با مرگ عزیزانمان چه کنیم؟!
کد خبر: ۵۸۷۸۸
تاریخ انتشار: 2016 December 22    -    ۰۲ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۵
در برخی افراد احتمال ابتلا به یک واکنش سوگ غیرطبیعی و بیمار گونه بیشتر است. یکی افرادی که خود را در مرگ فرد در گذشته مقصر می دانند، برای نمونه مردی که بی احتیاط رانندگی می کرده و دچار تصادف رانندگی شده که همسر یا فرزندش در آن تصادف کشته شده باشند.
با مرگ عزیزانمان چه کنیم؟! 
 
با مرگ عزیزانمان چه کنیم؟!   به گزارش «تابناک باتو»؛ تجربه ی فوت نزدیکان و عزیزان، اتفاقی است که همه ما در زندگی با آن مواجه شده ایم یا خواهیم شد. این تجربه ی سوگ، یک واکنش طبیعی سوگواری به وجود می آورد. هرچند چنین واکنشی بخشی طبیعی از زندگی است، گاهی این واکنش به حدّی شدید و غیرطبیعی می شود که نیازمند مداخله ی روانپزشک یا روان شناس بالینی می شود. از سوی دیگر آگاهی از فرایندهای روانشناختی داغدیدگی به افراد کمک می کند که بدانند در برخورد با داغدیدگان چه رفتارهایی مفیدتر و مناسب ترند.

وقتی فردی، عزیزی را از دست می دهد دچار «داغدیدگی» می شود و سپس فرایندی روانشناختی به کار می افتد که به آن «سوگواری» می گوییم. در یک سوگواری طبیعی مراحلی زیر قابل مشاهده هستند:
 
در ابتدا که با مرگ عزیزی مواجه می شویم دچار حالت حیرت، بهت، تعجّب، و کرختی هیجانی می شویم به گونه ای که  قادر به ابراز هیجانات خود نیستیم و از نظر یک ناظر بیرونی ممکن است بی تفاوت به نظر برسیم. این مرحله که به آن «انکار» می گوییم ممکن است چند دقیقه تا چند ساعت طول بکشد امّا در سوگواری بیمارگونه که در ادامه ی مقاله راجع به آن صحبت خواهم کرد ممکن است فرد داغدیده هفته ها یا ماه ها در این کرختی و انجماد هیجانی گیر کند! پس از عبور از انکار مرحله «گم کردن و جستجو» پیش می آید. در این مرحله، فرد داغدیده به شدّت با عزیز از دست رفته اش اشتغال ذهنی دارد، به او فکر می کند و با خاطرات او مشغول است. گویا هنوز باور نمی کند که گمشده اش دیگر برنمی گردد، او را صدا می زند، با او صحبت می کند، خواب او را می بیند، با اشیای مربوط به او مشغول می شود و حتّی گاهی به طور گذرا احساس می کند که عزیزش را در گوشه و کنار می بیند یا صدایش را می شنود.

شبیه آن چه که استاد شهریار راجع به روزهای پس از درگذشت مادرش سروده بود:
 باز آمدم به خانه چه حالی نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود
«بردی مرا به خاک سپردی و آمدی؟!
تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر!»
می خواستم به خنده درآیم ز اشتباه
اما خیال بود
ای وای مادرم!
 
 پس از گذر از این مرحله، ذهن داغدیده، برگشت ناپذیری مرگ را لمس می کند و نوبت به مرحله ی «درماندگی» می رسد. داغدیده به زندگی بی علاقه می شود، اشتهایش کم می شود، احساس عمیق غم و اندوه می کند. آه می کشد، گریه می کند و از چیزی لذت نمی برد. اگر این مراحل روند سالم خود را طی کنند سرانجام مرحله «سازمان یابی» می رسد که در آن مرحله فرد می پذیرد که باید زندگی خود را بدون حضور عزیزش طرح ریزی کند و باید خودش را به زندگی بدون او انطباق دهد. در حقیقت در این مرحله است که فرآیند سوگ حل شده است و سوگواری بدون عارضه ای به پایان رسیده است.
 
خوب است بدانیم که در برخورد با یک فرد سوگوار چه کارهایی به اوکمک می کند که زودتر و کم هزینه تر بهبود یابد. قدم اول این است که سوگواران را تشویق کنیم تا بطور مناسبی احساسات خود را تخلیه کنند، گریه کنند، درباره افکار غمبارشان صحبت کنند، از دلتنگی شان بگویند، ناله کنند و حتی فریاد بکشند. این فرآیند که به آن «تخلیه» می گوییم جزء لازمی در انحلال سوگ است. افرادی که احساسات خود را ابراز و تخلیه نکنند احتمال بیشتری دارد که فرایند سوگ در آن ها مزمن و طولانی شود، بعضی از آن ها دچار «سوگ تأخیری» می شوند یعنی مدت ها پس از واقعه، واکنش سوگ را نشان می دهند مثلأ در سالگرد فوت، واکنش شدید و نامتناسبی نشان می دهند، یا در فوت افرادی که ارتباط چندانی با آن ها ندارد واکنش سوگ شدیدی نشان می دهند که جبران ابراز نشدن هیجانات آن هاست.

قدم دوَم ، تشویق سوگوار به فکر کردن به خاطرات خوشی است که با عزیز از دست رفته اش داشته است. گاهی افراد پس از درگذشت نزدیکان مکرراً به خاطرات تلخ، کوتاهی هایشان در حق او، کشمکش هایشان با او و دوره های قهر و دعوا با او فکر می کنند. این مسئله باعث ایجاد احساس گناه و کوتاهی در فرد سوگوار می شود که واکنش سوگ را شدیدتر می کند. می توان فرد را تشویق کرد که به جای اشتغال فکر مکرَر با کوتاهی هایش، به اجرای وصایای فرد درگذشته بپردازد یا کارهای نیک او را پیگیری کند.

قدم دیگر این است که فرد را با امور عملی مربوط به فوت درگیر کنیم. این کار به او کمک می کند که زودتر واقعیت را بپذیرد و با آن انطباق پیدا کند. مثلأ می توان درمورد چگونگی مراسم ختم، تشریفات کفن و دفن، امورمالی، وصایا و .... با داغدیدگان گفت وگو کرد و آن ها را وارد کار نمود.

دیگر این که باید تا حدّ امکان آن ها را تشویق کرد که البسه و اشیاء مربوط به درگذشته را «مومیایی نکنند»، لباس ها و وسایلش را از منزل جمع کنند، کمد و اتاقش را به امر دیگری اختصاص دهند و به نگه داشتن یادگاری های محدود و ارزشمند بسنده کنند.

این گام ها درمورد بیشتر افراد داغدیده به واکنش طبیعی سوگ کمک خواهد کرد اما گاهی واکنش سوگ از شکل طبیعی خارج می شود مثلاً فرد داغدیده، دچار احساس مداوم گناه و بی ارزشی می شود. این احساس با سرزنش خود به خاطر کوتاهی در حق عزیز در گذشته فرق دارد، احساسی منتشر است که به موضوعات زیادی گسترش پیدا می کند و فرد خود را در زمینه های متعددی بی ارزش و گناهکار می داند، یا اینکه فرد داغدیده اشتغال ذهنی مداومی با مرگ پیدا می کند، مرتبأ به مرگ می اندیشد و حتی گاهی به خودکشی فکر می کند، یا این که علاوه بر دیدن و شنیدن گذرای صدای فرد درگذشته، دچار توهمات دیگری هم می شود مثلآ دچار توهّم دیدن موجودات غیبی و یا شنیدن صدای آن ها می شود، یا این که دچار کُندی حرکتی و افت قابل توجه عملکرد یا واکنش سوگ او طولانی تر از حد طبیعی می شود (مثلأ علائم بیش از 2 ماه یا بیش از عُرف فرهنگی به همان شدّت ادامه می یابند).

 در برخی افراد احتمال ابتلا به یک واکنش سوگ غیرطبیعی و بیمار گونه بیشتر است. یکی افرادی که خود را در مرگ فرد در گذشته مقصر می دانند، برای نمونه مردی که بی احتیاط رانندگی می کرده و دچار تصادف رانندگی شده که همسر یا فرزندش در آن تصادف کشته شده باشند. همچنین  افرادی که با فرد درگذشته تعارض ها و کشمکش های شدیدی داشته اند مثلاً  فرزندی که با پدرش قهر بوده و در همان ایام پدرش فوت کرده است. در مواقعی که سانحه ای ناگهانی باعث فوت عزیزی شده است، یا در کسانی که سابقه ضربه های عاطفی قبلی به خصوص فوت نزدیکان در زمان طفولیت دارند یا کسانی که شخصیت نپخته ای دارند مثلأ دچار اختلالات شخصیتی هستند و در برابر استرس ها واکنش های غیر انطباقی و گاهی غیر منطقی نشان می دهند یا افرادی که منزوی و تنها هستند واکنش سوگ شدیدتر یا طولانی تر است. هر چند افراد فوق بیشتر در خطر سوگ های بیمار گونه هستند، ممکن است در فردی هم که خصوصیات فوق را ندارد واکنش سوگ بیمارگونه دیده شود. وقتی واکنش سوگ شرایط غیر عادی پیدا کرد نیاز به مراجعه به روانپزشک یا روان شناس پیش می آید. گاهی در افراد دارای زمینه ی ژنتیک، داغدیدگی به عنوان یک استرس باعث شروع یا تشدید یک اختلال روانی مثل «افسردگی اساسی» «اختلال دوقطبی» یا «اسکیزوفرنی» می شود.

بدیهی است که در این افراد مستعد، هر استرس و ضربه عاطفی دیگری هم ممکن بود ماشه چکان این اختلالات گردد. در چنین مواردی روانپزشک بیمار را تحت درمان اختصاصی آن اختلال قرار می دهد و داروهای مناسب آن اختلال را تجویز می کند. در مواردی که داغدیدگی یک اختلال روانی مشخص به وجود نیاورده باشد و فقط شدت، مدت و خصوصیات علائم، یک سوگ بیمار گونه را مطرح کنند، درمانگر می تواند از «روان درمانی های معطوف به استرس» استفاده کند و ضمن آموزش دادن روش های مدیریت هیجانات به کندوکاو درباره ی معنای این فقدان و نیز الگوی روابط عاطفی مراجع و ضربه های عاطفی اوّلیه ی او می پردازد. به هرحال با توجه به این که وسعت  داغدیدگی به وسعت جامعه انسانی است، به خاطر داشتن موضوعات این بحث مفید خواهد بود.
دکتر محمدرضا سرگلزایی
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار