشتن برق را نمی دانیم. تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست نمی فهمیم دوش گرفتن چه موهبتی می تواند باشد.
تا وقتی تنمان سلامت است نمی فهمیم یک دندان خراب ، یک سردرد تخیلی ، یک دیسک کمر ناقابل میتوانند چه روزگاری از آدم سیاه بکنند.
تا وقتی شب کارنباشید نمی فهمید گذاشتن سر روی بالش چقدر رویایی و لذتبخش است . تا وقتی پدر و مادر هستند نمی فهمیم خشم و غیظ و قهرشان هم چقدر دوست داشتنی است.
برای حس کردن خوشبختی شاید خیلی امکانات نیاز نباشد. فکر کردن به این که فقط تو از بین میلیون ها موجود ریز کله گنده ی دم دار شانس زندگی کردن پیدا کرده ای ، خودش میتواند یک قوت قلب بزرگ باشد.
فکرکردن به اینکه زندگی هرچند سخت و هرچند کوتاه به تو فرصت بودن داد و آن میلیون های دیگر حتی همین فرصت کوچک را هم نداشتند اگر لبخند به لب نیاورد ولی ما را کمی فکری که می تواند بکند.
بعد شاید بشود از چیزهای کوچک زندگی، از چیزهای خیلی کوچک مثل یک لامپ روشن بالای سر، یک دوش آب گرم ، یک تن سالم ، یک خواب راحت و یکخانواده بیشتر لذت برد.
بله آدمی قدر داشته هایش را تا وقتی که دارد نمی داند و هیچ بعید نیست ما آدم های همیشه ناراضی، ما خدایگان نک و ناله، ما رهروان هیچ وقت نرسیده به سرمنزل مقصود، وقتی قدر ( زندگی) را بفهمیم که دیگر زنده بودنی درکار نیست.
Arameshzehn44