یاد دروران جوانی افتادم . دوستی داشتم که در مغازه اش بساط شانسی داشت و توی تکه های کاغذ تا خورده یک سری جوایز بی ارزش نوشته بود و بچه مدرسه ای ها رو سرکیسه میکرد. چند تا از کاغذهای شانسی رو با دوست دیگرم برداشتیم و داخلش جوایز گران قیمت نوشتیم(سه جفت راکت خارجی با سه بسته توپ پینگ پنگ، شلوار لی، کیف مدرسه ....) تاثیرگذارترینش یک توپ فوتبال بود به همراه یک سیلی به صاحب مغازه.
یادش بخیر چه روزگاری بود . حالا این برگه رو دیدم گفتم نکنه یکی از دوستاش شیطونی کرده
یادش بخیر چه روزگاری بود . حالا این برگه رو دیدم گفتم نکنه یکی از دوستاش شیطونی کرده