اختصاصی تابناک باتو ــ بنای ما بر این است که بنا به سلیقه شما خوبان از امروز، هر هفته دو شرح مختصر از غزلیات حافظ شیرازی ارائه کنیم. روش شرح نیز به این منوال است که ابتدا پیش درآمدی متناسب با فضا و موضوع و مضمون غزل میآوریم و بعد از آن بیت را به نثر روان درمی آوریم و سپس مقصود شاعر از بیت را بیان میکنیم. آنچه بدیهی است این توضیح فقط قطرهای از دریای معنای شعر حافظ است و با توجه به فرصت کم عزیزان، بسیار مختصر عرضه میشود؛ همچنین بی مناسبت ندیدم که به مناسبت فرا رسیدن طولانیترین شب سال، (شب یلدا) تفالی نیز به فال حافظ شیراز بزنیم؛ امید که مفید باشد.
سخنی با عزیزان خواننده
در این غزل عارفانه که کلید ورود به دنیای ذهنی و اندیشه حافظ است، شاعر، خداوند را میخواند و از درد و رنج عشق، به او پناه میبرد و در او آرام و قرار میجوید.
حافظ مبتلای عطر خوش گیسوی یار است که دلهای عاشقان را خون کرده و برای تسکین درد عشق، ما را به شنیدن بی، چون و چرای سخنان پیر مغان ارجاع میدهد؛ چرا که او از فراز و نشیبهای این مسیر، آگاه است.
در دنیایی که به آن هیچ اعتباری و اعتمادی نیست هرلحظه باید آماده گذاشتن و گذشتن بود چرا که ما همچون مسافرانیم که تنها توقفی کوتاه در این مسافر خانه داریم و مسافر را چه رسد که به چیزی مشغول شود یا به چیزی دل بندد؛ حال آن که زنگ رحیل، هر آن، وی را به رفتن فرا میخواند.
دریای غریبی ست دنیا؛ تاریک و موهوم و گرداب هولناک حوادث در پیش و آسودگان ساحل نشین، حال عاشقان و روندگان راه حقیقت را درک نمیکنند.
خودکامی بلایی است که ما را بدنام میکند، چون همچون رازی فاش گشته از آن مجلسها میسازند.
با یار باش که حضور تو نزد او غنیمتی است. تو با یار باش و دنیا را رها کن تا او نیز در کنار تو بماند.
شرح غزل اول
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها
ای ساقی شراب را بگردان و آن را به دست من برسان؛ چرا که عاشقی، در ابتدای کار، آسان به نظر رسید؛ ولی سختیهایی در مسیر عاشق پیش آمد.
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
در آرزوی این که باد صبا گره زلف او را باز کند از پیچ و تاب سیاه او چه خونهایی در دل عاشقان افتاد.
یا در آرزوی رایحه خوشی که به واسطه باز شدن گره زلفش پراکنده شود، چه خونها که در دل آهوان ختایی افتاد. یعنی عطر زلف او از عطر مشک آهوی مشکین نیز خوشبوتر است یا به قول مولانا بدرالدین در بدر الشروح: به رایحه خوش موی او که در هنگام وزیدن باد صبا (آخر شب) مشام عاشقان را معطر میکند قسم، که از تاب و گره زلف او (قهر او) عاشقان خون به دل میشوند. (مولانا بدر الدین، ص ۴) زبانها در واقع از توصیف این خون به دل شدن عاجز است.
میتوان گفت مقصود شاعر این است: به امید اینکه رازی از اسرار خلقت را بگشاییم باید چه رنجها و ریاضتها بکشیم.
به میسجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
اگر پیر و مرشد به تو بگوید که سجاده نمازت را با میرنگین کن، این کار را انجام بده، چرا که رونده طریقت از آداب و رسوم هر منزل خبردار است.
پیر مغان: در اصل به معنای شراب فروش بوده است و در ادبیات عرفانی معناهای دیگری هم یافته است.
مرا در منزل جانان چه امن عیش، چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها
من در منزل معشوق (دنیا) امنیتی برای شادمانی کردن ندارم چرا که هر لحظه صدای زنگ کاروان بلند میشود و مرا به بستن بار و بنه سفر فرا میخواند.
جرس: زنگوله بزرگی که بر گردن شتران میآویزند تا کاروانیان را از زمان حرکت با خبر کنند، و در اصطلاح صوفیه خطابی است الهی که بر قلب صوفی با نوعی قهر وارد آید.
بیت به این معناست با وجود هشدارهایی که هر لحظه مرگ میدهد و انسان را به آمادگی برای رفتن فرا میخواند چگونه میتوانم احساس امنیت و شادمانی داشته باشم.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما، سبکباران ساحلها
شب هنگام است. ما در دریا هستیم و ترس از برخاستن موج داریم، گردابی ترسناک نیز فرا روی ماست، آنانکه آسوده در کنار ساحل نشسته اند و بار و بنهای هم ندارند چگونه حال ما را درک خواهند کرد.
دنیا جایگاهی است پر از تهدید، که این تهدیدها لحظه لحظه انسان را از مسیر مستقیم حقیقت دور میکند و گردابی ترسناک همچون مرگ نیز در مقابل روی انسان است و آنان که فارغ از هرگونه دغدغه و اندیشه و تفکر، در گوشهای زندگی میکنند، کجا حال انسانهای اهل اندیشه را درک خواهند کرد.
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
به واسطه خود سری و به دنبال کار خویش بودن، در نهایت، کارم به بی آبرویی کشید. راز و سری که در محفلها از آن سخن میگویند، چه موقع پنهان میماند؟
یعنی به جای اینکه بر روی حقیقت متمرکز شوم، پریشان خاطر شدم و خودسرانه به خویش پرداختم و این حالت مثل رازی که در مجالس و دور همیها از آن سخن بگویند پراکنده شد و مرا بد نام و زبانزد خاص و عام کرد.
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها
اگر حضور قلب و حضور ذهن میخواهی، پیوسته به او فکر کن و لحظهای از تمرکز روی او غفلت نکن. هنگامی که به دوست رسیدی، دنیا را رها کن و از آن چشم بپوش.
حضور و غیبت دو اصطلاح هستند در تصوف. غیبت در لغت ناپدیدی و نبودن در جایی و حضور عکس آن است در اصطلاح مراد از غیبت، غایب بودن دل از هر چیزی غیر خدا و حضور، حاضر بودن در پیشگاه حق است با غیبت از خلق. (رجایی، ص ۴۴۱)
متی: هنگامی که
تلق: ملاقات کردی
من تهوی: کسی را که دوست داری و عاشقش هستی.
دع: رها کن
اهملها: آن را فراموش کن
اگر حضور قلب میخواهی و در طلب درک معشوق و لذت بردن از حضور او هستی، لحظهای از یاد او غفلت نکن و زمانی که به او رسیدی، دنیا را رها کن و آن را به فراموشی بسپار.
منابع
مولانا بدر الدین، (۱۳۶۲) بدر الشروح، چاپ دوم، انتشارات امین: تهران
رجایی، احمد علی، فرهنگ اشعار حافظ (۱۳۶۲)، انتشارات زوار، تهران
نویسنده: علی ارمغان، مدرس دانشگاه
ترویج مثبت اندیشی کار حافظ است .به نظرم کار ارزشمندی است اگر ادامه پیدا کند.
وتعبیرات جالبی داشت وهمچنین برگردان ابیات به نثر عالی بود واز این نمونه کارها اگر ممکن هست ادامه یابد
با تشکر
خداقوت
زحمت کشیدین
برای همه ی بینندگان تبریک عرض میکنم
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش