این معلم کلاس چهارم، ویارِ شاگرد باردارش را رفع کرد
کد خبر: ۲۹۱۳۳۴
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: 2023 September 16    -    ۲۵ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۸:۰۶
ماجرا از توئیتی آغاز شد که کاربری به نام «برف دونه» درباره ویارِ دوران حاملگی‌اش منتشر کرد.

ماجرا از توئیتی آغاز شد که کاربری به نام «برف دونه» درباره ویارِ دوران حاملگی‌اش منتشر کرد. متنی که بیش از ۲۷۰ هزار بار دیده شد و کاربران زیادی را درگیر خود کرد.

 
 
این معلم کلاس چهارم، ویارِ شاگرد باردارش را رفع کرد

 (تا حد امکان رسم‌الخط متن‌ها حفظ شده است)

 

نوشته اینگونه بود: «وقتی یک خانم باردار از هوس و ویار می‌گوید بعضی‌ها برایشان غیرقابل باوره، حتی خود خانم‌هایی که باردار بودن و ویار نداشتن، چه برسد به سایر خانم‌ها و آقایان، دخترم را دو سه هفته باردار بودم و از بارداریم خبر نداشتم که 28 صفر رسید و از یک هفته قبلش اربعین هم این بی‌قراری ‌به من حمله کرده بود، یعنی از اربعین هر کس هر چه نذری آورد من چشمم دنبال شله زرد بود و حواسم به 28 صفر بود رد نشه، 28 صفر شد و هیچکس شله زرد نیاورد، آنقدر گریه کردم و خودم هم نمی‌دونستم چرا؟!

زنگ زدم به زن عمویم که سالی یه بار می‌دیدمش و هرگزم بهش زنگ نمی‌زدم، گفتم شله زرد ندارین؟ ‌گفت نه امسال قیمه پختیم تا شب می‌آریم برایتان، گفتم نه ما نیستیم، زنگ زدم به خواهرم گفتم مادر شوهرت شله زرد پخت؟ می‌شود یه کم به من بدی؟ گفت فقط یه قابلمه کوچک می‌پزند چون نذر دارن اصلا نمونده برایت بیاورم، گوشی رو قطع کردم زدم زیر گریه، یادم بود یکی از همکارانم مادرش نذر داشت ولی ‌با او صمیمی نبودم، فکر کنم اون موقع وایبر بود، بهش پیام دادم گفتم اگر دارید بیایم ببرم، گفت نداریم ولی از سهم خودم برایت می‌گذارم کنار اگر دیدی قیافش بهم ریخته، دست خورده نیست، ظرفش رو برات عوض می کنم صبح سر راه می‌آورم شعبه‌تون، باز هم گریه کردم، حتما تا صبح من می‌مُردم.

‌شوهرم هم نبود ماموریت بود، پسرم دو ساله بود رفتیم با هم دور زدیم خیابانها را، نخیر، تخم شله زرد را ملخ خورده بود، دوباره زنگ زدم به همکارم، گفتم ببخشید من بیرونم، می‌شود بیایم شله زردمو (دقت کنید شله زردمو) ببرم؟ گفت آره بیا خونه مامانم، آدرس داد و رفتم و گس وات؟ مامانش ‌معلم کلاس چهارم خودم بود، چشمای قرمز من را و باد دماغم را دید گفت گلم تو یه آزمایش بتا هم بده، گفتم بتا ؟ گفت به نظرم بارداری یک ظرف پیرکس گنده هم برای فامیلشون کنار گذاشته بودند، دادند به من و آن شب تا صبح راحت خوابیدم.

این توئیت باعث شد تا زنانی که در دچار ویار بارداری شده‌اند، خاطره تلخ و شیرین خود را از آن دوران بازگو کنند:

«آفتابگردون» از دوران سخت بارداری مادرش گفت: ‌‎مامانم سر من هوس جیگر داشت، بابام شرایطشو نداشت برایش بخرد، هنوزم که هنوزه مامانم می گوید بوی آن جیگرکی تو دماغم هست، جالبه که من هم از بچگی تا حالا از جلو جیگرکی رد بشوم دلم یک جور عجیب غریبی می‌خواد، انگار حسرت آن جیگری که مامانم نخورد به وجود من انتقال پیدا کرده.

‌‎«اسکارلت» از یک اقدام محیرالعقول نوشت: من هوس دلمه کرده بودم مامانم شهرستان بود پخت با اتوبوس فرستاد!

‌‎خاطره «هاله» هم از محدودیت‌های دوران بارداری‌اش: من هر روز تا سرحد مرگ هوس سیب زمینی سرخ کرده با ماالشعیر لیمو می‌کردم، اصلا پاهام سست می‌شد از شدت خواستنش ولی دیابت بارداری داشتم و تا روز آخر نتونستم بخورم، تا کسی تجربه نکنه نمیفهمه که این دل خواستن (ویار) دست خود کسی که بارداره نیست. یک‌جور عجیبیه.

«رها» از اقدام عجیب و غریب برادر شوهرش یاد کرد: من همچین حالی رو سر دخترم داشتم چهارده پانزده سال پیش برادرشوهرم اربعین آش رشته نذری می‌پخت و خودش پخش می‌کرد ولی برایم نیاورد بهش گفتم من آن روز از خانه بیرون نرفتم منتظر شما بودم گفت نذری خودم بوده دلم نخواسته بیارم.

‌‎واکنش شوهر «ریحانه» به ویار نیمه شبش هم جالب بود: تایید می‌کنم، من که از شیرینی بیزار بودم، اوایل بارداری ساعت دوازده شب شروع کردم به گریه که دانمارکی داغ و تازه می‌خواهم. واقعاً دلم شکسته بود که چرا آقا خودش را زد به آن راه و تِلِپ خوابید.

‌‎«دختر دریا» از ولع عجیب خواهرش برای بِه نوشت: من یک همچین حالی را در بارداری خواهرم دیدم! هوس بِه کرده بود اونم وقتی که اصلا فصلش نبود! شوهر بدبختش کل تهران را گشت تا پیدا کرد، وقتی اومد خونه اصلا خواهرم طاقت نداشت من آن بِه‌ ها را بشورم! می‌خواست همان‌طوری نشُسته از توی پلاستیک بخوره! 

‌‎«گربه» از ماجرای ویارش برای کالباس خشک یاد کرد: من آنقدر در حاملگی تهوع و استفراغ داشتم که دو روز بعد زایمان وزنم از قبل بارداری کمتر بود، یعنی عملا چیزی وارد معده‌ام نمی‌شد. ولی در یک بازه زمانی حدود ۲ماهه خودم را برای ساندویچ کالباس خشک می‌کُشتم. قشنگ یادمه همسرم می‌گفت اون کالباسش آشغالیه، برایت ژامبون درصد بالا گرفتم، می‌گفتم نه:)) خیلی عجیب بود.

«هالزیش» هم از رفتار زشت شوهرش در این دوران نوشت: دو ماهه باردار بودم، با شوهرم در راه خانه بودیم. گفتم: ماهی بخر. به روی خودش نیاورد، دوباره گفتم. یهو صدایش را بلند کرد چرا داد می‌زنی، ملت شنیدند، حالا فکر می‌کنند من چه گداصفتی هستم! کُپ کرده بودم، معمولا تُن صدای من خیلی یواشه، لزومی به داد زدنم نبود. کل مسیر رو با من بحث کرد و ‌وقتی رسیدیم، یهویی رفت خانه و عین روانی‌ها چفت در رو بست. چند بار، طوریکه همسایه‌ها نشنوند زدم به در، باز نکرد.با خانواده‌م سر همین مرد قهر بودم. رویم نمی‌شد جایی برم. رفتم بیمارستان گلسار، تا ۱۲ شب نشستم تو سالن انتظارش.حتی یه تماس نگرفت، یک جور عقده‌ای انگار ‌بچه یک مرد دیگه در شکمم بود.آخرش پناه بردم به خاله خودش.او هم زنگ زد بهش که زنت اینجاست! نگران نباش!انگار گفته بود بهش که می‌دانستم می‌یاید آنجا. همین! دیگه دلم نمی‌خواد از فردایش بگویم... تا همین‌جا یادآوری آن روزهای مزخرف، روانم را به اندازه کافی بهم ریخت.

برترین ها

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۴۱ - ۱۴۰۲/۰۶/۲۶
0
2
خوب خودت درست می کردی اینقدر هم دور شهر رو نمی زدی
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار