یک منبع آگاه در دفتر وزیر اطلاعات با تکذیب خبر منتشر شده در فضای مجازی در خصوص راه اندازی بخشی در وزارت اطلاعات جهت مقابله با اقدامات اجنه تاکید کرد: خبر منتشر شده در خصوص راه اندازی بخشی در وزارت اطلاعات جهت مقابله با اقدامات اجنه، جعلی و غیر واقعی است و وزیر اطلاعات تاکنون مصاحبهای در این زمینه انجام نداده است.
یک منبع آگاه در دفتر وزیر اطلاعات با تکذیب خبر منتشر شده در فضای مجازی در خصوص راه اندازی بخشی در وزارت اطلاعات جهت مقابله با اقدامات اجنه تاکید کرد: خبر منتشر شده در خصوص راه اندازی بخشی در وزارت اطلاعات جهت مقابله با اقدامات اجنه، جعلی و غیر واقعی است و وزیر اطلاعات تاکنون مصاحبهای در این زمینه انجام نداده است. یک منبع آگاه در دفتر وزیر اطلاعات با تکذیب خبر منتشر شده در فضای مجازی در خصوص راه اندازی بخشی در وزارت اطلاعات جهت مقابله با اقدامات اجنه تاکید کرد: خبر منتشر شده در خصوص راه اندازی بخشی در وزارت اطلاعات جهت مقابله با اقدامات اجنه، جعلی و غیر واقعی است و وزیر اطلاعات تاکنون مصاحبهای در این زمینه انجام نداده است.
این منبع آگاه با اشاره به انتشار خبری در فضای مجازی در خصوص راه اندازی بخشی در وزارت اطلاعات جهت مقابله با اقدامات اجنه اظهار کرد: فردی با انتشار مصاحبه جعلی از وزیر اطلاعات با یکی از خبرگزاریها در فضای مجازی، چنین موضوعی را مطرح کرده است.
وی تصریح کرد: خبر منتشر شده در خصوص راه اندازی بخشی در وزارت اطلاعات جهت مقابله با اقدامات اجنه جعلی و غیر واقعی است و وزیر اطلاعات تاکنون مصاحبهای در این زمینه انجام نداده است.
ایسنا
من ویراستارم. تقریبا هشت سال پیش یه کتاب دستم بود که باید اونو تا دو روز دیگه تحویل میدادم. از اونجا که کامپیوتر شخصیم خراب شده بود برای انجام کار به محل کارم تو خیابون اراک کوچه اردیبهشت توی همین تهران خودمون رفتم. معمولا افراد زیادی اونجا کار میکردن. اونجا یه ساختمون قدیمی هفتاد هشتاد ساله بود. خونههای دور و اطرافشم همه قدیمی بودن. به نظر میاومد خونههای پشتی همه متروکه باشن. چون چند باری که از پنجره نگاه کردم نشونهای از آدمیزاد و زندگی توشون ندیدم. خلاصه رفتم تو یه اتاق خالی و کارو با کامپیوتر شروع کردم. ساعت ۸ و ۹ شب که شد بچهها یکی یکی خداحافظی کردن و رفتن. آخر شب رفتم دستشویی و دیدم برقای کل ساختمون خاموشه. ظاهرا هیشکی غیر من تو ساختمون نبود. برگشتم سر کارم و در اتاقو بستم و مشغول کار شدم. آخرای شب صدای رفت و آمدهای زیادی شنیدم که هی میرفتن و میاومدن. به خودم گفتم حتما چند تایی از بچهها برگشتن تا مثل من شبونه کار کنن. واسه همین این مسئله رو جدی نگرفتم. چیزی که برام عجیب بود رفت و آمد بیش از حدی بود که انجام میشد و صدای تلق و تلوقی بود که هنگام راه رفتن اونا ایجاد میشد. اونجا رسم بود همه وقتی میاومدن کفششونو در میاوردن و دمپایی میپوشیدن. تا جایی که میدونم دمپایی موقع راه رفتن صدای چندانی تولید نمیکنه ولی صدای تلق و تلوق رفت و آمدهای اون شب برام خیلی عجیب بود. تا صبح همینطور میرفتن و میاومدن و تلق و تلوق میکردن ولی من بیاعتنا به اونا کار میکردم. ساعت ۸ و ۹ صبح سر و کله بچهها کم کم پیدا شد و صدای سلام و علیکشونو شنیدم. یکی از دوستام (ستار) اومد پیشم. بعد از سلام و علیک معمول بهش گفتم شبا کی اینجا میمونه. گفت هیشکی. قضیه دیشبو که براش تعریف کردم، بهم گفت یعنی دیشبو اینجا بودی؟ گفتم آره، دیشب اینجا بودم و کار کردم. گفت دیوونه مگه نمیدونی اینجا جن داره!! فکر کردم داره خالی میبنده اما وقتی جدیت و قاطعیتشو دیدم که میگفت اینجا جن داره کمی ترس برم داشت. ترس برم داشت چون کار کتاب هنوز تموم نشده بود و حداقل یه شب تا صبح دیگه باید کار میکردم تا کتاب تموم بشه. بنابراین باید اونجا میموندم. آدم ترسویی نیستم ولی باور کنید هر کی جای من بود محال بود اونجا بمونه. اگه کامپیوتر شخصیم درست بود نمیموندم ولی از اونجا که فردا موعد تحویل کار بود با همه ترسی که وجودمو گرفته بود مجبور شدم باز تک و تنها شب اونجا بمونم و تا صبح کار کنم. قضیه دیشب باز برام اتفاق افتاد با این تفاوت که میدونستم اونایی که هی میرن و میان آدم نیستن و از ما بهترونن. واسه همین در اتاقو از تو قفل کردم و یه صندلی هم واسه محکمکاری جلوش گذاشتم. اینطوری یه کم آروم شدم. رفت و آمدها تا صبح ادامه داشت. ۵۰ ساعت بود که مستمر کار کرده بودم و یه لحظه هم نخوابیده بودم. خستگی باعث شده بود کند بشم و سرعتم بیاد پایین. طوری که ۱۰ دقیقه طول میکشید یه پاراگرافو بخونم و ویرایش کنم. واسه همین به خودم گفتم بهتره یه ساعت بخوابم تا جون بگیرم. یه ساعتی خوابیدم تا اینکه هوا روشن شد. دیگه سر و صدایی نمیاومد. کم کم بچهها اومدن و کار منم تموم شد.
درسته خیلی بهم سخت گذشت ولی برای اون دو روز کار یک و نیم میلیون گرفتم و تا حدودی کامم شیرین شد.
کسانی که حرف از خرافات و اینجور چیزا میزنن بدونن یه چیزایی هست که فهم ما از درک اون عاجزه. باید تو موقعیتش قرار بگیرن تا باور کنن من چی میگم.