به گزارش «تابناک با تو»؛ در این گزارش پرسش و پاسخ جالبی را در زمینه روابط درون خانواده خواهید خواند؛ وظیفه فرزندان هنگام دعوای پدر و مادر چیست؟!
پرسش
اما اصل قضیه!
من از سنین کودکی دعوا های پدر و مادرم رو یادم است! حتی درگیری های فیزیکی!
خاطرات خوبی نیست و هر کاری میکنم نمیتوانم فراموش کنم!!!
حتی الان که بیست سالمه هم این ها ادامه دارد! راستش هرگز تجربه ی یک خانواده ی خوب رو نداشتم! همیشه در خیالم تو یک همچین خانواده ای زندگی میکردم!!....
مشکل اصلی من این است که پدر و مادرم و به خصوص مادرم موقعی که اختلافاتشان زیاد میشه از من (و البته خواهر و برادرم که از من کوچک ترند!) میخوان که در اختلاف انها شرکت کنیم!
من نهایت سعیم رو میکنم تا تن به این کار ندم ولی باز هم....
مادرم به خاطر این مسئله (یعنی حمایت نکردن ما از اون به خصوص من که بزرگترین فرزندم!) خیلی ناراحت است! میگه اصلا از من راضی نیست! میگه همه ی اینها تقصیر ماست! اگر ما از اون حمایت کنیم این همه مشکل ایجاد نمیشود و...
گاهی مجبور میشم!..یک جا پاسخ به پرسش مشابهی رو خواندم و نوشته بود که اگر در این گونه موارد مجبور به دخالت شدید به عدالت قضاوت کنید!
اما این اصلا برای من مقدور نیست! به دو دلیل:
اول اینکه گاهی تشخیص اینکه چه کسی حق دارد سخت است! و من واقعا نمیتوانم عادلانه قضاوت کنم!
دوم دخالت من فقط در یک صورت میتواند مفید باشد! اینکه طرف مادرم رو بگیرم!!!! چون این کار مادرم رو آرام تر و پدرم رو نرم خو تر میکند! یعنی تا حالا این طور بوده و خاصه کمک میکند که تنش کمی بخوابد! اما از طرف دیگه هم باید تو روی پدرم بایستم!! و میدونم این کار دلش رو میشکند!
پاسخ
زناشویی درمانی و خانواده درمانی
در این گونه مشکلات انسان نمی تواند دست روی دست بگذارد و تلاش دارد به هر روشی که شده است آتش بگو مگو و فتنه را بخواباند و نمی تواند بی خیال و بی تفاوت باشد. شاید برای شما این سؤال مطرح بوده و یا مطرح شود که چرا مشاوران آن گونه که می خواهید نتوانسته اند این گونه مشکلات را حل کنند. در واقع در این گونه موارد نمی توان به توانایی مشاور شک کرد چون مشاوره ها انواعی دارد؛ مشاوره فردی، مشاوره زناشویی، زوج درمانی و خانواده درمانی....
در این گونه مشکلات حداقل باید زن و شوهر برای مشاوره حاضر شوند و خود بخواهند که مشکلات را رفع کنند. حتی در دادگاه ها که زن و شوهر مجبورند که در مشاوره ها حاضر شوند بازهم کار پیش نمی رود چون در اغلب موارد به اختیار خود در مشاوره حاضر نشده اند.
بنابراین اگر تمرکز شما براین باشد که به هر صورتی که شده آنها را راضی کنید به مشاوره بروند کار اصولی کرده اید و زودتر به نتیجه مطلوب می رسید: برای کار تلاش کنید از واسطه های امین و مورد قبول والدین مانند روحانی یا افراد باتجربه و محبوب و... در زمان آرامش ایشان کمک بگیرید.
نصیحت نکنید
هرگز از در نصیحت وارد نشوید. نصیحت در این گونه موارد به خصوص زمانی که آنها از نظر ذهنی آشفته اند کارایی ندارد و آنها را خشن تر می کند و به سخنان شما گوش نمی کنند. به خصوص این که هر چه باشد شما را بچه می دانند که سردی و گرمی روزگار را نچشیده اید.
حق و میل
در اغلب مشاجرات افراد «میل خود» را «حق خود» می دانند بنابراین نباید خیلی راحت در برابر آنها حق را به دیگری بدهید.
کم کردن اصطکاک
تا زمانی که برای مشاوره اقدام می کنند از شیوه های کم کردن اصطکاک استفاده کنید مثلا پدر را به بهانه ای بفرستید دنبال خرید چیزی برای خودتان یا کسی را به منزل دعوت کنید که والدین با او مشکل ندارند و او آرام بخش هم می تواند باشد و....هیچ کس مانند شما نمی داند چه موقع تنش ها شدید و یا کم می شود فهرستی از این موقعیت ها تهیه کنید و برای کاستن تنش کم کنید.
کشف علل
هر اختلافی علل ظاهری و مخفی و معنوی و متافیزیکی می تواند داشته باشد. در کشف علل دقت به خرج بدهید. گاهی علل خودخواهی، مداخله دیگران، شخصیتی، وسوسه شیطان، بی توجهی به حقوق همدیگر، تمکین خاص نداشتن زن یا سرد مزاجی مرد و...است. برای هر علل درمان خاص خود وجود دارد. گاهی خریدن کتاب یا سی دی و در دسترس قرار دادن و..می تواند کمک کننده باشد.
بی تفاوت نباشید
هرگز بی تفاوت نباشید چون دستور قرآن و ائمه است که آشتی دادن مؤمنان وظیفه دینی ما است. بله خیلی سخت و طاقت فرسا است به همین دلیل هم امام علی (ع) در وصیت خود به امام حسن و امام حسین فرموند که از جدتان شنیدم که اجر آن خیلی از یک سال نماز و روزه مستحبی بالاتر است. «فانّى سمعت جدّكما صلّىاللَّهعليهوالهو سلّم يقول صلاح ذات البين افضل من عامّة الصّلاة و الصّيام»؛ در سوره حجرات می خوانیم:.إنَّما المؤمنونَ إخوةٌ فاصلحوا بين أخَوَيكم .
مثل داستانِ خانواده مثل داستان آن عده است كه در كشتي سوارند و يكي جاي خود را سوراخ مي كرد و مي گفت كه من كاري به ديگران ندارم سهم خودم است و خود مي دانم. در چنين محيطهايي آرامش با رعايت همه افراد حفظ مي شود و همه بايد كمک كنند تا آرامش و نشاط به جمع بازگردد. بی تفاوت نبودن به معنی این نیست که بدون توجه به ظرافت های روان شناختی برای آرام کردن شرایط با همان هیجان منفی ای که داریم وارد میدان شویم.
آرام باشید
این قضیه طبیعتا تاب و توان شما را کم می کند و اعصاب تان را می فرساید بنابراین باید تلاش کنید که با همان هیجان منفی وارد گود اصلاح و آشتی دادن و رفع تنش نشوید. باید به سلامت جسم و روان تان بیشتر برسید. می دانم که خواهید گفت با چه دل خوشی؟! ولی شما مانند فردی هستید که بالای کوه هستید و می خواهید کسی را که لب پرتگاه است نجات دهید باید ابتدا جای خود را محکم کنید تا بتوانید به او کمک کنید اگر جای خودتان محکم نباشد و قوی نباشید و یا گرفتار اضطراب و تشویش شوید خودتان هم پرت می شوید. بنابراین ورزش، تغذیه مناسب، تفریح، همنشینی با دوستان معنوی و همدل، دیدن فیلم های طنز و کمدی و....باید در جای خود باشد. البته هر چه قدر بتوانید والدین تان را همراه کنید در این برنامه های نشاط بخش گامی در راستای هدف خود برداشته اید.
مشاوره ها
اصل در مشاوره برای حل اختلافات حضوری بودن و حضور اعضای خانواده به خصوص والدین است. اگر به هر دلیلی این نوع مشاوره را قبول نکردند تشویق کنید تا هر چند به صورت انفرادی از مشاوره کتبی یا آنلاین یا تلفنی یا تلفنی غیر حضوری کمک بگیرند.
حفظ زندگی خود
در این گیر و دار اگر به هیچ وجه امکان حل مشکل نبود شما وظیفه خود را انجام داده اید و باید با واسطه( برادر یا خواهر یا عمو یا دایی بزرگ تر و...) کمک داد تا از هم جدا شوند. شما هم به هرحال در هر صورت باید برای انتخاب رشته تحصیلی و ازدواج زندگی خود را از این طوفان نجات بخشید. درست است که اختلافات والدین برشما اثر نامطلوبی گذاشته است ولی مراقب باشید فرصت ها را برای ازدواج از خود نگیرید. و بی جهت رد نکنید اگر برای تان گزینش همسر دشوار است از مشاوره ازدواج کمک بگیرید. کاری نکنید که بعد مجبور شوید کسی را برای ازدواج از روی بی میلی و اجبار گزینش کنید. دقت داشته باشید هرگز برای فرار از این تنش ها هم بدون مطالعه تن به ازدواج ندهید از این تلخی ها باید زندگی شیرین بسازید.
آخه من چیکار کنم الان؟؟؟
لطفا راهنمایم کنید
بعدشم تو چرا خودکشی کنی؟تو کاری نکردی که بخای خودتو از بین ببری
پیشنهاد من اینه
چون نه تنها به فکر این نمیوفتن که به دعواهاشون خاتمه بدن، بلکه همدیگرو مقصر میدونن و دعواهاشون بیشتر میشه
این وسط خواهرتم احساس تنهایی میکنه
بعدشم
تو باید برای ساخت زندگی خودت و دستیابی به اهدافت، تلاش کنی
میدونم مشکلات خانوادگی خیلی بَدَن ولی باید اینو بدونی تو زندگی خودتو داری و باید براش تلاش کنی
خودکشی هیچی رو حل نمیکنه! مطمئن باش!
من یه جوان کنکوری ام اما به خاطر این مسئله دارم از همه چی عقب میوفتم
بعد که فرار کنی پشیمون میشی
من نمیگم که عین خیالت نباشه ولی فرار راه حل خوبی نیست
من قصد دارم برای تحصیل برم اروپا
اما ویزا گرفتن تقریبا پر خرجه
بابام هم میخواد منو بفرسته
اما فعلا دستش تنگ هست
که دیروز گفت میفرستم بری
اما امروز گفت خیلی پرخرج هست
اما باهاش صحبت کردیم
قرار شد بفرسته
اما این وسط یه دفعه برای من
پدر و مادرم دعوا کردند
لطفا کمک کنید
دلم میخواد برم
هم دلم نمیخواد دعوا کنن
منم یه کنکوری ام اما به خاطر این مسئله دارم از همه چی دل میکنم
الان یه مدتی هست که مامان و بابام به شدت دعوا می گیرند و همین طور هم می خواهند طلاق بگیرند
من موندم بخدا چیکار کنم تروخدا یه راهکار هایی به من بگین
فقط من توی خونه دعواهای اینا رو میبینم و حس میکنم (چون داداشام صب تا شب سرکارن )
به همین خاطر واقعا زود اعصابم خورد میشه همش عصبیم ن تونستم ی دوست صمیمی نگه دارم ن تونستم حتی زندگی کردن رو یاد بگیرم
زندگی برام پوچ میشه وقتی فکر میکنم ازدواج =با جنگ و دعوا (چون هیچ عشق و محبتی ندیدم اینه ب هم بکنن و همش با تحقیر کردن هم 20 ساله سر میکنن)
به علاوه چون همش اعصابم خرابه و تند مزاج شدم تا برادرام حرف میزنم و سرب سرشون میزارم زود عصبی میشم و اونا میگن چقدر دعوایی هستی چقدر بد دهنی چقدر بی مخی و ...:((((
ب خدا دست خودم نیس باور کنید :(((
""""" فقط خسته شدم"""""
برام دعا کنید لطفا:(((
نمیدونم چیمار کنم الانم قهرن بمیرم از دستشون راحت شم
امین.
بخدا در هر هفته حتما یک بار دعوا بین پدر ومادرم هست.
التماس دعا.
انشاالله پدر ومادرم همیشه باهم باشندوزندگی کنند.
امین یا رب العالمین
امین.
بخدا در هر هفته حتما یک بار دعوا بین پدر ومادرم هست.
التماس دعا.
انشاالله پدر ومادرم همیشه باهم باشندوزندگی کنند.
امین یا رب العالمین
داداش منم همینم متاسفانه
بابام میاد دعوا راه میندازه نمیدونم ای مردک دیوونه شده نمیدونم والا تنها راهی که بنظرم میرسه توکل به خداست یه روز میرسه همه مشکلات حل میشن همه به شادی سپری میکنن
برای خیلیا شادی ینی داشتن آیفون داشتن خرت و پرت ولی نمیدونن ما فقد آرامش میخایم
من امسال کنکور دارم ولی بخاطر اینکه هرروز دارم دعوای پدرو مادرم و گریه و زاری مادرمو میبینم آرامشمو از دست میدم و کلا امیدمو به همه چیز از دست میدم. وضع مالیمون خوبه و پدرم سرش خیلی شلوغه صبح زود که از خونه میره بیرون ممکنه دیگه تا شب خونه نیاد و اگرم بیاد یکی دوساعت. اینکه پدرم از صبح تا شب زحمت میکشه شکی توش نیست و منو داداشم در جریانیم ولی مادرم همیشه بهش مشکوکه و این روزا بعضی آدمای پست و بی همه چیزی که فقط کارشون سرک کشیدن تو زندگی بقیس پیدا شدن و به این شک مادرم دامن زدن و دارن زندگیمونو خراب میکنن (هرچند دیگه خراب شده و امیدی ندارم درست شه). پدر من انقدر اعتبار داره بین مردم که با اسمش خیلی کارا میتونم بکنم و آدم کمی نیست. ولی مادرم هیچوقت همراهش نبوده (اگه بود وضع مالیمون صد برابر بهتر ازین میشد و ما هم انقدر غصه نمیخوردیم). ما خیلی تلاش کردیم که دعوا رو بخوابونیم بزرگای فامیل هم پا پیش گذاشتن و وضعیت سفید شد. اما کمتر از یک ماه دوام اورد و الان اوضاع از همیشه خرابتر شده. با پدرم که حرف زدیم میگفت مادرتون هیچوقت همراه من نبود و همیشه باعث سرافکندگی من بوده و پای فامیلامونو از خونه بریده (آخه به ندرت پیش میاد فامیلای پدرم خونمون بیان) خونواده های پدر و مادرم باهم خیلی تفاوت دارن خونواده مادرم فوق العاده مذهبی اند و همشون چادری اند ولی خونواده پدرم در حد معمولی هستند. مادرم همیشه خودشو از خونواده پدرم دور میکرده مخصوصا عموهام که اصلا باهاشون حرف هم نمیزنه (خیلی وقتا سلامم بهشون نمیکنه) اگه بخوام بیشتر توضیح بدم وقتتونو میگیرم پس خلاصش میکنم. چندوقتیه مادرم از بقیه میشنوه که میگن شوهرت یه زن دیگه گرفته و خودشم گوشی پدرمو چک کرده و یه چیزایی فهمیده و اوضاع خیلی آشفته شده از طرفی هم پدرم به ما گفت قسم میخورم زن ندارم ولی به مادرتون بگین میگیرم. ماهم که جرات نداریم دخالت کنیم تو دعواشون که به کسی که طرفشو نمیگیریم برمیخوره و روزگارمون سیاهه. خلاصه دیگه بریدم من دیگه عقلم به جایی نمیرسه میدونم کسی نخونده ولی اگه لطف کردینو خوندین کمکم کنید. ممنون عذرمیخوام که وقتتونو گرفتم خیلی حرفای دیگه داشتم ولی تومار میشد...
ولی مداخلنکنیم بهتره چون اصن گوش نمیدن یا ناراحت میشن
والا من که میشینم تو اتاقم میگم دعوا کنید که دیگر بر من به برگ کاهی نیست
ممنون
خیلی دوست دارم برای یک بار آرامش را تجربه کنم
خوش به حال کسانی که زندگی مورد خواست آنهاست
ای کاش ما هم چنین زندگی داشتیم
ای کاش.....
آخه ما اینجا چه گناهی کردیم
منم به درد شما مبتلام.منم والدینی دارم ک از وقتی ک خودمو شناختم تا حالا ک ۲۶ سالمه مدام باهم در حال دعوا هستن.منم تک فرزندمو خیلی حساس و زود رنج.و تو تمام این دعواها بودم.و همیشه هم منو ب زور وارد دعواهاشون میکردند تا طرفداریشونو بکنم.منم سعی میکردم سکوت کنم.و گاهی اگه حرفی میزدم ک ب نفعشون نبود کلی منو تحقیر و تهدید میکردند.ک میبینم ک تو هم تو زندگیت خیر و بهره ای نبینی.در واقع این سبک تهدیدا هم در صورت سکوت من هم در صورت حرف زدن من رخ میداد.من هم چاره ای جز گریه برای خالی کردن خودم نداشتم ک باز این هم دردسر میشد.تبدیل شدم ب ی ادم بی اعتماد ب نفس ترسویه بی انگیزه.اوایل دوران مدرسه رفتنم ک زیاد در بند دعواها نبودم درسم خیلی خیلی خوب بود.همیشه نمره اول.شاگرد اول.معلما میگفتن تو حتما ب ارزوت ک پزشکیه میرسی.چون تو استعداد خوبی داری و خیلی تلاش میکنی.اما چی شد .ادم افسرده بی انگیزه ای شدم ک اعتماد ب نفسمو از دست دادم و ب هیج جا نرسیدم.و همش تقصیر والدینمه.چون تو خونه فضای ارومی نداشتم.همش باید ب دعوا و سر و صداهاشون گوش میدادم.اونا دعواشونو ب داخل اتاق من میکشوندن.بعدتمام اون حرفا یی ک تو دعوا میزدند رو تا شب چندین بار برای من تکرار میکردند و باز وسطش حرصشون میگرفت و دوباره شروع ب دعوا میکردند.روز از نو روزی از نو....
تو روزای امتحان ک شرایط خونه باید اروم باشه.تا خیال ادم تخت باشه تا ذهنش فقط متمرکز درس باشه و بس.تو خونه ما دعوا و قهر بود.تهدید ب طلاق بود.و من تمام عمرمو ترس از تنهایی داشتم.هر چند ک هنوزم تنهام.
بخاطر همین تنهایی با کسی دوست شدم ک نباید میشدم.با کسی درد و دل کردم ک نباید میکردم.و مسببش پدر و مادرم هستن.مسبب اشتباهاتم مسبب اینکه نتونستم ب ارزوم برسم...ولی بازم دوستشون دارم نمیدونم شایدم وابسته اسونم چون تنها میشم.ولی نه دوستشون دارم.میدونم.اما اونا رو نمیدونم.اگه داشتن ک این همه سال بخاطر تک فرزندشون همه کار میکردن تا ارامش داشته باشم .یعنی تحمل کردن هم خیلی سخت بود .یعنی دعوا نکردن خیلی سخت بود....
ولی درکت میکنم منم تک فرزندم و سنم خیلی از تو کمتره پدر و مادر من به خاطر دخالت هایی که خانواده پدریم تو زندگیمون می کنن باعث دعوا و بحث پدر و مادرم میشن به مدت یکسال بود که دیگه تقریبا دعواشون نشده بود
تازه خیالم راحت شده بود که دیشب دوباره آتیش به پا شد دلم می خواست فرار کنم یا حداقل برم خونه ی کسی که از دست دعوا هاشون راحت بشم ولی کسی رو تو این شهری که ما زندگی میکنیم رو ندارم غیر از خونه ی پدر پدرم که خودشون اتیش بیار معرکن
ولي از وقتي يادم مياد وسط دعواي پدرو مادرم بودم و داشتم غصه ميخوردم و گريه ميكردم،من بچه اخر بودم و برادرام بزرگ بودن و همه شون از خونه رفته بودن فقط من مونده بودم و اينا،علي رغم تمام دعواهاشون من درسمو خوندم و شغل خوبي بدست اوردم اما هنوزم كه هنوزه ترس و وحشت از دعوا دارم،اعتماد بنفسم پايينه،وسط دعواهاي الانشونم از زندگي ناانميد ميشم و دلم ميخواد بميرم تا ديگه شاهد اين وضع نباشم،همه ش حرفاي تكراري،همه ش تهديد،همه ش افسردگي ،اضطراب،دلشوره،الان ٥٣ ساله باهم دارن زندگي ميكنن مدام هم دعوا،بس نيست؟كي گفته طلاق بده؟
من ۳۲سالمه زن و بچه دارم تمام مدت عمرم شاهد درگیری پدر و مادرم بودم .خیلی دلم براشون میسوزه بهشون میگم پیر شدین هنوزم جر و بحث میکنید. بس کنید من دیگه روانی شدم . همه همسایه ها به ما بدبین شدن فکر میکنن ما بچه ها باعث میشیم.دلم آتیشه . هی میگم بیایید منو بزنید خالی شید ولی توروخدا باهم خوب باشید.آخه ما جز شما کسی رو نداریم.دیگه شدید پوست استخون ...خدااااااااا
الان چند ساله پدر مادرم باهم دعوا میکنن پدرم هم محتاد تریاک هست همش به چیزای الکی گیر میده مثل غذا اینا با هم دعوا میکنن و همه چی میشکونه
امیدوارم هر گره ای ک تو زندگیتون دارید باز شه
ببخشید اگه وقتتونو گرفتم
یکی از دوستای مامانم یه دختر داشت بعد با شوهرش اختلاق نظر داشت.شوهرشو طلاق داد بچه رو هم اورد پیش خودش الانم یه خونه ی کوچیک و ساکتو اروم پر از ارامش دارن
پس اگه خاستن طلاق بگیرن جلوشونو نگیر چون اگه نگیرن بد میشه
اگرم طلاق گرفتن برو پش یکیشون که قابل اعتماد تره
البته نظرت مال دوسال پیشه و امیدوارم مشکلت برطرف شده باشه
منم مثل شما همیشه خواب دعوا و جنگ شون رو میبینم
نمیدونن وقتی دعوا میکنن چه لطمه ای به من وارد میشه
دعوا میکنن بعد قهر میکنن
زندگی من رو خراب کردن
من تنهام کسی رو ندارم باید بدونن به محبت اونا نیاز دارم
خدایا خودت به دادمون برس:(
این روزا وقتی سرم رو به بالشم میزارم، میگم خدایا عمر منو کم کن،نمیخام زندگی کنم.
خدا کمکمون کنه.
من مشاور نیستم ولی حالتو می تونم درک کنم این ها رو بهزمان بسپار منم مثل تو بودم ففقطو فقط به یه چیز فکر کن که در ایند در دانشگاهی قبول شم که برای یک روز هم که شده همه خوشحال باشیم و در اینده همسری رو پیدا کن که مثل پدرو مادرت نبشاند
و شغلی داشته باشم که از خانوادهو هیچ کسی کمک نخواهم البته شغل حلال
همه میگن بی تفاوت باش . توجه نکن . دخالت نکن و اینجور چیزا اما واقعا نمیشه
کسایی هم که این رو میگن یا خودشون این وضعیت رو تجربه نکردن یا فقط در حد گفتنه و حتی خودشون هم بهش عمل نکردن البته شاید هم من اشتباه میکنم اما من مامان و بابای خودم هم دعوا میکنن و تا حال هیچ وقت نتونستم بی تفاوت باشم .
سر کوچیک ترین چیز دعوا میکنن سر هم خیلی داد میزنن واقعا از این زندگی دارم خسته میشم
از جدایی مامان بابام هم خیلی میترسم هی میگن بریم پیش مشاور بعد نمیرن
توروخدا بهم کمک کنین خودتونو جای من بزارین من به کمک شما نیاز دارم
چرا پدر و مادر حتی یه لحظه فکر نمیکنن که بچمون اسیب میبینه؟؟؟¡¡¡
مامانم هم از دست بابام همش گریه میکنه خیلی ناراحتم براش ولی بیشتر از همه چی برای خودم ناراحتم که ۱۲ سال دعوای پدر و مادرم زندگیمو تباه کردن
ازتون خواهش میکنم منو راهنمایی کنید
هرروز دعا میکنم ولی بازم هی دعوا میکنن
من که دیگه کم کم دارم از خانوادم زده میشم و اگه تا الان ترکشون نکردم یا دست به کاری نزدم فقط بخاطر دو تا برادر کوچیک تر از خودمه .
۲۴ سالمه و از وقتی که یاد دارم از همون ابتدای دوسالگی پدرو مادرم باهم درگیری لفظی و فیزیکی دارن .
من هم اوایل دخالت نمیکردم اما بعدا چون پدرم بدون کوچک ترین فکر و تعقل دعوارو شروع میکرد طرف مادرم رو گرفتم و این کار من باعث بی پروا شدن مادرم شد ودیگه اون هم جلوی خودش رو نمیگرفت .
این موضوع طی سالیان ادامه پیدا کرد و تا این اوخر باعث درگیری بین من و پدرم شد . یعنی من و پدرم روی هم دست بلند کردیم جلوی دیگران و اقوام .
چون دیگه تحمل این موضوع یعنی بی ابرو شدن خودم و خونوادم به خاطر دعوا سر مسائل الکی رو نداشتم اونا حتی دیگه جلوی فامیل هم با هم درگیر میشدن و برای هم دیگه شاخ و شونه میکشیدن الانم از خونه بیرون زدم و دیگه روم نمیشه برگردم چون جلوی همه با پدرم درگیر شدم .
بخدا واقعا واقعا دیگه خسته شدم حتی از خودم هم بدم میاد . امیدوارم این مشکل بصورت ریشه ای برای همه حل بشه .
.
صدا و سیمای ملی هم واقعا تو این زمینه کم گذاشته و باید به جای گذاشتن فیلم های بسیار تکراری و زنندشون بیشتر بفکر رفاه مردم باشن و به فکر تربیت فرزندان سالم با گذاشتن برنامه های آموزشی متعدد و مفید برای والدین .
من هم مثل تو بودم وقتی گریه های مادرم رو می دیدیم نمی توانستم تحمل کنم همین موضوع باعث شد تا ازپدرم فاصله بگیرم یعنی به سردی باپدرم رفتار می کردم من خییلیی عذاب کشیدم تنها راه ارامش این بود که می رفتم دستشویی ارام ارام گریه می کردم یا وقتی یه بار دعوا شد من جلوشون گریه کردم پدرم چک بسیر محکمی زد ...به هر حال کمی زمان گذشت و الا هم خوب هستند ولی نه به اون صورت عالی و هرشب همین الان خواب می بینم دارن از هم جدا میشن که وقتی تعبیرشو تو اینترنت می زنم می نویسه مشکلات و عذاب و ازاینا منم از مشاوران کمک می خواهم
تو این 24سال نتونستم به کسی اعتماد کنم.از همه میترسم.از خودم میترسم.از خودم بدم میاد.
4تا بچه ایم هر4تامون به شدت عصبی هستیم ولی پدرمادرم نمیفهمن بخاطر اونا ما اینجوری شدیم.
از مادر پدرم متنفرم ولی دوستشون دارم...
چقدر این کامنتی که دارم می خونم شرح حال اوضاع مزخرف زندگی منه
خراب بشه اون خونه و خونواده ای که فقط توش توهین و تحقیر و دعواست
من اسمم الهامه
35 سالمه و 15 سال هست ازدواج کردم خودمم دو تابچه دارم پسرو دختر - از کودکی شاهد دعواهای پدر و مادرم فحش و کتک و غیره و غیره بودم الان دیگه نمی دونم چه کا کنم من مادرم شاغل بود و وقتی پدرم مخالفت می کنه کارشو میزاره کنار بابام هم درآمدی نداشته ولی تو همون شرایط پول جیب و عیاشی خودش کنار بود و هر روز بیشتر بهمون فشار میومد آدم تنبلی نبود اما هیچ وقت ما خونه آرومی نداشتیم فقط برای اینکه دیگه تو اون خونه نباشم ازدواج کردم ولی من شاغلم و از روز اول زندگیم کار کردم بابام الن دیگه اصلا خرجی نمیده و من کمک مادرم می کنم بعضی وقتها هم داداشم الان 10 درصد قلب مادرم کار می کنه و دکتر گفته استرس براش سمه حالا که فهیده حالش بده زن میاره خونه که زودتر دق کنه من عاشق مادرمم چون تو سختیها تنهامون نگذاشت بهش میگه برو این عادت الانش نیست چندین ساله ککه از خونه همش بیرونش می کنه نمی دونم چه کار کنم درمونده شدم به خدا
لطفا کمکم کنید
امیدوارم مشکل هممون حل بشه
یعنی هر روز یه دعوا داریم خونمون بعضی وقتی ها آرزوی مرگ میکنم تا شاهد دعوا ها نباشم ولی هیچ وقت نمیبخشمون ولی باز هم دوسشون دارم من چیکار کنم
چرا خانواده ما
چرا من
ما که خوب بودیم
چرا
همه چی را به خدا بسپار . و خودت را راحت کن
همیشه سر چیزای الکی و کوچیک با هم دعوا میکنند هم دعواهای فیزیکی و هم لفظی بعضی وقتت میگم خدایا چرا من بایو توی همچین خونواده ای باشم چرا مامان بابتم اینجورین با خم چرا مادرم باید افسرده باشه اخه مگه ما چه گناهی کردیم الان یازدهمم و نمیدونم تا سال دیگه کنکورمو با این وضعیت چجوری باید قبول شم خدایا ترو به حق عابروی حضرت فاطمه زهرا قسمت میدم کمکمون کنی
من یه پسرم ۱۷ سالمه از وقتی یادمه باهم دعوا میکردن کوچیک تر که بودم خیلی میترسیدم نمیگم الان نمی ترسم نه الانم میترسم ولی به خاطر وضعیتم چون پسرمو یکم درشت هیکل وقتی وارد دعواشون میشم هردو شون ساکت میشن ولی من از درون شکستم دلم می خواد زودتر درسم تموم شه برم من ارتشو دوست دارم یکی از دلایلی که دوسش دارم اینه که از خانوادم دور میشم.
نمیدونم از کی ولی با خانوادم سرد شدم توی اتاقمم فقط موقع غذا میبینمشون کم حرف شدم.
خیلیا میگن چرا کم حرف میزنی ولی من فقط میخندم ولی کسی نمیدونه من از تو شکستم هیچوقت کسی منو درک نکرد که ازم بپرسه چته. هه جالبه.
دوستای عزیز ما که زمانمون گذشت و این خاطرات تا اخر باما هستش ولی بیاد قول بدیم ما مثله پدر و مادرمون نشیم مایی که می دونیم چه درده بزرگیه دعوای والدین بیایین زندگی رویاییه خودمونو واسه پچهامون بسازیم.
شاید این دعوا ها داره اینو به ما میگه که چطور با پچه هامون رفتار کنیم بیایین از این جهت این دعوا ها رو ببینم که اگه دعوا والدینمون نبود شاید زندگی بچه های ما به جای ما بد می شد.
یه امید اینده روشن باحق
به بن بست رسیدم. خدایا. هرچی میکشیم از دست مامان بزرگم. مامان بابام. همه فامیلم ازش بدشون میاد. لطفا دعا کنید مردم. خسته شدیم. الهی بمیرم که درده تک تک شماها رو میفهمم.....
الان هم همش موقعه که من خوابم ولی در اصل خودمو میزنم به خواب باهم میگن که شنبه کارای طلاق رو جور کن فقط جوری که غزل نفهمه خیلی سخته
من واقعا بعدی وقتا دلم میخواد خودمو بکشم کسی چیزی میدونه
تو این روزای سخت مواظب خودتون باشین :)
راستش من نیاز به کمک دارم
میخواستم به مادر بزرگمبگم اما دیدم فقط ناراحت میشه
مامان من ۴ ماهه حامله است و خیلیی حساس تقریبا ۳ ساله که دارن دعوا میکنن یه دوهفته باهم خوبن دوباره دعوا
دعواشون سر مادر پدرمه
پدرم خیلیی از مادرش طرفداری میکنه
الانم که میدونه مامانم حامله است عذر خواهی نمیکنه و همه چی رو تموم کنه
واقعا نگران مادرم همش داره گریه میکنه
چیکار کنمT-T
مامان و بابام روی مسایل بیخود همیشه بحثشون میشه لطفا کمکم کنین
من ی خواهر کوچک دارم ک بیشتر اون اذیت میشه تا من
ترم دلداریم میداد فقط اون رو داشتم که اون هم کنکوری بود اون هم بچگیش مثل بچگی من تباه شد همیشه میترسم اون ازدواج کنه یا برای دانشگاه به یه شهر دیگه بره چون اگه اون بره من دیگه هیچ همدمی ندارم و تنها میمونم اون و مامانم به خاطر بابام خیلی حسرت کشیدن همیشه برام سوال بود چطور یه پدر با زن و بچش یه همچین کاری میکنه و همیشه دعا میکردم بابام بمیره اصلا هم نمیتونم با دعواهاشون کار نداشته باشم دلم خیلی برای خودم و مادرم و خواهرم میسوزه
خیلی بدجور بود وقتی هم بهش فک میکنم و دوباره اون صحنه ها که همه فهمیدن بین اینا چ خبره دوبارهریادم میاد اعصابم کلا می ریزه بهم و ذره ای هم نمیتونن درک کنن ک خب من نمی تونم تو این شرایط به هیچ کاریم برسم و هنوز ازم انتظار دارن ک تو همه چیم خوب باشم مثل درس و موسیقی و انجور چیزا اصلا حتی اونا هم انتظار نداشته باشن خب خودم اذیت می شم. واقعا خب نباید اینطوری همه چیزو ازم بگیرن واقعا هم نمیدونم باید چیکار کنم. بعد دوستاشون هم خب خیلی ادمای خوبین یعنی از اونایی نیستن ک ذهنیتشون نسبت به ما خراب شه و این چرت و پرتا اخه حدود ۲۰ سال با هم دوستن ولی بازم خیلی دردناکه وقتی بهش فکر می کنم.
مامان بابام میخوان طلاق بگیرن
منم خسته شدم
قبلا خیلی خوب بودند
دعوا می کردند اما کم و سریع اشتی می کردند
اما الان نه
انقدر عصبانی افسرده ناراحتم
پسرعمو ۳ ساله ام را زدم گریه همیشه می کنم افسرده که هیچی
تاره ام فهمیدم من تنها نیستم
خدایا
من یه ۱۷ سالم که با این که میتونم برم اما دلو چه کار کنم.....
به امید روزی که نمیرسه داریم بزرگ میشیم و یه غم مثل یه غده ته گلومونو گرفته که نمیتونیم هیچ کاری کنیم....
منم از دار دنیا فقط به دوست صمیمی دارم که فقط میتونم پیش اون درد و دل کنم ولی هر هفته با هم دعوا میکنن دیگه واقعا خسته شدم هر چقدر بهشون میگم اینده من براتون مهم نیشت بازم کار خودشون و میکنن هر شب با گریه و دعا میخوابم که شاید معجزه ای بشه اما هیچ اتفاقی نمیفته یک مدتی باهم خوب بودن ولی بازم...دخالت های بی جای عمه ها
هر کس مثل من بعد مدت طولانی میفهمه که بهترین کار، هیچ کار نکردنه. توصیه من به شما ۱۰، ۱۲، ۱۵، ۱۷ ساله ها اینه که به هیچ وجه دخالت نکنید. میدونم سخته خودتونم میدونید که اگر دخالت نکنید راحت ترید ولی نمیتونید، برای همین هیچ وقت ظلمی که والدین در حقمون کردن رو فراموش نکنید. خودمون این ظلم رو جبران میکنیم.
اونهارو پدر مادر خطاب نکنید چون صفت پدر یا مادر بودن لیاقت میخواد که لیاقتشو ندارند. همینطور از این مشکل شرم نداشته باشید که مبادا فلانی بفهمه که ما این مشکلو داریم، خب بفهمه! چون در نهایت هیچکس این ظلم و دردی که در حقمون شده رو درک نمیکنه.
پیام هارو خوندم نزدیک ۵ ساله که افرادی که مشکل دارن اینجا برای آروم شدن، حس مشترکمون رو به اشتراک میزارن. متاسفم یه مکان یا سایت نیست که به این درد مشترک ما که تعدادمونم کم نیست بها بده.
دیدم اکثرا دخترها این مشکل رو بیان کردن ولی من پسرم که درد تک تک شمارو با تمام وجودم حس میکنم.
فقط خودمونیم که میتونیم هوای همو داشته باشیم.
به امید رهایی...
مامان و بابام همش با هم دعوا میگیرند
مامانم بخاطر اینکه سوال علوم رو غلط جواب دادم الا باهم قهره خواهرم ترکیس و زنگ می زنه به اون گزارش میده
من آخر یا فرار میکنم یا خودمو می کشم
حالم از همه چی بهم میخوره
ارزومه هم مادرم هم برادرم هم خواهرم هم بابام
.......من که خودکشی میکنم
خودکشی بهترین چیزه
قبول دارید؟
اگه بچه نمیخواد برای چی بدنیا میارید؟
کاش بمیرم راحت شم
متاسفم براشون!!متاسفم برای پدر مادرهای همچین آدمایی که زورشون کردن برای ازدواج با اون طرز فکر اشتباه و حال بهم زنی ک قبلنا داشتن
و هم بچه خودشونو بدبخت کردن و هم ماهارو که نوه هاشونیم
حالم بهم میخوره از همچین آدمایی که بچه بدنیا میارن فقط عصای دستشون باشه! و فکر میکنن با آوردن بچه زندگیشون مستحکم میشه
من متنفرم از این آدما که فقط به فکر خودشونن
کاش ای کاش این قانون رو به وجود بیارن که اگه دوتا زوج به هم علاقه ای ندارن حق آوردن بچه رو نداشته باشن
متنفرم از این بی قانونی
متنفرم از اونایی که باعث شدن منی که ۱۸ سالمه یا تویی که داری الان اینو میخونی با این همه درگیریایی که داریم بیایم و همچین چیزیو سرچ کنیم
من بشخصه جوری زندگی میکنم که بچم حتی به ذهنش هم همچین چیزی خطور نکنه که بخواد سرچ کنه!بهتره تویی هم که خسته شدی همین قولو به خودت بدی:) و بعدش بری و آیندتو بسازی
حداقل ما نباید مثل این هایی باشیم که ازشون متنفریم!:)
گفتنش خیلی سادست دخالت نکن. اما انجام دادنش بشدت سخته منم گاهی وقتا نمیتونم. ولی اینو بدون موقع دعوا و درگیری فرض کن دو تا آدم غریبه هستن از اون فضا دور شو بزار هر کار میخوان بکنن، بکنن. نارضایتیت از این وضع رو با خواهش و التماس نشون نده که بدتر میکنن. بله خونه ای که توش قهر باشه قابل تحمل نیست پس تو هم با حرف نزدن کار نادرستشون رو به خوشون نشون بده که سریع ترین راه ممکن برای بهبود وضعیته.
امیدوارم شادی زندگیت بیشتر از غمش باشه.
فقط میتونم بگم امیدوارم یه روز تموم شه این رفتار های نکبت و خودمون مثل این ها نشیم ..
فرار کنیم کجا بریم فامیل خوب کجا بود که باهاش درد و دل کنیم فقط و فقط باید بسوزیم و بسازیم تا حداقل ۲۰ ساله بشیم بریم سفر ، با دوستا ، دانشگاه. شغل خوب و.. تا سرمون گرم شه
بخدا ارزش نداره پدر و مادری که به فکر ارامش بچه شون نیستن باید ولشون کرد وقتی اونها ارزشی برای قایل نیستن شمام بهشون اهمیت ندید و بیخیال باشید روزایی میاد که اونا بهتون نیاز پیدا میکنن ما الان تو سن پایین کاری ازمون بر نمیاد ))):
همینجایی که من هستم...
مگه جهنم دیگه چجوری میتونه باشه؟...
دیگه برام مرده و زنده فرق نداره...
من خودمو بچه ی اونا نمیبینم...
فقد امیدوارم یروزی تاوان روح و روان داغونمو پس بدن فقد همین!
از خودکشی میترسم وگرنه الان یجا دیگه مث همینجا بودم...
کلاس اول تا شیشمم رتبه ی اول کلاس بودم ولی الان که نوجوون شدم خیلی حساس تر شدم و هیچکاری نمیتونم بکنم درطول روز...
حتی دوروزه نخوابیدم...
چند ماهه قهرن و هردقیقه دعواس دقیقن هر دقیقه...
واقن نمیدونم چی بگم...فقد کاش تموم شم..همه چی تموم شه
من تموم شم
دیگه نا ندارم
حتی ی لحظه
یوتیوبر بودم موفق شده بودم درآمد خیلی خوبی داشتم ولی پدر و مادرم با دعواهاشون نذاشتن آرامش داشته باشم نذاشتن ویدیو پر کنم و خلاصه این زندگی تموم شدس مهم اون دنیاس
درسم رو میخونم ، خونه رو تمیز میکنم ، بعضی وقت ها هم ظرف ها رو میشورم !!!
لطفا بگید چیکار کنم که مامان و بابام من رو دعوا نکنن
ممنون
من مامان بابام همیشه دعوا میکنن
۱۲سالمه دوتا داداش دارم و یدونه خواهر
یکی از داداشام ۱۶ساله یکی ۶ساله خواهرم هم 2ساله
بابام هیچ وقت رو مامانم دست نمیکشید
البته جندین سال قبل کشیده بود الان حدود جهار پنچ سال بود که بابام رو مامانم دست نکشیده بود
نمیدونم چرا خدا مارو افرید چون ذلیم بشیم چون اعصبی بشیم بخدا من بهترین درس رو داشتم تو کشور هم تو ریاضی اول شدم ولی دوساله مه اومدیم اصفهان
بخدا قسم میخورم که مامان بایام هفته ای چهار بار دعوا میکنن ولی خب زود اشتی میکنن
این دفعه که امشب شد بابام رو مامانم دست کشید
بخدا سه بار تاحالا خواستم خودمو بکشم ولی فکر کنید من مامانم با یه تا بچه دوتاش کوچیک چیکار کنه
بخدا داغون شدم نمیدونم چرا خدا ما بچه ها رو افرید چه گناهی کردیم
ولی بهتون بگم من بهترین پدر دنیا زو دارم با اینکه نه سر کاره نه شریاط مالی خوبی داریم ولی بخدا تاحالا برام هیچی کم نذاشته تز همه چی لباس خوراکی..... همه چی
بهترین مادر درنیا رو هم دارم ولی همیشه فکر میکنم اگه مثلا مامان بابام بگن میخوایم طلاق بگیریم من چیکار منم چه خاکی بر سرم بریزم ث
بخدا من خانوادمو خیلی دوست دارم
داداشم میخواد امسال بره کلاس اول دلم براش میسوزه بگم امشب مثل چی گریه میکرد داداش بزرگم که مردیه خم گرسه میکرد خواهر کوچیکم خیلی گریه میکرد الهی بمیرم براشون
قربونتون برم ، عزیزای دلم ! اول بدونید نفسم از جای گرم بلند نمیشه و همین نیم ساعت پیش داد و فریاد پدر مادرم تو خونمون بلند بود . بیست و دو سالی که از خدا عمر گرفتم رو نود درصد خاطراتم از پدر مادرم خاطرات دعوا و جنگ کینه و حتی کتک کاری بوده! دو بار به چشم خودم هیز بودن پدرم رو دیدم از نزدیک و حتی تضمینی برای خیانت نکردنش تو مغزم ندارم ! پدرم داد و فریاد بلند و فحش و حتی منم کتک زده! مادرمم گریه و بی عقلی و جهالت و اتیش بیار معرکه !
منی که الان دارم براتون مینویسم گریه هامو کردم ، بغضامو قورت دادم، از فشار عصبی بالا اوردم و شب تا صب بار ها نخوابیدم .اما الان قوی ام!
روی سخن اولم با پدر مادراییه که بعید میدونم اونقدر شعور داشته باشن بیان تو چنین سایتی ولی اگه هستین بهتون میگم: لعنت خدا به شما! لعنت خدا به شما! لعنت خدا به شما! حق نداشتین بچه بیارین! وقتی بلد نیستین مهارت های زندگی و کنترل خشمو غلط اضافه کردین بچه اوردین !!!! والا که ملعونین! به خدا واگذارتون میکنم .
سخن دومم به خواهرا و برادرای گلمه :
عزیزای من ، سعی کنید حد الامکان از خونه دور شید! کلاسای مختلف برید ، سرکار برید، خونه پدربزرگتون زندگی کنید، دانشگاه شهرستان قبول شید ،،، مهاجرت کنید ،خلاصه که نمیدونم! یجوری از اون لجنزار دور شید
و کتاب پدر مادر های سمی رو حتما مطالعه کنید، دعوای پدر مادر شما به شما هیچ ربطی نداره ، اگه شما رو کشوندن وسط و خواستن قضاوت کنید، بهشون بگید مگه من مشاور خانواده ام؟ جلوشون سنگ باشید و بی احساس ، اونا باید از اینکه پدر مادر خیلی بدین خجالت زده باشن نه اینکه شما بخاطر اونا خجالت بکشید .
سعی کنید بفرستیدشون مشاوره و مطمئن باشید طلاق بهتر از طلاق عاطفیه .
تو این دعوا ها حق با هیشکی نیست پس دنبال مقصر نگردین!
بفکر خودتون و ایندتون باشید، گریه کنید ، زخمی بشید، اما یا الله بگید و بلند شید!
اگر امکان رفتن از خونه رو ندارین هندزفری بذارید و خودتونو مشغول کنید!
مبادا تو دام محبتای الکی جنس مخالف بیفتید برای فرار از پدر مادر!
مبادا به فکر خودکشی بیفتید از شر پدر مادر بد !
من اونقدر از پدر مادرم بدم میاد که یکی از عکساشونو اتیش زدم و راستش خیلی حش خوبی بهم دست داد :)
چطور از رابطه جنسیشون و لذتاش یا خاطرات نامزدیشون نمیان براتون تعریف کنن اما شما رو سطل زباله ی دعوا هاشون و گوش مفت واسه درددلاشون میکنن!؟
عزیزای من ; درس بخونید ، مهارت یاد بگیرید، زبانای مختلف یاد بگیرید، ازواج کنید، و تحت نظر مشاوره باشید تا روح زیبا و الهیتون درمان شه ! و تمام سعیتون رو برای پدر مادر خوب بودن بکنید و تا مهارت های زندگی رو نیاموختین ازدواج نکنید و بچه دار نشید
پدر مادرای شما فقط راه ورود شما به دنیابودن و هیچ ربطی به شما ندارن
میدونم اشک تو چشاتونه، میدونم شاید کتک خوردین و بدنتون درد میکنه، میدونم شاید بغض تو گلوتونه، میدونم صدای داد و گریه تو گوشتونه، میدونم! میدونم!
اما!
پاشید و زنده گی کنید!
مادر شما خانم فاطمه زهرا و پدرتون علی (ع) !
پاشید !
یا الله
الان داریم تقاصشو پس میدیم.
و دارم دیوونه میشم تو این خونه ی لنتی
انقد حساس شدم که حتی وقتی یکی راه میره یا درو میبنده قلبم میاد تو دهنم
خب مگ بیماری دارید وقتی مشکل دارید باهم بچه دار میشید
یکی به فکر من بدبخت نیست دیگه هیچکاری نمیتونم بکنم مغزم داره تحلیل میشه چرا خدامنو افریده اصن
مگ تو زندگی قبلیم چ گناهی کردم ک حالا باید اینجوری زجر بکشم
چرا همش دعوا دعوا دعوااا دعوای لعنتی
این دوتا همش ارزوی مرگ همو میکنن یکیشون کوتاه نمیاد به فکر منم نیس هیچکی
شبا تا صب بیدارم روزاعم میشینم رو مبل جلوشون ک دعوا نکنن
پس خودم چی
زندگی من چی میشه که همش باید بفکر این بی فکرا باشم ها؟
اخه اینم شد زندگی؟؟
به جایی رسیدم ک دلم میخواد یکی رو بزنم بکشم برم زندان ولی تو این خونه نباشم
به معنای واقعی دارم نابود میشم
نابود نابوددد نابود
هرکاری کردم که خدمو سرگرم کنم نمیشه
چجوری به خدا بفهمونم که من این زندگی لعنتیو نمیخام؟
ولی تنها حرکت و بهترین کاری که میتونی انجام بدی اینه که هیچ کاری نکنی.
بزار هرررررکاری میخوان بکنن، هر بلایی میخوان سر هم بیارن، به هیچ وجه جلوشو نگیر تو باعث این مشکلات نیستی پس دخالت نکن.
از اون محیط دور شو، برو بیرون، برو تو اتاقت هندزفری رو بزار تو گوشت با صدای بلند موزیک گوش کن، فرض کن دو تا غریبه دارن با هم دعوا میکنن. بعد دعوا هم اگه کسی کتک خورده، وسیله ای داغون شده پشیزی اهمیت نده چون خوب میشن و مجبور میشن یکی بهترشو بخرن. ( و فوقش دو روز غذا ندارین میری بیرون میخوری :))) )
گفتم اولش سخته برای هممون همینطوره، ولی کم کم برات عادی میشه طوری که از یه جایی به بعد از دعواهاشون خندت میگیره.
انقدر هم خودتو وابسته پدرومادرت ندون.
این سایت برای خونواده های مشکل داره اگه جزوش نیستی نظر نده ممنون
حالم خوب نیست همه نظرات رو خوندم و دیدم که خیلیا این مشکل رو دارن ولی معمولاً بیشتر این نظرات قدیمیه و خیلیاتون بزرگ شدین ولی من ۱۴ سالمه و هر روز پدر و مادرم دعوا می کنن هر هفته حداقل ۳ یا ۴ روز تو دعواییم اصلا آرامش ندارم
من دیگه زندگیمو قبول کردم می دونم آخرش بدبخت میشم و پدر و مادرم از هم جدا میشن هر چی می کنم جواب نمیده اصلا به فکر خودشان فقط هستند من روانی شدم می دونم آخرش جدا میشن و تنها می مونم و بدبخت میشم به آرزوهام نمی رسم یک انسان اضافه تو این دنیا برای همه میشم .
دعا کنید آرامش به زندگیم برگرده .
تنهاهم نمیشی..بعضی روزهای هفته با مادرت و بعضی روزهاهم با پدرت باارامش زندگی میکنی تازه زندگیتم از یکنواختی درمیاد ولی بجاش اون دوتا دیگ باهم روبرو نمیشن که هی بحوان دعوا کنن و اعصابت خورد شه..
من خودم دلم میخاد از هم جدا شن مامان بابام ولی نمیشن|:
مامانم میگه زندگی تورو خراب میکنم..ولی واقن زندگیم خراب نمیشه تازه بهترم میشه..
متاسفم از این طرز فکر
من تا الان واقعا احساس بدی داشتم چون فکر میکردم فقدر خانواده ی من دعوا میکنند(اونم نه خیلی شدید در حد بحث)اما با خواندن نظر ها فهمیدم که من تنها نیستم الان حس بهتری دارم
فقط 14 سالمه و شاهد دعواهای وحشتناک پدر و مادرم واسه چیزای احمقانه هستم.. واقعا احمقانه!
مثلا یه روز مونده به شروع مدرسه و اونا سر اینکه کی بره کتابای منو تحویل بگیره از مدرسه، جنگ جهانی به پا میشه و بعد همه عقده ها و درد روزگارو سر هم خالی میکنن
بدترین خاطراتو با خانوادم دارم.. هیچ وقت یادم نمیره.. شب عید یا شب یلدا که همه به فکر خوش گذرونین مادر و پدرم دعوا میکنن و من و خواهرم تو اتاق فقط گریه میکنیم.. گاخی استوریای دوستامو از اون شبا میبینم که چقدر خوشن واقعا حسودیم میشه
حتی یه ذره هم به آسایشم اهمیت نمیدن.. نمیدونن چقدر آسیب میزنن
یه روزایی با یکی از دوستام در مورد خانوادم میگفتم.. خیلی بهم ارامش میداد با اینکه چیزی نمیگفت. وقتی دعوا میشد میرفتم پیش اون ولی حالا دیگه رابطمون قطع شد. ولی هیچ وقت پیشنهادی که بهم دادو یادم نمیره و میخوام به شما هم بگم.. سادس
در اتاقتونو ببندین و یه هندزفری بزارین تو گوشتون و با صدای بلند اهنگ گوش بدین و عین خیالتونم نیست اونطرف در داره چه اتفاقایی میفته..
راستی برای اونایی که نگران دعوای خانوادشونن و دلشون نمیاد بخواطر اونا به سمت هدفاشون برن باید بگم مگه اونا اهمیتی به شما دادن؟! نه و فقط کار خودشونو کردن.. دعوا دعواـ. پس شما هم کار خودتونو کنین
نمیدونم شماها چرا اینقدر ناراحتید ؟
تمام این روش های که دوستان عزیزم گفتند رو بزارید کنار
این رو که به شما میگم عمل کنید،به درجات عالیه میرسید
تقوا،تقوا،انجام واجبات،نماز اول وقت،نماز شب و انجام مستحبات
باور کنید طوری به خدا نزدیک میشید که لذت و عذاب های دنیوی رو اندازه پوست آدامسی اهمیت نمیدید،لذتی که با خدا بودن رو داره تمام تلخی های زندگی رو پاک میکنم
منظورم این نیست که هی استوری کنید حسبی الله
من چه گناهی کردم مگه/:
اما خب دوستان خودکشی راه چاره نیست ادم هزارتا امید و ارزو برا ایندش داره
ولی اخه مگه ما چه گناهی کردیم که این وضعمونه :((((((
حتی به این فکر نمیکنن که چه کار کنن مشکلشون حل شه فقط به این فکر میکنن یه جواب دندان شکن به هم بدن یه چیزی بگن بسوزه ابروش بره و اینا
حتی الانم دارن دعوا میکنن
یعنی از یک سال که 365 روزه اینا 361 روزشو دعوا دارن اینایی که باهم دعوا میکنن عقل هم ندارن
نمیفهمن هم زندگی خودشونو سیاه میکنن هم زندگی بچه های بدبخت بی گنهاهشونو
مشکل اینارو بهترین مشاور خاور میانه هم نمیتونه حل کنه:/
بابا اخه دوست نداشتی چرا زن گرفتی الان یادت اومد مناسب هم نیستین
منم یه دختر 15 ساله هستم و از وقتی که خودمو شناختم همش دعوا... واقعا دیگه خسته شدم دیگه تا خره خرم رسیدم
منم یه دختر 15 ساله هستم و از وقتی که خودمو شناختم همش دعوا... واقعا دیگه خسته شدم دیگه تا خره خرم رسیدم
چند وقته پدر و مادرم با هم بد شدن چون بابام یک مقدار درونگرا و اینکه با داییم الان دوساله که به هم سلام نمی کنند . بابام میگه چرا خونه من نمیاد .
مامان و بابام یک مقدار حرف به هم میزنند و بار هم می کنند بعد کلا سکوت . با من و خواهر ۴ سالم خوبن هر دو اما با هم حرف نمی زنن.
چند وقته که فهمیدم مامانم با اس ام اس به بابام میگه که چند روز خونه نیاد و بی دردسر از هم جدا شن . مامانم با خالم حرف میزنه من می فهمم الان هم فهمیدم مامانم می خواد فردا صبح بره یک کارایی بکنه. و نمی خواد تا فردا بابام خبر دار بشه . به مامانم که میگم کتمان می کنه . همش دلم می خواد گریه کنم اما نمی تونم . مادرم میگه دیگه نمیتونم تو صورت بابات نگاه کنم . بهشون می گم که نباید اینا رو به من بگن چون اعصابم خورد شده . بسیار آدم شادی هستم ولی دارم افسرده می شم همش یک بغض توی گلومه .
تورو خدا کمکم کنید یک کاری کنم
میشه مگ دوری کرد وقتی جلو چشمات مادرت کتک بخوره
فحش رکیک هر روووز هر ثانیه تو خونه هست
کجا بری بیرون؟ بیرون میری استرس داری نکشن همو
من برادر کوچک ترم دارم نمیدونم واقعا چیکار کنم دوست دارم همه چی تموم شه کاش طلاق بگیرن ک نمیگیزن دوست داره دعوا کنه پدر میگ طلاق نه و همش دعوا
شعور هیچ پدر مادری نمیرسه بیاد تو این سایت بخونه
ک کاش بخونن که بگم تف تو ذاتتون هیچ وقت نمیبخشمتون
ببین چیکار کردین ب فکر فرار از خونه و .. افتادم ولی با این اوضاع گرونی چطوری باید برمیام از پس خودم
فقط یه راه حل بهم بگین اگه تجربه داشتین حتی بیشتر خاستین حرف بزنین ایدی چیزی بگین پیام بدهم بهتون واقعا از استرس کل موهام ریخته واقعا کل موهام کوچکترین اسیبشون موهام بود فرق سرم خالی شده بغلاش چ غلطی کنم نمیدونم
یه نمونه از وضعیت خودم مثلا هنوز که هنوزه تو حموم یه صدای ناهنجاری که میشنوم میترسم نکنه دعوا و کتک کاری باشه و نگران میشم!
تمام سعیمو میکنم به یه نقطه ای برسم، مهارتی هست که وقتی بدستش بیاری همه چی برات بی اهمیت میشه.
رسیدن به این توانایی رو برای همه شما آرزومندم.
وقتی خودت از بچه کی از همون آدم کتک می خوردی نمی تونی حق رو به پدر بدی الان یه چند ساله من دخالت می کنم دعوا ها از هر روز به شیش ماه یک بار رسیده به نظر من دخالت کردن بهترین چیزه
بابام که اصلا کوتاه نمیاد
اما مادرم کاری به بابام نداره
ولی من جرعت اینکه روبه روی بابام بایستم وبگم حق با ماما نمه ندارم
چون بابام بیش از حد عصبی هست درضمن یه بار پشت مامانم در اومدم اما بابام انقدر تو سری بهم زد که میگفت از صبح تا شب کار میکنم بعد میام خونه جوابم اینه تا ۱ سال اینو بهم تو سری میزد
چیکار کنم دیگه خسته شدم ۱۳ سال بیشتر ندارم
واقعا خسته شدم
وقتی فهمیدم تنها نیستم یه کم دلم گرم شد
امیدوارم تو هیچ خونه ای دعوا نباشه
برام دعا کنید