ای کاش فقط یک تصویر از یک حیاط قدیمی با حوض و باغچه بود تا من هزار بار نگاه می کردم آخ که دلم لک زده برای خانه های قدیمی باور کنید نمی گم زندگی ها با رفاه امروزی بود ولی یک شادی همیشه ته دلمون بود حتی شادی خریدن دمپایی کفش ملی برای تابستون .همانهای که با یاد کردن از اونها یکنواختی امروز را فراموش می کنیم.
آخ که داغون اون روزهای باحالم ... اشیاء بی جون هستن ولی با یاد اون زروزهای قشنگ به آدم جون دوباره میدن ... کاشکی بشه دوباره به اون روزها برگشت یا حداقل این روزهامونو مثل اون روزها کنیم ... تابی جون دمت گرم دلم وا شد ... ممنون
آدامس خروس نشان ، کبریت توکلی ، .... چراغ های خوراک پزی نفتی که بعضی هاشون ابی بودند و بعضی ها سبز و امان از وقتی که حواس خانم خونه پرت می شد و چراغ دود می کرد . من دلم برای یک چیزی خیلی تنگ میشه اونهم الاسکا هایی بود که دستفروس ها تو کوچه می اوردند و میفروختند . واقعاً خوشمزه بودند .
پاسخ ها
ناشناس
||
۱۶:۵۰ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۲
تو خيابون و كوچه كه ماشين نبود و اونقدر خلوت بود كه هر روز عصر توش فوتبال و گل كوچيك و گوش ديواري بازي ميكرديم - زمين خاكي كه هر وقت تعدادمون به ده نفر ميرسيد ميرفتيم واسه فوتبال - بسته هاي شانسي كه تو تابستون كه مدرسه ها تعطيل بود ميگرفتيم و به بچه هاي هم قد خودمون ميفروختيم - تلوزيون كمدي شاوب لورنس كه فقط يك كانال داشت اونم از 5 بعداز ظهر تا 10 شب برنامه داشت - گرامافون - خونه اي كه كلش 60 متر بود اما مستقل بودو حياط داشت و 5 نفر توش زندگي ميكرديم و هيچ كس از كمبود جا حرف نميزد و ...
درسته که اون موقع تکنولوژی این همه پیشرفت نکرده بود ولی یک آرامشی وجود داشت که الان هر چی هم که دنبالش می گردی پیداش نمی کنی . این همه استرس ، آلودگی صوتی ، نگرانی وجود نداشت .
اولین بار چهار سالم بود که ادامس خروس نشان را دیدم صد تا پوست ادامس را که میدادی یک توپ فوتبال بهت جایزه میدادند ان زمانها بستنی
لیوانی پاک داخل استکانهای بلوری بود به قیمت دو ریال با یک قاشق بستنی خوری چوبی بستنی را میخوردیم استکانش میشد جزو لوازم منزل چند سال بعد بستنی کیم امد دانه ای پنج ریال یادمه تا سال 1350 اغلب خانواده ها سه فیتیله داشتند و چقدر خوشمزه میشد قورمه سبزی و قیمه توی قابلمه مسی روی سه فیتیله چند سال بعد تر دم مدرسه ما یک مغازه لبنیاتی بود دوغ میفروخت یک کاسه نیم لیتری پنج ریال سه تا دوست شریک میشدیم برای یک کاسه دوغ محلی
دقیقترش میشه نوستالژی های نیمه اولی های دهه شصت.چون ما با اینا زندگی کردیم و نیمه دومی ها چیز زیادی یادشون نیست.توی همه اینها کلی خاطره هست برای تک تکمون.خاطرات شبهای بمباران و خاموشی و قطعی برق و صف نفت و کوپن و ...
نوستالژی بچه های امروز
واکمن، موبایل دکمه ای ،کیف پول،پیاده روی تا مدرسه چون دیگه همه سرویس دارن،لباس مدرسه یکبار در سال چون هر سال عوض میشه،بازی در پارک و بقیه الان حضور ذهن ندارم...
شايد باور نكنيد اما من يه مريضي گرفتم به اسم افسردگي از خاطرات قديم ، بعضي موقعا اينقدر دلم هواي گذشته خودمو رو ميكنه كه ميخوام بتركم. خلاصه خيلي سخته .....
ازسر محله مون راه می افتادیم و پول خرده یه تومنی دو تومنی جمع میکردیم تا میرسیدیم به مخابرات که بریم داخل کابین تلفن همگانی راه دور تماس بگیریم و حرف بزنیم !!!!!! یادش بخیر تلفن دو ریالی همگانی ، تق تق تق میزدن به کابین آقا جون مگه چقدر میخوایی حرف بزنی بسه دیگه نوبت ما شده !!!! الآن چی ؟ هر کی رو میبینی سه چهار خط تلفن همراه بهش وصله
زنم به من میگه توتوی قدیم گیر کردی .منم بهش میگم چراگیرنکنم؟همه چیزقدیمیا بهتر ازالان بود.زندگیشون ،آدماش،ایمانشون ، رفتارشون ، دلخوشیشون ، توکلوشون و...........به همین خاطر له له می زنم برای چیزای قدیمی. خونه قدیمی ، ظروف قدیمی ,عکس سیاه وسفید که من عاشقشم و......
چندوقت پیش پسرم رفت مدرسه عکس برگردانهای خودم راکه اززمان دبستان (سال 1362 )نگه داشته بودم به معلم مدرسه پسرم دادم تا دردفترش بچسباند معلم مدرسه کلی خوشش آمد ودر دفتر پسرم عکس راچسباندوبغلش نوشت:یادگاری از پدرباسلیقه به پسر
حتی اگه اون روزا دوباره برگرده دیگه مثل قدیما نمیشه.چه کسایی اونزمان با ما بودن الان رخ درنقاب خاک کشیدن.پدرمادر؛خواهرودوست هاوهمبازیها وهمکلاسی های سفرکرده.یادشون بخیر
من نمیدونم مثلا بجای نوستالوژی بگیم یاد قدیما
یا بگیم یادش بخیر چی میشه !کلاس داره واژه فرنگی
خیلی از کشورا اونقدر به زبانشون اهمیت میدن که هر کلمه ای بوی اصالت زبانشونونده استفاده نمیکنن اما ما...
پاسخ ها
مینا
||
۱۵:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۲
البته خودکلمه ی کلمه هم از زبان بیگانه و غیر فرنگی آمده اما ما....
وقتی از گذشته صحبت می کنسم درباره زمانی صحبت می کنیم که گاز نبود و برق دایما قطع میشدو کشور در فشار شدید بعد از انقلاب بود......از همه اینها گذشته ترس ها و فشارهای بچگی وحشتناک بود..
دایما داریم می گوییم که گذشته بهتر بوده چون خودمان در آن دوره بوده ایم، در واقع داریم از خودمان تقدیر می کنیم..
در حالی که بچه های جدید متعلق به عصر جدیدی هستند و حقوقشان را مطالبه خواهند کرد...
پاسخ ها
نيما
||
۰۱:۰۶ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۹
اتفاقا نسل اول انقلاب بيش از همه مطالبه گر بوده اند و رژيم طاغوت را و رژيم بعث و شرق و غرب عالم را به خاك سياه نشاندند.
یک عکس دست جمعی دارم از سال اول ابتدایی سال 1346 همه با سر تراشیده و کت و شلوار که به تنمان زار میزند اخمو به دوربین نگاه کرده ایم سی تایی شاگرد میشدیم شش سال بعد من از ان شهر دوست داشتنی رفتم به دیاری دیگر نوزده ساله که بودم در منطقه عملیاتی غرب سه تا از همان هم کلاسیهای سال اول ابتدایی امدند پایگاه ما با هم همسنگر شدیم توی سنگر ما یک چراغ زنبوری بود با یک چراغ علاءالدین زرد رنگ که روی ان همیشه یک چیزی بداخل قابلمه مشغول پختن بود سیب زمینی یا شلغم و یا گاهی کتری چایی که همه انها در سرمای ده بیست درجه زیر صفر زمستان کردستان حسابی میچسبید خدمت سربازی که تمام شد از ما چهار نفر دو تامون برگشتند دیار خودشان دو تامون پرکشیده بودند دیار صالحان سال 1375 رفتم شهر دوران کودکی با دوست باقیمانده از دوران سربازی رفتیم دست بوس معلم سال اول ابتدایی که بانویی بود نورانی و چه اشکی میریخت برای شاگردانش که رفته بودند دیار فرشتگان گویی فرزندان خودش بودند به لطف و همت دوست هم کلاسی در یک شب سرد زمستانی در شهری در حاشیه کویر باز کلاس اولیها جمع شدیم دور هم از ان سی تا یازده تا امده بودند هفت تااز بچه ها شهید شده بودند دو تا مفقود الاثر از بقیه هم خبر نداشتیم به مناسبت شغل پدرانشان که کارمند بودند همان سالهای اولیه دهه پنجاه رفته بودند دیاری دیگر ودوستان دیگر از انها خبری نداشتند مجلسمان گرم بود از صحبتهای شیرین و خاطرات شنیدنی و خوشبختانه خبری هم از شوفاژ و تلویزیون 46 اینچ و ماهواره و موبایل هوشمند نبود همه صفا بود و روابط پاک انسانی و یک چراغ علاءالدین که اتاق را گرما میبخشید و روی ان کتری و چایی تازه دم چشمک میزد جایتان خالی شیرینی اعلای خانگی بود که دست بدست میشد اینروزها گوشه دفتر من در محل کارم یک چراغ زنبوری قدیمی است گاهی مراجعه کنندگان میپرسند مگر اینجا برق قطع میشود فقط یگویم نه دکوری است اما چراغ زنبوری بمن یواشکی چشمک میزند و ارام طوری که فقط من بشنوم میگوید " دکور نه یادگاری از دوران صفاو یکرنگی "
پاسخ ها
ناشناس
||
۱۸:۳۵ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۲
دوست عزیز شما درست همسن من هستید با خاطراتی مشابه
خیلی قشنگ نوشتید. آفرین
200 تومن داشتم رفتم همشو آدامس خریدم.عکس فوتبالیستای 1990 روش بود.50 تا خریدم .مغازه دار عصر به مادرم گفته بود .کلی کتک خوردم.بقیه آدامسا رو هم برگردوندم به مغازه
یاد طوقه بازی تیله بازی هفت سنگ کمر بند بازی فرفره افتادم یاد جعبه های شانسی کلا یاد خوشی های اون دوران بی دغدغه بی ادعا الان بچه دوساله مدام سرش تو تبلت است اه اه اه
در زمان فعلی همه بدنبال آسایش هستند نه آرامش ولی در گذشته نه چندان دور صبح که می شد کارگر و بنا کاسب و کارمند باغدار و کشاورز به سر کار می رفتند و غروب هر کدام یک هندونه و یک چند تا نون بربری و چند پاکت میوه زیر بغل به خانه برمی گشتن برای آرامش چون توی خوانواده و پیش همسر و فرزند آرامش را پیدا می کردن شاید آسایش آنچنانی نداشتند وبا یک چراغ گرد سوز یا زنبوری شب را می گذارانیدن و یا بجای سریال های تلویزیونی با داستانهای شب رادیو حال می کردند و اگر اینها نبود به شب نشینی با اقوام و فامیل و یا حتی همسایه بسنده می نمودند بماند.
يادتونه ميله هاي دوچرخه هامونو نوار ميكرديم...؟
دوچرخه هاي سياه با نوار سياه...دوچرخه هاي سبز با نوار سبز و رنگهاي ديگه با نوار بي رنگ...يادش بخير
هميشه از اينكه لنتاي ترمز دوچرخه ام بعد از ترمز گرفتن به طوق ميچسبيد اعصابم خورد ميشد و هيچ وقت دوچرخه ساز محلمون نميتونست كامل درستش كنه...!
ما ایرانی ها یاد گرفتیم همیشه نق بزنیم و بنالیم همیشه یاد گرفتیم بگیم مرغ همسایه غازه همیشه یاد گرفتیم بگیم دریغ از پارسال.... وقتی تو شرایط باشیم باید اظهار نظرکنیم وقتی اون زمانها تو سرمای وحشتناک دستو صورتمونو با آب سرد میشستیم استخوانامون می ترکید کی بود که بگه یادش بخیر من یک دهه شصتی صدسال دیگه هم شرایط فعلی رو با اون زمانها عوض نمیکنم
پاسخ ها
ناشناس
||
۱۲:۵۷ - ۱۳۹۴/۰۶/۰۳
فرمایش شما کاملا متین و صحیح است و الان امکان رفاهی بسیار خوبی وجود دارد و ما خوشحالیم که از انها استفاده میکنیم.
اما دلیل نمیشود که از این تصاویر لذت نبریم. شاید یادآوری سختی های گذشته باعث ایجاد لذت در امروزمان گردد.
پاینده باشید هر کچا که هستید
آقا صف نفت زمان انقلاب رو بگو، تکه های طناب رو به هم گره میزدیم و از توی دستگیره ظرف نفت رد میکردیم تا نوبتها بهم نخوره. تشتک نوشابه پپسی و کوکاکولا پیدا میکردیم میبردیم مغازه نوشابه میگرفتیم!! بستنی کیم دوقلو که تو پاکت کاغذی بود. آدامس شانسی، بامیه، گندم شادونه، چرخ و فلک، چرخای آلاسکا و بستنی، توپ پلاستیکی دولایه، یو یو، دوغ آبعلی، تیله بازی، تیرکمون مگسی، بازی قایم باشک، گرگم به هوا، هفت سنگ، خاله بازی. تابستونا خوابیدن رو پشت بوم، کارتهای امتیازی داخل بسته برف و تاید که باهاش سرویس چینی میدادن، قاشق چنگال و فنجون جایزه داخل بسته چای، بچه هایی که تو خیابون روزنامه کیهان، اطلاعات میفروختند. آخ آخ داشت یادم میرفت، با چسب و سریش و کاغذ خیاطی تابستونا بادبادک درست میکردیم. بازی اسم فامیل، بازی منچ و مار پله، تو مدرسه مبصر که خوبها و بدها رو تخته مینوشت و جلوش ضربدر میذاشت. پای تخته کیف روی دستا یه پا بالا، عکس برگردون، تصمیم کبری، روباه و زاغ، عباس یمینی شریف، دفتر نقاشی شطرنجی. چسب اهو که بوی خوبی داشت، پاک کن پلیکان که سر آبیش بجای پاک کردن ورق رو سوراخ میکرد، شیر شیشه ای و کیک، نوشابه شیشه ای کانادا درای، تلویزیونهای سیاه و سفید، خوردن چایی تو نعلبکی. صفحه گرامافون، آبنبات قیچی، شکر پنیر، هندوونه توی حوض .....
همه اینهایی که گفته شدند خاطرات آن زمان ها بود ولی مهم ترین موضوع عزیزانی بودند که با آنها زندگی کردیم و الان دیگه نیستند این خاصیت آینده است که بخشی از آن فقدان عزیزان است.
اينهايي كه شما دارين با حسرت ازش ياد ميكنيد به خاطر اون بود كه بچه بودين نه فكري و نه مشغله و سختي در زندگي ، رواني آزاد كه همه استرش غروب جمعه ها بود كه فرداش بايد به مدرسه برين،اينها منو ولي ياد چيز ديگه ميندازه كه با ديدنش حسرت نميخورم بلكه پشتم ميلرزه ، اون شبي كه تو كوچه قديميمون يكي از همسايه ها دخترشرو داشت شوهر ميداد بچه بودم با كلي زوق و شوق ، همه همسايه ها بوديم در يه شب سرد اوايل ديماه سال ١٣٦٥ همه شاد و خندان همه محل دور هم جمع شدن براي خنديدن و رقصيدن خيلي خوب بود اونقدر بالا پايين كرده بودم كه يادم رفت كي خوابم برد،،،،،،،،،،،،،،،، فرداش كه بيدار شدم از ٢٥ خونه كه تو كوچمون بود ٢٣ تاش پرچم سياه رو درش آويزون بود ،آره رفيق بيست و هشت جوون ، كه توشون پدر بود پسر بود برادر بود همسر بود نامزد بود معلم بود محصل بود چيزي كه نبود فقط نامرد بود ، اينا اگه واسه شما خوشي هست واسه من نا خوشيه اون روز من بدون اينكه بدونم چند سال دارم در فاصله يك صبح به عصر از بچگي در اومدم و بدون اون كه نوجوون،جوون،بزرگسال و يا ميانسال بشم پير شدم و اين شد يه قانون نانوشته ولي محكم تو زندگي من ،هيچ وقت بر نگرد پشت رو ببيني و حسرت بكشي چون اون روز روزي هست كه پير شدي، خدا اون روزها رو ديگه نياره.
دلم برای بابام تنگ شده
من بچه شمالم لاهیجان
بابام یه کامیون قدیمی دوج داشت و کارش بردن چای سبز کشاورزان به کارخونه چای بود و بعضی اوقات منو همراهم میبرد و برام ساندویج و نوشابه میخرید وای خدا شکرت که اگه امکانات نبود ولی صفا صمیمیت بود یعنی خوشبخت بودیم -خوشبختانه بعد از گذشت 35 سال هنوز روستامون به همون حالت مونده یعنی اگه هم کمی خونه یا ویلا ساخته شده خود بچه های اونجا ساختن اصلا غریبه وارد روستا نشده و منم تقریبا هر وقت دلم میگیره میرسم شمال و سری به اونجا میزنم و سر خاک پدر و تمام اونایی که بودن و الان نیستند
به یاد تمام پدران دیروز که الان در بین ما نیستن با ذکر صلوات و فاتحه روحشان را شاد کنیم
من متولد پنجاهم.یادش بخیر،تو میدونای نارمک. تیله بازی، کاشی بازی، هفت سنگ، بعدش که بزرگتر شدیم، صبح تا شب گل کوچیک بازی میکردیم. همچین توپ پلاستیکی هارو سه لایه میکردیم که از لایه رویی فقط یک دایره به قطر چند سانت سوراخ معلوم بود. وای یه بار هم شیشه همسایمون را تو کوچه شکوندیم. خیلی عصبانی دنبالمون کرد وقتی گرفتمون و ما قبول کردیم براش درستش کنیم گفت نمیخواد. عصر ها هم که میشد میرفتیم هفت حوض قدم میزدیم. آخر شب ها هم وقتی کوچیک بودیم تو میدون قایم باشک بازی میکردیم وقتی بزرگ تر شده بودیم جمع میشدیم واسه هم تعریف میکردیم. هر دفعه راجع به یه چیز . مثلا یه مدت قرار گذاشته بودیم خالی بندی کنیم. چه خالی هایی میبستیم. چه جک هایی میگفتیم. اگه بخوام تمام خاطراتو بگم چند جلد کتاب میشه . یادش به خیر چه روزگاری داشتیم ...
پاسخ ها
اردشیر
||
۰۱:۱۹ - ۱۳۹۷/۰۱/۲۹
بچه ی میدون چندی ؟؟؟؟؟؟؟؟ شاید آشنا دراومدیم ..!
آقا من به هرکی میگم کاشی بازیو هیچکس نمیدونه .. نکنه فقط واسه ما تو نارمک برقرار بوده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...!
یادش بخیر پول های قدیمی جقدر با ازش تودند یادمه یه روز به خاطر یک ریال گه گم کردم چقدر گریه کردم و غصه خوردیم ...اصلا هزار تومانی در تصور ما نمی گنجید .حالا ...
از همه مهمتر احترام
که دیگه امروزه کم شده
احترام بزرگتر احترام همسایه
احترام هم یادش بخیر
نسل امروز براش یک سلام کردن سخته
نسل امروز نسل تنهائی و بی اعتنائی است
خاطرات منم مثل اون دوسته دهه پنجایی نارمکی است,تیله بازی,کاشی بازی,زدن کاشیها با تیردست و ثروتمند شدن!!!!!!!!!!! هر کاشی برا خودش ارزشی داشت,بعدا بازیهای جدیدی مثل خر پلیس و روپولی اومد,هفت حوضم که دیگه اوج خاطره بازی نارمکیهاست,اما از تمام این خاطرات یه چیزو میشه فهمید,بعضی از آدما کلا خودشون یا حتی خونوادشون قدیمی باز هستن و تو گذشته سیر میکنن و بعضی اینجور نیست عموما خانوادگی,در ضمن این که چطور گذشته ای داشتیم هم مهمه,احترام میزاریم به چند تا از دوستان که نوستالژیشون آمیخته با هجران عزیز ترینها بوده....................
در نوستالژی فقط خوبی های گذشته تداعی میشه. اگه این خوبی ها رو با زندگی امروز گره بزنیم و برای فرزندانمون همون لذتها رو با سبک روز فراهم کنیم زندگی رو به پیشرفت و ارزشمند و دوست داشتنی رو به اونها هدیه میدیم.
درود برهمه.چه بلایی سر ملت آمده که افسوس قدیم را میخورند.همه جای دنیا به فکر آینده و پیشرفت هستن.خاطرات گذشته خوب است ولی نه اینکه افسوس گذشته را خوردن.باید آینده را ساخت.
سلام: کی میگه یادمون نیست ؛ منم دهه شصتی هستم و خیلی از این لوازم و وسایل قدیمی یادمه .البته اون روزها کمسن بودم . یادش بخیر اون باتریهای پارس خیلی زودم خراب میشدن و کم کیفیت بودن!
من 47 سالمه وقتی .گاه وقتی میرم تو خاطرات قدیمم آنچنان سرشار از لذتی میشم که حدی نداره.چشمامو میبندمو یاد خاطرات بچه گیم کوچه های بارون زده بوی عید تیله بازی و بزرگترها هم سیگار اشنو به لب و بازی بچه ها و .الان اشک تو چشمام جمع شده الان از این زندگی مدرن لعنتی هیچ لذتی نمیبرم .همه چیز هم دارم ولی اصلا لذتی نمیبرم
ای روزگار . دلم لک زده برا اون موقع ها . خدایا اهنگ های معین و سیاوش رو گوش میکردیم . تو بوشهر و شهری که بودیم با موتور دور میزدیم با رفیقم . خدایا یه عشق داشتم . باش زندگی کردم ولی هیچ وقت به هم نرسیدیم . خدایا اون گرما خدایا اون شبای شرجی . خدایا اون روزا اون لحظه ها . خدایا همه چی رو گذاشتی واس ادما که انتخاب کنن ولی یه چیزی رو نزاشتی برگشتن به گذشته . عید و اون غربتش . عید و اون لحظه سفر ماها به روستای خاییز . خدایا شهر اهرم شهر عشق . خدایا کاش میشد برگردم
نوستالوژي ما قبل از بيگ بنگ و تشكيل زمان و مكان بود.
عمر برف است و آفتاب تموز.
نفهميديم چطوري اين عمر گذشت.
لیوانی پاک داخل استکانهای بلوری بود به قیمت دو ریال با یک قاشق بستنی خوری چوبی بستنی را میخوردیم استکانش میشد جزو لوازم منزل چند سال بعد بستنی کیم امد دانه ای پنج ریال یادمه تا سال 1350 اغلب خانواده ها سه فیتیله داشتند و چقدر خوشمزه میشد قورمه سبزی و قیمه توی قابلمه مسی روی سه فیتیله چند سال بعد تر دم مدرسه ما یک مغازه لبنیاتی بود دوغ میفروخت یک کاسه نیم لیتری پنج ریال سه تا دوست شریک میشدیم برای یک کاسه دوغ محلی
اما ای کاش مسولان برای افراد دهه 60 که الان بزرگ شده اند و بیکار و مانده از همه جا از قبل برنامه ریزی می کردند.
واکمن، موبایل دکمه ای ،کیف پول،پیاده روی تا مدرسه چون دیگه همه سرویس دارن،لباس مدرسه یکبار در سال چون هر سال عوض میشه،بازی در پارک و بقیه الان حضور ذهن ندارم...
وای دوچرخه سواری نبود
پرواز بود
غیر ممکن بود از در طول روز کسل بشیم
حالا همه پای نت داریم نق می زنیم
....
يک درشکه، سنگفرش خيس طهران قديم
سورچي و رپ رپ اسب شتابان قديم
عطر عشق و مهرباني و صفا و سادگي
عطر خيس کاهگل با طعم باران قديم
چشمهايي سرمه اي در زير توري سپيد
ماه خاتون سراپا ناز دوران قديم
بقچه ي ِپولک نشان ترمه دوز ريز بافت
عشق را سوغاتي آورده ست مهمان قديم
نرده هاي دور تا دور تمام خانه ها
خاطراتي از جواني در شميران قديم
قار قار هر کلاغي که خوشآمدگوي توست
فرش راهت ميکند برگ درختان قديم
ميرسي از راه، شايد خواب مي بينم عزيز !
نور ميريزد نگاهت در شبستان قديم
ناز کن با ناز بالش هاي مرواريد دوز
روي مبلي مخملي چيده در ايوان قديم
مي نشيند روي تختش چشم در چشمان تو
ناصرالدين شاه عاشق روي قليان قديم
دم کشيده چاي قوري، آه.. عشق السلطنه !
ميل داري قندپهلو چاي فنجان قديم؟
لاله زار و عشق هاي واقعي يادش به خير
يک گرامافون و يک صفحه "قمر" خان قديم
آلبوم عکس زن پيري که ميگريد غروب:
برنخواهد گشت ديگر روزگاران قديم
شهرادمیدری
چندوقت پیش پسرم رفت مدرسه عکس برگردانهای خودم راکه اززمان دبستان (سال 1362 )نگه داشته بودم به معلم مدرسه پسرم دادم تا دردفترش بچسباند معلم مدرسه کلی خوشش آمد ودر دفتر پسرم عکس راچسباندوبغلش نوشت:یادگاری از پدرباسلیقه به پسر
یا بگیم یادش بخیر چی میشه !کلاس داره واژه فرنگی
خیلی از کشورا اونقدر به زبانشون اهمیت میدن که هر کلمه ای بوی اصالت زبانشونونده استفاده نمیکنن اما ما...
دایما داریم می گوییم که گذشته بهتر بوده چون خودمان در آن دوره بوده ایم، در واقع داریم از خودمان تقدیر می کنیم..
در حالی که بچه های جدید متعلق به عصر جدیدی هستند و حقوقشان را مطالبه خواهند کرد...
خیلی قشنگ نوشتید. آفرین
كاش تونل زمان بود ادم بر ميگشت يه سري ميزد به اون دوران.
و یه فیلم سینمایی بعد از ظهر جمعه که شبکه
یک پخش میکرد .
دوچرخه هاي سياه با نوار سياه...دوچرخه هاي سبز با نوار سبز و رنگهاي ديگه با نوار بي رنگ...يادش بخير
هميشه از اينكه لنتاي ترمز دوچرخه ام بعد از ترمز گرفتن به طوق ميچسبيد اعصابم خورد ميشد و هيچ وقت دوچرخه ساز محلمون نميتونست كامل درستش كنه...!
اما دلیل نمیشود که از این تصاویر لذت نبریم. شاید یادآوری سختی های گذشته باعث ایجاد لذت در امروزمان گردد.
پاینده باشید هر کچا که هستید
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
آره آقا مسعود، یاد همه اونایی که در بین ما بودن و الان یادشون در خاطر ماست و به سفر ابدی رفتند به خیر.
روحشان شاد
من بچه شمالم لاهیجان
بابام یه کامیون قدیمی دوج داشت و کارش بردن چای سبز کشاورزان به کارخونه چای بود و بعضی اوقات منو همراهم میبرد و برام ساندویج و نوشابه میخرید وای خدا شکرت که اگه امکانات نبود ولی صفا صمیمیت بود یعنی خوشبخت بودیم -خوشبختانه بعد از گذشت 35 سال هنوز روستامون به همون حالت مونده یعنی اگه هم کمی خونه یا ویلا ساخته شده خود بچه های اونجا ساختن اصلا غریبه وارد روستا نشده و منم تقریبا هر وقت دلم میگیره میرسم شمال و سری به اونجا میزنم و سر خاک پدر و تمام اونایی که بودن و الان نیستند
به یاد تمام پدران دیروز که الان در بین ما نیستن با ذکر صلوات و فاتحه روحشان را شاد کنیم
چقد خاطره زنده کردید برام :)
دگران رهسپر ثابت و سیاره شدن
ما در این خاک سیه مست غروریم هنوز
آقا من به هرکی میگم کاشی بازیو هیچکس نمیدونه .. نکنه فقط واسه ما تو نارمک برقرار بوده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...!
که دیگه امروزه کم شده
احترام بزرگتر احترام همسایه
احترام هم یادش بخیر
نسل امروز براش یک سلام کردن سخته
نسل امروز نسل تنهائی و بی اعتنائی است
استاد شهریار
اسمش چی بود؟