8 ساعت زیر تیغ آفتاب، بدون محدودیت‌سنی
کد خبر: ۹۵۶۳
تاریخ انتشار: 2015 September 01    -    ۱۰ شهريور ۱۳۹۴ - ۱۴:۰۹

هشت ساعت کار در روز، بزرگ و کوچک هم ندارد،‌ هر کسی هر چقدر کار کند، ‌پول درمی‌آورد. کارگری در کوره‌های آجرپزی برای آماده کردن یکی از سنتی‌ترین مصالح ساختمانی ایران که اتفاقاً اصلاً هم ایمن نیست و موقع زلزله می‌تواند به تنهایی عامل خسارت جانی باشد،‌ هنوز ادامه دارد.

این داستان یک شغل است. هشت ساعت کار‌ ‌زیر تیغ آفتاب،‌ بدون بیمه، ‌بدون قرارداد های ثابت،‌ و بدون محدودیت سنی. با تنفس مدام بخار گازوییل و ذرات سبک خاک رس توی هوا.

اسم من بهزاد است. تابستان که تمام شود برمی‌گردم قزوین برای اینکه به مدرسه بروم. چهار ماه در سال اینجا کار می‌کنم،‌ از اردیبهشت تا آخر شهریور. کلاً در روز هشت ساعت بیشتر کار نمی‌کنیم،‌ ولی هرچه بیشتر کار کنیم پول بیشتری درمی‌آوریم. پدرم در «شال» (شهری در نزدیکی تاکستان) کار می‌کند؛ من هم اینجا با مادربزرگم هستم. از ساعت پنج صبح که هوا خنک است شروع می‌کنیم. الان هم که ساعت هشت شده می‌خواهم برگردم پیش مادربزرگم که صبحانه بخورم، ولی کسی را به خانه‌مان راه نمی‌دهم، چون ما تنها هستیم.

من 36 سال دارم و دو تا هم نوه دارم. ما زود ازدواج می‌کنیم چون از چهل سالگی به بعد زندگی روی سر پایینی است و آدم باید تا وقتی که جوان است و انرژی دارد زن بگیرد و زندگی کند. ما دخترهایمان را هم زود شوهر می‌دهیم که تا جوان هستند و حوصله دارند زندگی‌شان را راه بیندازند. من خیلی سال است که توی کوره کار می‌کنم، دستم را ماشین همین کوره برده است و حالا برای همین تمام سال را اینجا می‌مانم و وقتی کوره کار نمی‌کند هم اینجا نگهبانی می‌دهم، اما بیمه ندارم،‌ چون اتباع خارجی را بیمه نمی‌کنند. درآمدم شکر خدا خوب است، آدم باید به چیزی که درمی‌آورد راضی باشد.

اسمم خدیجه است، لباس کار را پوشیده‌ام که بروم سر کارم. ما آجرهایی را که کنار هم چیده شده‌اند روی هم می‌چینیم و می‌شماریم. هرچه بیشتر آجر بزنیم بیشتر پول درمی‌آوریم. من هنوز مدرسه نمی‌روم،‌ شاید امسال که به قزوین برگردیم، بروم مدرسه.

این‌ها خانه‌هایی است که کارگرهای افغانی کوره آجرپزی در آن‌ها زندگی می‌کنند. این خانه‌ها از همان خشت‌هایی ساخته شده است که خودشان می‌سازند. عمرشان بیشتر از 30 سال است. از سال 1350 تا الان همین شکلی که هستند، مانده‌اند. می‌گویند این خانه‌ها چون خشتی هستند مقاوم‌ترند و در سرما و گرما، دما را حفظ می‌کنند.

تا همین چند سال پیش کوره‌های آجرپزی رونق بیشتری داشتند. هر کدامشان بیشتر از 200 کارگر داشتند. ‌می‌گویند خشت‌زن‌ها بیشتر کُرد بوده‌اند و با زن و بچه چند ماهی به اینجا می‌آمدند و خانوادگی کار می‌کردند،‌ گل رس را قالب می‌زدند و بعد خشت‌ها را روی شکمشان می‌کشیدند و می‌گذاشتند که خشک شود. حالا دستگاه نیمه‌اتوماتیک خشت‌زنی آمده است که خودش گل را قالب می‌گیرد و خشت بیرون می‌دهد؛ نتیجه‌اش کم شدن تعداد کارگرهاست و سریع‌تر شدن خشت‌زنی.

وقتی خیلی خیلی بچه بودم از افغانستان به ایران آمدیم. من حتی درست آن روزها را به یاد ندارم.‌ 30 سال است که اینجا زندگی می‌کنم، هشت بچه دارم، دو تا دختر بزرگم ازدواج کرده‌اند باقی‌شان هنوز کوچک هستند، این‌ها که کار نمی‌کنند، اینجا می‌چرخند و بازی می‌کنند،‌ حالا یک وقتی هم کمک می‌کنند. یکی از دخترهایم هم نامزد کرده است،‌ پسرم دوست ندارد که از من عکس بگیرید؛ ولی عکاس‌ها برای اینکه از بچه‌هایم عکس بگیرند زیاد اینجا می‌آیند.

اینجا فقط سه - چهار ماه کار می‌کنیم،‌ وقتی برگردم قزوین دوباره باید بروم مدرسه،‌ امسال می‌روم کلاس پنجم. امسال را که درس بخوانم دیگر به مدرسه نمی‌روم. دوست ندارم هفت صبح بیدار شوم و تا ظهر در مدرسه بمانم، پدرم هم می‌گوید همین‌قدر که سواد داشته باشم بس است دیگر. بعد از مدرسه می‌خواهم همین طور از صبح تا شب توی خانه بمانم و تلویزیون ببینم.

اینجا کارگری می‌کنیم دیگر، از چی ما می‌خواهی عکس بگیری؟ چند ماه پیش یک عکاس آمد از ما عکس گرفت بعد عکس‌ها را توی اینترنت پخش کرد،‌ همه فامیلمان عکس ما را توی موبایل‌هایشان داشتند و به ما می‌خندیدند. اصلا دوست ندارم عکسم را بگیری که ببری چاپ کنی توی اینترنت، ‌من خودم عکس‌هایمان را توی کامپیوتر پسرخاله‌ام دیده‌ام‌،‌ اگر از ما عکس بگیری همه به ما می‌خندند.

روزی 30 - 40 هزار تومان درمی‌آورم. ‌آجرها را می‌چینم و می‌شمرم و علامت می‌گذارم. همه پول‌ها را به پدرم می‌دهند،‌ پدرم هم آخر سر روزی پنچ هزار به من می‌دهد که برای خودم باشد.

خانه‌مان در همین «شال» است. سه - چهار ماه سال را اینجا آجر می‌زنم، باقی سال را هم کارهای دیگر می‌کنم؛ باغبانی و این چیزها. ولی خوب با همین درآمد کارگری هر شش تا بچه‌ام را فرستاده‌ام دانشگاه آزاد، اینجا دانشگاه دولتی نداریم،‌ فقط پیام نور هست و دانشگاه آزاد، حالا این پسر از همه کوچکترم فقط توی خانه مانده است، این هم سال دوم حسابداری است. درسش که تمام بشود می‌تواند برای خودش یک کار حسابی پیدا کند،‌ اما فعلاً تابستان‌ها با موتور می‌آییم اینجا که آجر بچینیم. روی هم رفته دوتایمان 60 - 70 هزار تومان در روز کار می‌کنیم. پنج صبح که هوا خنک است می‌آییم تا ساعتِ یک کار می‌کنیم؛ بعد دیگر نمی‌شود اینجا ایستاد، برمی‌گردیم خانه‌مان. 40 سال است که کارگری کرده‌ام ولی بیمه ندارم، اگر بیمه داشتم حالا 10 سال بود که باید بازنشسته شده بودم.

بیشتر از 30 سال است که اینجا کار می‌کنم. وقتی از افغانستان آمدیم، آنجا جنگ بود،‌ حالا هم جنگ است. دیگر تمام خانواده و زندگی ما اینجاست. دخترانم را ایجا شوهر داده‌ام و پسرهایم اینجا زن گرفته‌اند؛ الان دیگر نه کسی را در افغانستان دارم و نه جایی را می‌شناسم. خدا را شکر اینجا امن است،‌ خودمان و بچه‌هایمان اینجا امنیت داریم. زندگی‌مان هم می‌گذرد. ما کارت داریم یعنی می‌توانیم اینجا بمانیم و کار کنیم،‌ اما باز هم هر چند وقت که برای سرکشی می‌آیند چند نفر را می‌برند بعد دوباره ولشان می‌کنند. حالا البته کارگرها کمتر شده‌اند. زمانی تمام این دور و اطراف کوره بود و در هر کدامشان هفت - هشت خانواده زندگی و کار می‌کردند حالا بیشتر کوره‌ها تعطیل شده است یا ماشینی شده‌اند و کارگرها را کم کرده‌اند،‌ هر کجا بروید دو - سه خانواده بیشتر باقی نمانده است.

در تاکستان هنوز بیشتر کوره‌های آجرپزی حفره‌ای هستند، در حالی که کوره‌های تونلی مصرف سوختشان کمتر است، چون درآمد کوره آن‌قدر‌ها زیاد نیست و هزینه‌ها هم بعد از هدفمندی یارانه‌ها بیشتر شده است. کوره‌دارها نمی‌توانند کوره‌هایشان را به‌روز کنند. نمونه‌های دیگری هم از کوره‌های آجرپزی در دنیا هست که از فناوری‌های روز استفاده می‌کنند و در زمینی با وسعت کمتر در سوله‌ای که تمیز است و خبری از گرد‌وخاک رُس در آن نیست آجر درست می‌کنند، بازدهی‌شان هم چهار برابر روش‌های سنتی است. اما تا به حال از چنان فن‌آوری‌هایی در ایران استفاده نشده است.‌ مصالح سنتی مثل آجر خشتی را بیشتر در معماری روستاها استفاده می‌کنند،‌ اما گاهی می‌شود که حتی همین آجرها هم فروش نمی‌رود و کوره‌دارها مجبور می‌شوند چند روزی کار را تعطیل کنند تا آجرها انبار شده روی زمین فروش برود.

بیشتر کارگران افغانی که امروز در کوره‌های آجرپزی زندگی می‌کنند نسل سوم مهاجران هستند،‌ اما هنوز خیلی چیزها را از ملیت اصلی‌شان نگه داشته‌اند. از جمله‌اش این همه رنگ در خانه و گهواره‌ای که در همه اتاق‌ها می‌شود شبیهش را دید. هیچ‌کدام از این خانواده‌ها کمتر از چهار بچه ندارند.

خدا را شکر زندگی ما خوب است. هرچقدر کار کنیم همان قدر پول درمی‌آوریم. در ماه‌هایی هم که کوره تعطیل می‌شود در قزوین کارگری می‌کنیم، هر کاری که پیش بیاید ولی بیشتر بنایی است. اینجا هم خدا را شکر زندگی‌مان خوب است،‌ اگر بچه‌هایمان مریض بشوند در «شال» درمانگاه رایگان هست، اما برای رفتن به تاکستان و قزوین باید ماشین گرفت. زندگی همین است دیگر، آدم باید راضی باشد و چشمش به دست خدا باشد.

نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار