فیلمی بی نظیر از سفر دکتر محمد مصدق به مصر در سال 1951.
فیلمی بی نظیر از سفر دکتر محمد مصدق به مصر و استقبال گرم و صمیمانه مردم قاهره ازدکتر مصدق، فیلمی که تا به حال دیده نشده است؛ قابل ذکر است که متاسفانه این فیلم کوتاه صدا ندارد.
دکتر غلامحسین مصدق فرزند دکتر محمدمصدق که در سفر آمریکا و مصر همراه پدرش بود در خاطرات خود مینویسد: «هزاران نفر از مردم مصر برای استقبال از پدرم در فرودگاه قاهره اجتماع کرده بودند و باشعار «یحیی مصدق، یحیی ایران» مصدق و هیأت ایرانی را خوش آمد میگفتند. به محض پیاده شدن پدرم از هواپیما مردم هلهلهزنان او را از زمین بلند کردند و در یک چشم به هم زدن او را روی دست به طرف اتومبیل بردند.»
خبرگزاریها، همان زمان استقبال کنندگان از نخست وزیر ایران را بیش از دو میلیون نفر تخمین زده بودند و این به خودی خود خبر مهمی بود که جهان را تکان داد. در فرودگاه قاهره، زمانی که مصدق و همراهانش از هواپیما پیاده شدند چندتن از وزیران دولت مصر حضور داشتند، ولی از نحاس پاشا، نخست وزیر مصر خبری نبود، موضوعی که ناراحتی دکتر مصدق را در پی آورد.
غلامحسین مصدق میگوید: «پدرم پس از اطلاع از غیبت او - نحاس پاشا- رنجیده خاطر شد. در برنامه بازدیدها پیشبینی شده بود که پدرم ابتدا به کاخ سلطنتی عابدین برود و دفتر مخصوص تشریفات را امضا کند، ولی پدر امتناع کرد و گفت: ما در کاخ عابدین کاری نداریم، زیرا از سوی شاه (ملک فاروق) دعوت نشدهایم.»
در مسیر بین فرودگاه تا هتل «شپرد» که محل اولیه اقامت مصدق بود، مردم در طرفین خیابانها ایستاده بودند و با مشاهده اتومبیل نخستوزیر ایران و هیات همراه، با شعار زنده باد مصدق، زندهباد ایران، به ابراز احساسات میپرداختند.
با رسیدن آنان به هتل خبر رسید که نحاس پاشا برای دیدار نخستوزیر و خوشآمدگویی آمده است. مصدق که از غیبت او در فرودگاه آزرده شده بود، به بهانه خستگی و ضعف ناشی از مسافرت طولانی، به استقبال نخستوزیر مصر نرفت و در عوض در اتاق خود، در حالی که دراز کشیده بود، او را پذیرفت.
فرزند مصدق درباره این دیدار میگوید: «نحاس به محض ورود، به سوی پدرم شتافت، دست او را بوسید و ورودش را به مصر خوش آمد گفت. در همین موقع فریاد رعدآسای "یحیی المصدق" ساکنین قاهره، که خیابانهای اطراف هتل را اشغال کرده بودند، پدرم و نحاس را به اطرف پنجره مشرف به محوطه اطراف هتل کشاند. نحاس پاشا، که به زبان فرانسه حرف میزد به پدرم گفت: این مردم برای خوش آمدگویی به شما اجتماع کردهاند، باید خودتان را از بالکن به جمعیت نشان بدهید. پدر به بالکن آمد. جمعیت موج می زد و مردم با فریاد خروشان خود شعار میدادند. پدرم که به هیجان آمده بود رو به نحاس کرد و گفت: برادر، تو با این مردم باید انگلیسیها را از کانال سوئز بیرون کنی!»
منبع: تاریخ ایرانی