دلنوشته: «مهمانی بزرگ بردخون»
کد خبر: ۷۱۲۲
تاریخ انتشار: 2015 August 10    -    ۱۹ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۲
bato-adv
bato-adv
دلنوشته؛
نمی دانم به چه اسمی صدایت بزنم! به نظرم اگر سکوت پیشه کنم و نامی برایت انتخاب نکنم، بهتراست، زیرا تو اگر می خواستی، خودت نامت را برایمان نگاه می داشتی و بدون شک به آن هم افتخار میکنی
مهمانی بزرگ بردخون

شهید گمنام سلام

نمی دانم به چه اسمی صدایت بزنم! به نظرم اگر سکوت پیشه کنم و نامی برایت انتخاب نکنم، بهتراست، زیرا تو اگر می خواستی، خودت نامت را برایمان نگاه می داشتی و بدون شک به آن هم افتخار میکنی.

پس ای شهید گمنام سلام

چند روزی است خبری خوش در شهر بردخون پیچیده و حال و هوای شهر را هم دگرگون کرده. این روزها شهر حال و هوایی عجیب دارد یا بهتر بگویم این روزها شهر بوی خوش خدا؛ بوی نسیم کربلا؛ بوی مردان بی ادعا؛ بوی نامداران گمنام می آید.

آری بوی شهید گمنام در شهر می آید یا دقیق تر بگویم بوی مهمانی مردم بردخون از دو شهید گمنام می آید.
عده ایی سخت در آرامگاه این دو شهید مشغول تدارک این مهمانی هستند، عده ای از آمدن این دو شهید سرخوش اند و حال و هوایی معنوی دارند، عده ای دیگر به همت برخی از خدمتگزاران شهدا، شب ها در آرامگاه و گلزار این دو شهید زیارت عاشورا زمزمه می کنند و عده ای هم حس غریب و آکنده از شرمندگی نسبت به این شهیدان گمنام را در درون خود احساس می‌کنند.

مردم این دیار همیشه مهمان نواز بوده اند اما این مهمانی فرق می کند؛ مهمان کسانی هستند که تمام مردم ایران خودشان را مدیون خون آنها، مدیون دلاوری آنها و مدیون مردانگی آنها می دانند. شهیدانی که گران بهاترین دارایی دنیا را که همان جانشان بود با افتخار تقدیم میهن و مامردم کردند. و والاتر از آن بی نام و نشان بودن آنهاست.

ای نامدار گمنام به دیدارت می آییم در حالی که نه نامی داری و نه نشان از آنجا که زاده شده ای...
و نه میدانم که همه این ها برای این است که نه نامت و نه تصویر سیمایت، اندیشه ام را به خود مشغول کند و نه زادگاهت مرا در حصار تعصبات گرفتار کند تا چشم هایم، اندیشه ام، تمام وجودم به پیام تو گوش دهد که چه میگویی؟ راهت چیست؟ پیامت چیست؟

اما به رسم ادب می خواهم فارغ از حال و هوای کنونی که بر زبان آوردم از چیزهایی که به رسم امانت به ما سپردی یاد کنم و اینکه در شهر ما و دیگر جاها چه گذشته و میگذرد. هرچند شما خود گواه تر از ما هستید.

-اینجا خبری نیست جز اینکه سال هاست می دانیم که شرمنده شما هستیم و هر روز به این شرمندگی افزوده می شود، به جای اینکه کاری کنیم که از این شرمندگی کاسته شود.

-اینجا خبری نیست جز اینکه از شهیدان بردستانی، زنگباری، قایدی، درمانده و دیگر شهدای مقدس این شهر، فقط نامشان بر سر در مدارس، درمانگاه، ورزشگاه یا بلوارهای شهر مانده اما از افکار، اهداف و آرمان های آنها خبری نیست.

-اینجا خبری نیست جز اینکه دروغ، غیبت، تهمت، حسادت وخیلی چیزهای دیگر عادی شده و به راحتی حق آدمیان پایمال می‌شود.

-اینجا خبری نیست جز اینکه ما از جانبازان باقی مانده از جنگ و از هم سنگرهای شما جز زمانی که از دنیا می‌روند یادی نمی کنیم.

-اینجا خبری نیست جز اینکه نسل های جدید آشنایی شان نسبت به شما روز به روز کمتر می شود و در عوض غرق در فضای مجازی و دیگر سرگرمی هایی که در آن خبری از یاد شما نیست می گذرد.

-اینجا خبری نیست جزاینکه....؟؟؟


ای شهید گمنام نمی دانم اهل کدام خطه از خاک سرافراز و قهرمان ایران هستی، اما به شهر بردخون خوش آمدی و چه بهنگام، زمانی که همه جا آکنده از بغض ها و حسادت ها و غرق در مادیات دنیاییم آمدی.
آمدی تا باز هم تلنگری به ما زده باشی که چقدر راه شما و آرمان هایتان را طی نموده ایم.
می دانم که لایق ستایش شما نیستم، می دانم که زبان از گفتن رشادت ها و کرامات شما عاجز است، می دانم که کوچ کردی تا ما نفس بکشیم، می دانم که خیلی وقت ها دلتان را آزرده ایم.
اما این را هم نیک می دانم و هم باور دارم حضورتان در شهر ما خوش یمن خواهد بود حتی برکت حضورتان را هم نیامده می توان حس کرد.

مسرور و شادمانیم که بعد از این همه گمنامی می خواهی در شهر من آرام گیری؛ هرچند تو آرام و ما ناآرام و با حضور تو آرامش و برکات به یمن آمدنت به ما هدیه می دهی. اما ای شهیر گمنام بی اختیار مادرت در صفحه ذهنم مجسم می شود. نمی دانم مادرت در کجای این وطن هست ولی می دانم که برای آمدنت تا زمانی که زنده باشد چشم انتظار رویت حتی چند استخوان توست، شاید هم از شدت انتظار اکنون در این دنیا نباشد، مادری که بر هر کاروانی از استخوان های بی پلاک شاخه گلی افکنده، به امید آنکه تو باشی و در هر نسیمی که می وزد تو را می جوید و هر شامگاه خیره به قاب عکسی است که سال ها آن را در بغل گرفته.

اما ای مادران این دو پرستوی مهاجر سخنی دارم

مادر جان مردم این شهر با هر خوبی و بدی شان برای فرزند شما کم نخواهند گذاشت. مادر جان در این شهر هستند مادرانی که فرزندشان را در همان سنگرهای جبهه از دست داده اند و بهتر از ما شما را درک می کنند. مادر جان مردم شهر قبل از آمدن فرزندت دل های خودشان را آمده و خود را برای مهمانی مهیا کرده اند پس مادر جان نگران فرزندت نباش و ازشما و فرزندت که ما را لایق مهمانی دیدند ممنونیم.

حرف آخرم با شما ای گمنام های نامی تر از ستاره، ای گمنام های خوش نام دیار من، ای گمنام های بی ادعا، ای گمنام های پرآوازه و ای گمنام هایی که به گفته رهبر: ستاره های راهنمایید، خضر راهمان شوید و تا وصال آب حیات، دست های ما را رها نکنید.

حیدر احمدی (محسن)
 


bato-adv
bato-adv
نام:
ایمیل:
* نظر:
bato-adv
bato-adv
آخرین اخبار
bato-adv