به گزارش «تابناک با تو»؛ چرا گاهی به اهدافمان دست پیدا نمی کنیم؟! بهاینعلت که در هدفگذاریها، یک اشتباه استراتژیک بسیار بزرگ و مهم صورت میگیرد؛ و این اشتباه همینطور ادامه پیدا میکند. به قول معروف، «خشت اول چون نهد معمار کج/ تا ثریا میرود دیوار کج» حالا اینجا، یک خشت اول نادرستی گذاشتهشده و هرچقدر پیش میرود، به نتیجهای نمیرسد. این خشت اول کج و این اشتباه استراتژیک مهم چیست؟
در ابتدا باید چند تا تعریف را مرور کنیم؛ بهتر است این تعریفها را، از زبان نظامیان بشنویم :
طراحان نظامی معتقدند که هدف، یعنی چیزی که یک عملیات نظامی، به سمتوسوی آن متمرکز شده است؛ یکچیز روشن، قاطع و نائل شدنی. پسازاین تعریف، به دو تعریف بسیار بسیار مهم دیگر هم خواهیم رسید :
تفاوت تاکتیک و استراتژی
طراحان نظامی در تعریف استراتژی، گفتهاند که اهدافی است که در یک عملیات نظامی، قرار است به دست بیاید. مثل اینکه ما قصد داریم فلان منطقه را تصرف کنیم یا قصد داریم فلان نیروگاه را از کار بیندازیم و امثالهم…
طراحان نظامی در تعریف تاکتیک نیز گفتهاند که، چگونگی عملیاتی شدن استراتژی، میشود تاکتیک.
برای مثال؛ شما میخواهید فلان منطقه را تصرف کرده و به اشغال خود دربیاورید. این، یک استراتژی روشن است.
اما چگونه؟ این، میشود تاکتیک.
مثلاً ما قصد داریم شبیخون بزنیم و در فلان منطقه که دشمن ضعف دارد، عملیات کرده و از اصل غافلگیری استفاده کرده و مهمترین ستاد فرماندهی دشمن را تصرف کنیم. این، میشود یک تاکتیک روشن.
یا ما قصد داریم ده هزار چترباز را شبانه، در فلان نقطهضعف دشمن پیاده کرده و عملیاتی برقآسا را علیه سیستمهای فرماندهیاش انجام بدهیم. این، میشود یک تاکتیک.
درواقع سادهتر آن میشود اینکه :
استراتژی، یک هدف کلی ولی روشن است؛اما تاکتیک، یک سیستم کاملاً تعریف شده و برنامه ریزی شده و به زبان سادهتر، یک هدف تبدیل به کنشهای روزمره شده است.
حالا میرسیم بهاشتباه عمیقی که بسیاری از رهروان مسیر موفقیت انجامش میدهند :
بیشتر مردم استراتژی دارند، ولی تاکتیک ندارند.
بهعبارتدیگر، آنها ایدههای قشنگی دارند، اما هدفهای اجرایی قشنگی ندارند. بگذارید کمی سادهترش کنیم تا همه آن را متوجه بشوند.
استراتژی : من قصد دارم در کنکور سال بعد، یک رتبه دورقمی بیاورم.
تاکتیک : باید که روزانه، دست کم هفت ساعت مطالعه کنم، باید از تجربیات نفرات موفق سالهای قبل استفاده کنم، باید به کلاسهایی بروم، باید روش مطالعه خودم را بهگونهای طراحی کنم که بیشترین بازدهی را داشته باشد؛ باید هرروز بدون وقفه برنامهام را دنبال کنم.
مثال دو
استراتژی : من قصد دارم ثروتمند شوم.
تاکتیک اول : من در رشته مدیریت سابقه دارم. یک دوره مدیریت اجرایی خوب را شرکت میکنم و سپس، از تجربیات دیگر مدیران موفق استفاده کرده و با درآمد کم، در یک شرکت شروع به کار میکنم. سپس همه هموغم خودم را ارتقای سطح کیفی و کمی شرکت قرار میدهم؛ درنتیجه موفقیت شرکت، من نیز موفق شده و به ثروت خواهم رسید.
تاکتیک دوم : محصول a را تولید کرده و شروع به بازاریابی میکنم؛ بازخوردهای بازار را گرفته و آن
را اصلاح میکنم و دوباره به بازار عرضهاش میکنم تا موفق شوم.
مثال سه
استراتژی : من قصد دارم ازدواج خوبی داشته باشم.
تاکتیک : نزدیک مشاور میروم، عقاید خودم را در این زمینه با او مطرح میکنم. بخشهای نامربوط آن را حذف کرده و بخشهای درست عقایدم را حفظ میکنم. سپس اقدام کرده و موردهای مناسب معرفی شده را با رویکرد و اعتقادات خاص و اصلی خودم مطابقت میدهم تا به بهترین انتخاب برسم.
میبینید؟ اگر شما استراتژی داشته باشید ولی تاکتیک نداشته باشید، به هیچ کجا نخواهید رسید و همیشه، درگیر کلیات خواهید بود؛ به عبارت دیگر، فقط ایدهها و فکرهای قشنگی خواهید داشت ولی به هیچ موفقیت و جایگاهی نخواهید رسید.
آیا تا به حال شما هم درگیر چنین اشتباه فاحش و بزرگی شدهاید؟ پس از امروز به بعد، روی تاکتیکها تمرکز کنید؛ ضمن اینکه راهبردهایی نیز باید داشته باشید. هرچند که اکثریت ما راهبرد داریم، مشکل اصلی در همین تاکتیکهاست.