ما شارح و وصفکنندهایم و در این ماجرا مطلقا قضاوتی نداریم. روز گذشته بریدههایویدئویی از حضور مهناز افشار در کنسرت گوگوش دست به دست میشد که ما بنا به ملاحظات قادر به انتشار آن نبودیم، منتهی اینجا میخواهیم مساله را از بعدی دیگر بررسی کنیم.
مساله اینجا خودِ مهناز افشار است هم او که روی سنِ کنسرت گوگوش با موضعگیریِ سیاسی تقریبا حیات هنری خودش در ایران را به پایان رساند و حالا باید به اندازهی همان ام.بی.سی پرشیا و امثالهم، زیست هنری داشته باشد.
فردا که روزنامههای تهران چاپ شوند حتما و حتما واکنشهایی خواهد آمد که راه بازگشت افشار را دشوار خواهد کرد، این که افشار چرا و چگونه به چنین تصمیمی رسیده بر ما پوشیده است اما این که چنین فرایندی آگاهانه بوده، بله، قطعا آگاهانه بوده.
برترین ها
اینجانب نه عضو جبهه و حزب خاصی ام و نه کارمند ارگان یا دولت، و جملات زیر را به عنوان دلنوشته ای تقدیم میکنم ، امیدوارم دلخوری پیش نیاید .
با نگاهی به آمار متوجه خواهیم شد که ایران عزیز تاکنون حدود 800 هزار نفر شهید و جانباز برای حفظ مرزهای آبی و خاکی حدود هشت هزار کیلومتری تقدیم نموده است یعنی به ازای هر ده متر یک نفر پذیرای گلوله یا ترکش یا موج انفجار یا مواد شیمیایی با جان خود (ارزشمندترین هدیه خداوند) بوده است ، هنوز مادرانی ، پدرانی ، فرزندانی چشم به راه تکه استخوانی یا پلاکی هستند و خیلی ها نیز حتی به این آرزو نرسیده اند ، بنابراین یک سؤال : انتظار حفظ این حرمت از همه (چه من عادی و عامی چه شما اسطوره ها) بجا هست یا نه ؟
نمیدانم که به کجا میرویم ؟
سلفی گرفتن با سگ و گربه و به سوگ نشستن در غم از دست دادن این جانوران ( البته باید با حیوانات مهربان باشیم ) و یا با ترانه خواندن « ممد نبودی ببینی رقص آزاد گشته» ( البته منکر شادی نیستم ) و لخت و عور شدن به بهانه هنرمند بودن و یا با در آغوش کشیدن مرد اجنبی و ... چه چیزی را ثابت میکنید ؟
یک سؤال دیگر :
آیا این رفتارهای من و شما دل آن پدر و مادرها ی جوان از دست داده یا فرزندان یتیم شده یا زنان بی شوهر شده را به درد نمی آورد؟
پس واقع بین باشیم
شهدا شرمنده
و اونجا هم داره هنجارهای نظام به هم میریزه
بالاخره سخت گیری فرهنگی تاوانی داره