با هم بخوانیم: ای کاش که جای آرمیدن بودی!
کد خبر: ۱۳۱۹۹۹
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: 2019 January 01    -    ۱۱ دی ۱۳۹۷ - ۱۰:۲۰
در چنین جامعه‌ای همه از هم بیزاری می‌جویند، همدیگر را به چشم بدخواه می‌نگرند و زندگی را بر همدیگر تلخ می‌کنند، نوعی مسابقه‌ی جهنّمی برای نزدیک شدن به منابعِ زر و زور درگیر می‌شود، چون نه مرز حق مشخّص است و نه مرجعی برای استیفای حق، هرکسی می‌کوشد تا سنگری از حیله و چاپلوسی و دروغ گِردِ خود ببندد، ...

ای کاش که جای آرمیدن بودی!

ای کاش که جای آرمیدن بودی! «تابناک باتو»؛ کسانی هستند که دمبدم از خود می‌پرسند: چه باید کرد؟ و جوابی برای این پرسش نمی‌یابند.
در این سردابه‌ی شوم، در این غارِ پیچ در پیچ، به هر سو که روی می‌آوریم سرمان به سنگ می‌خورد، افتان و خیزان هرچه می‌کوشیم که دریچه‌ای رو به روشنی بیابیم، بیهوده است.
گویی هر تیرگی، تیرگی دیگر و هر بیراهه، بیراهه‌ای دیگر می‌زاید و سرگردانی و گم‌گشتگی، پایان‌ناپذیر است.
گمان مبرید که از حیرت فلسفی یا سرگشتگیِ بزرگِ انسانی حرفی در میان است.


نه، درد این‌ است که غم‌های ما به هیچ وجه بزرگ و لطیف و معنوی نیست، همه‌ی نیروها و تدبیر و وقتِ یک تن از صبح تا شام باید به کار افتد، تنها برای آنکه چرخ زندگی روزمرّه، لنگ‌لنگان بچرخد.
حتّی همین زیستنِ ساده، بدون آرمان، بدون بلند پروازی، بدون لذّت، بدون زیبایی، بدون شوق، یعنی بی‌رنگ‌ترین زندگانی‌ها، خود معمّای جان‌فرسایی شده است.

ای کاش که جای آرمیدن بودی!

لحظه‌ای از آرزوهای والا چشم بپوشیم؛ نگوییم وضع بدان‌گونه باشد که در خورِ حیثیّت انسانی است، لیکن هر فرد زنده، در هر جامعه‌ای، حق دارد توقّع کند که ساده و آرام و بی‌لکّه، عمر به‌سر بَرَد؛ حق دارد در وطن خود بماند و از مواهب طبیعت که برای هر جنبنده‌ای رایگان است، برخوردار گردد، ولی همه می‌دانیم که این هم میسّر نیست؛
خاطرها را چنان غباری گرفته، زندگی‌ها چنان مشکل، و شهر چنان نابسامان است که نه می‌توان اندکی به خویش پرداخت و نه می‌توان از آنچه طبیعت ارزانی داشته، بهره گرفت.

کسانی هستند که همه‌ی نعمت‌های این مُلک را خاصّ خود می‌دانند؛ سعادت آنان به آنان ارزانی! ولی آیا خارج از این حلقه‌ی ممتاز! دیگران را حقّ زندگی ساده‌ای هم نیست؟

آیا باید چنان عرصه را بر کسانِ دیگر تنگ کرد که کسب لقمه‌ای نان و نفس کشیدن در این هوا و آرمیدن در زیر این آسمان، تا بدین پایه دشوار گردد؟

ای کاش که جای آرمیدن بودی!

جامعه‌ای را به تصوّر درآوریم که بر وارونگی استوار است، بالطّبع در چنین جامعه‌ای باید وارونه زیست تا همان زندگی کردنِ عادّی میسّر گردد.

در چنین جامعه‌ای همه چیز کِدِر، آلوده و مشوّش است، کمتر کسی در پیِ آن است که از راه راست به مقصد برسد، همه در جستجوی کوره ‌راهند، تمامی فکر و استعداد و ذوق مردم متوجّه آن می‌شود که کلاه همدیگر را بردارند، یا لااقل گلیم خود را از آب بکشند.
لبخند از لب‌ها و لطف از نگاه‌ها دور می‌گردد، مهربانی و گذشت و اعتماد، جای خود را به بی‌شرمی و خشونت و بدبینی می‌دهد، دوستی‌ها نه از تفاهم و احترام، بلکه از احتیاج و حسابگری سرچشمه می‌گیرد.دشمنی‌ها نیز بی‌دلیل یا معلولِ اغراضِ خصوصی است،
کشور، چون شترِ قربانی‌ای است که باید تلاش کرد و به هر قیمت بود تکّه‌ای از گوشتش را ربود، نظرها کوتاه و دل‌ها سخت می‌شود. آرمان و فروغ و معنی از جامعه رخت بر می‌بندد، فراموش میگردد که لذّتی ورای لذّتِ آنی و فردایی ورای امروز هست.

در چنین جامعه‌ای همه از هم بیزاری می‌جویند، همدیگر را به چشم بدخواه می‌نگرند و زندگی را بر همدیگر تلخ می‌کنند، نوعی مسابقه‌ی جهنّمی برای نزدیک شدن به منابعِ زر و زور درگیر می‌شود، چون نه مرز حق مشخّص است و نه مرجعی برای استیفای حق، هرکسی می‌کوشد تا سنگری از حیله و چاپلوسی و دروغ گِردِ خود ببندد، این فکرِ زشتِ خطرناک تعمیم می‌یابد که اگر بخواهی زور نشنوی باید زور بگویی، اگر بخواهی پایمال نشوی باید پایمال کنی... .

در جامعه‌ای که بر وارونگی استوار است، نه آسایش مادّی هست و نه گشایش معنوی، هیچ چیز نیست؛ شبی به روز پیوسته می‌شود و نام آن را نهاده‌اند زندگی!

در این جامعه، جدّی‌ترین مسائل بشری را می‌توان به صورت چنان مضحکه‌ای درآورد که گویی برای به راه بردنِ کارها استعدادِ مسخرگی بیشتر است تا فنّ راه‌بَرَندگی،
اگر جامعه‌ای چنین شد، هیچ‌کس در آن به خوشبختی دست نخواهد یافت، حتّی کسانی که همه‌ی نعمتهای مملکت را به انحصار خود درآورده‌اند، زندگی‌ها در دنیای کنونی چنان به هم نزدیک است که باید محیط سعادتمند ایجاد کرد تا بتوان با سعادت زیست.

ای کاش که جای آرمیدن بودی!

گروهی که عیش خود را در آن می‌بینند که این مُلک ماتم‌سرایی باشد، محیط را به دلخواه خویش آراسته‌اند، مردم را پای‌بندِ گرفتاری های حقیر کرده‌اند تا هیچکس را فرصت اندیشیدن باقی نماند به امید آنکه چون فرصت اندیشیدن نبود، کسی از خود نخواهد پرسید: زندگی‌ای که جوهر و لطف را از دست داد، به چه درد می‌خورد؟ به چه درد می‌خورد زندگیِ بنده‌وار، تاریک، غرقه در سموم و تعفّن؟

و اکنون کار به جایی کشیده است که دیگر نعمت‌های رایگانِ طبیعت چون آسمان فیروزه‌فام، آفتاب خوش، تازگی بهار و لطف خزان نیز نمی‌تواند چهره‌ها را از هم بگشاید.
در این میانه، تنها مایه‌ی تسلّی آن است که بشر به هر درجه از ذلّت فرو افتد، نیروی امیدوار بودن را یکباره از دست نمی‌دهد.

دکتر محمّدعلی اسلامی‌ندوشن

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۲۸ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۱
1
5
درودها، عالی بود
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۴۹ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۱
0
1
... یا این ره دور را رسیدن بودی ...
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۱۶ - ۱۳۹۷/۱۰/۱۱
0
0
عمرا عکس شاد این تیپی وطنی پیدا کنی!
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار