بشر موجود شکنندهای است. روی میخی پا میگذارید، کزاز میگیرید و میمیرید. عاشق چوبشور هستید، وقتی گاز میزنید، خفه میشوید و میمیرید. کنار یک نفر ایستادهاید، رو به شما عطسه میکند و میمیرید. ما در این دنیا، مثل قناریهایی هستیم در معدن زغالسنگی، و در تکتک لحظههای تکتک روزهای عمرمان با مرگمان در حال زندگی هستیم. البته که ما هم با این مرگ مواجیهم، ولی این آدمهایی که میبینید، خود را از بشر جدا کردهاند.
چارلز لایتولر از چندین فاجعه پوچ در عمرش نجات یافت
چارلز لایتولر از 13 سالگی کشتیرانی را آغاز کرد. متاسفانه کسی علامت «من را بزنید» روی کمرش چسبانده بود، و برای بقیه عمرش تنها لطف سرنوشت بود که نجاتش میداد. وقتی عازم جزیرهای شد، دکل کشتیاش در توفانی افتاد و برای تعمیر فوری ناچار شد به ریو برود. در خلال شورش و همهگیری بیماری آبله. پس از ترک بندر، وارد توفان دیگری شد، دوباره بیدکل شد، و وارد جزیره بدون انسانی شد که برای هشت روز آنجا سرگردان بود.
طی سالهای بعدی، هرچه که فکر کنید سر لایتولر آمد. روی یک کشتی دچار توفانی استوایی شد. روی کشتی دیگری دچار آتشسوزی سنگینی شد. مالاریا گرفت. شده بود مبارزی که مرگ نمیدانست چگونه باید او را از پا بیندازد. بنابراین وقتی هارلند و وولف عظیمالجثهترین کشتی جهان، همان تایتانیک خودمان را ساختند، چه کسی فکر میکرد او یک روز سوار این کشتی شود؟
وقتی لایتولر با تایتانیک غرق شد، با مکش عظیم میلیونها تن آهنی که غرق میشد، به عرشه کشتی سنجاق شد. دیگهای بخار به جای اینکه او را به اعماق دریا بکشند، و منفجرش کنند، او را روی سطح آب آوردند. شاید برای هرکس دیگری این اتفاق میافتاد، کمترین توجهی نمیکردیم، ولی برای لایتولر، باید فکر کنیم آیا همان موقع کوسهای در آب نبود که بیاید او را پاره کند؟
پس از رها شدن از مصیبتی دیگر در دریا که بزرگترین فاجعه کشتیرانی بشریت بود، او حدود 30 بازمانده تایتانیک را روی قایق نجات واژگونی هدایت کرد؛ آخرین قایق نجاتی که پیدا شد. و بهعنوان آخرین کسی که از آن قایق بیرون آمد، آخرین بازمانده واقعی تایتانیک شد. اگر لایتولر در فیلم «مقصد نهایی» بازی میکرد، فیلمی 780 ساعته میشد که درنهایت او خودش را از درماندگی حلقآویز میکرد.
ولی داستان لایتولر هنوز تمام نشده. پس از غرق شدن تایتانیک، از دو کشتیشکستگی دیگر هم جان سالم بهدر برد. پس از عمری زندگی روی دریا، او تقریبا هر قایقی را که سوارش میشد، نابود میکرد. او در سال 1918 راهی پیدا کرد که از این نیرویش برای مقاصد خوب استفاده کند و کشتیاش را به یکی از زیردریاییهای ارتش آلمان کوبید، آن را غرق کرد و مدال گرفت. هر بار که این مرد میپرسد: «چه اتفاق بدتری ممکن است بیفتد؟»، همه تا یک کیلومتری او میمیرند، و او مدال میگیرد.
مایک دی 27 گلوله خورد
در سال 2007، مایک دی، افسر نیروی دریایی آمریکا، خانهها را در استان انبار، منطقهای که نبردهای مسلح در آن به بیش از چهار ساعت میرسد، پاکسازی میکرد. در این حین، چهار عضو القاعده که در کمین او بودند، در فاصلهای کمتر از 300 متر به او تیراندازی کردند. آن هم 27 بار.
اسلحهاش در این موقع از دستش افتاد، 11 گلوله به تجهیزات نظامیاش خورد، و 16تای دیگر به دستها و پاهایش. و حالا این افراد پس از شلیک 27 گلوله، رفتند سراغ نارنجک! نارنجک منفجر شد، و او با بدنی آبکششده، اسلحه مخفیاش را کشید و هر چهار نفر را کشت.
آلیستر اورکوهارت از تمام چیزهایی که طرفین جنگ جهانی دوم به او دادند، نجات یافتهشتم دسامبر 1941، ژاپن به مالزی حمله کرد. و مثل تمام حملاتی که در این جنگ رخ داد، ترکیبی از سبیعت بود. بدبختانه برای آلیستر اورکوهارت، سرباز پیاده بریتانیایی؛ او میان افرادی بود که در سنگاپور تسلیم شده بودند.
ژاپنیها آنها را در خیابانی که سرهای بریدهشده در آن به صف شده بودند، دور گرداندند، و به ساختمانی بردند که در آن 800 نفر با فشار زیاد جا شده بودند. وقتی این چیزها جواب نداد، آنها را به شیوهای به اسم «رژه جنگل مرگ» به برمه بردند. اورکوهارت از این رژه پابرهنه وحشیانه نجات پیدا کرد و دو سال را با گرسنگی شدید زیر مشت و لگد سربازهای ژاپنی سپری کرد. او از الفبایی از امراض مرگبار نجات یافت؛ از جمله از زخممعدهای که آن را با خوردن خرمگس درمان کرد. حالا اگر فکر میکنید اگر شما جای اورکوهارت بودید کاری برای فرار میکردید؛ ولی او همین کار را هم کرد و با زدن لگدی به سربازی ژاپنی، هفت روز را در اجاقی گذراند.
پس از دو سال عذاب، اورکهارت و باقی نجاتیافتگان رژه مرگ به سنگاپور برگشتند. وقتی اورکهارت رسید، ژاپنیها او را با سفری دریایی به ژاپن غافلگیر کردند. کشتی اورکهارت که پر از اسرای جنگی بود، توسط زیردریاییای آمریکایی، که از حضور آنها بیخبر بود، مورد حمله قرار گرفت. اورکهارت در تاریکی شب چوبی برای زنده ماندن پیدا کرد، و بدون آب و غذا، پنج روز روی آب شناور بود. پنج روز بدون آب. پس از یک بار کشتیشکستگی، دو رژه مرگ، خرمگسخوری، 24 ماه شکنجه و گرسنگی. حالا توسط یک کشتی نجات پیدا کرده. ولی اینبار دیگر کشتی آمریکایی نبود. یک کشتی ژاپنی؛ که او را به خانه جدیدش در ژاپن برد.
ناکازاکی، ژاپنموقعی که بمب اتمی آمریکاییها ناکازاکی را با خاک یکسان کرد، او در اردوگاه کار اجباری در معدن زغالسنگی مشغول بود، ولی مثل هزاران چیزی که قرار بود او را بکشد و نکشت، اینبار هم بمبهای اتمی موفق نشدند. او از جایش بلند شد، خاک را از روی شانهاش کنار زد؛ او آزاد شده بود و به خانه برگشت و زندگی شادی را از این پس ادامه داد، تا این که در سن... در سن... بیخیال! حالا که شما این چیزها را درباره او میخوانید، 95 سال دارد و برای چیزی که برای دیگران مرگ نام دارد، هیچ آمادگیای ندارد.
پل تمپلر از خورده شدن توسط یک اسب آب نجات یافتکار پل تمپلر قایقهای کایاک در زیمبابوه است، و گردشگران را برای دیدن اسبهای دریایی در رودخانه زامبزی میگرداند. شما فقط وقتی سوار کایاکی هستید، میفهمید که برای اسبهای دریایی مثل غذایی در بشقاب هستید. در یکی از همین گشتها، اسب دریاییای به یکی از قایقهای گروه زد و شخصی را به هوا پرتاب کرد. در همین موقع تمپلر برگشت تا آن مرد را نجات دهد، که ناگهان کور و کر شد.
پس از کمی جنبیدن و لولیدن، خیلی زود متوجه شد که نیمه بالایی بدنش داخل بدن اسب آبی است. او تمام تلاشش را کرد تا خود را از دهان این حیوان درآورد و روی سطح آب آمد که اسب آبی تصمیم گرفته بود دوباره حمله کند. ظاهرا این موجود مرگبار تصمیم گرفته بود مرگی وحشتناک را به تمپلر نشان دهد؛ بارها و بارها او را به هوا میانداخت، و هربار که پایین میآمد، با دندانهایش او را سوراخسوراخ میکرد.
پس از اینکه اسب آبی حدود 40 بار دندانهایش را در بدن تمپلر فرو کرد، فکر کرد چرا این مردک نمیمیرد؟ حتما باید او را زیر آب ببرم تا خفه شود. بنابراین خود را به اعماق ژرف رود زامبزی فرو برد که تمپلر آنجا با خون فراوانی که از دست داده بود، معلق بود. اسب آبی ضربهای به او زد و تمپلر دوباره تلاش کرد روی سطح بیاید که این بار یکی از قایقرانها او را به ساحل رساند. او زندگیاش را مدیون راهنمایی است که ریهاش را با کیسه پفکی که از کنار ساحل پیدا کرده بود، مهروموم کرد. تمپلر که یک دستش را از دست داده بود، به بیمارستان برده شد، ولی دوباره به این شغل کایاکسواری در همان رود برگشت؛ ولی اینبار اطراف این رود مجهز به نیروهای امدادی بود.
سابورو ساکایی همزمان از شلیکی به سرش و انفجاری مهیب نجات یافتسابورو ساکایی خلبان ژاپنی معرکهای بود که 64 پیروزی هوایی را در کارنامهاش داشت، همچنین این کار برایش سرگرمیای بود، چراکه با دور زدن در آسمانهای گینه نو به متفقین طعنه میزد. ولی ساکایی ماشین کشتار بیرحمی نبود. او یک بار، با وجود اینکه فرمان آتش برایش صادر شده بود، هواپیمایش را با بچهها و سربازهای زخمی پر کرد.
در یکی از نبردها، هواپیمای ساکایی توسط آمریکاییها منفجر شد؛ اتاقکش آتش گرفت، سقف اتاقکش افتاد، و هواپیمایش به سمت اقیانوس سقوط کرد. در همین حین، گلولهای 15 سانتیمتری هم به پیشانیاش اصابت کرده بود و تکه درستهای از مغزش را بیرون آورده بود؛ که چشم راستش نابینا شد، و نیمه چپ بدنش فلج. هواپیمای سوزان بیسقفش از ارتفاع 2000 متری در حال سقوط بود که شعلهها خاموش شدند؛ پس از آن ساکایی بلند شد، خون را از جلوی چشم سالمش پاک کرد و با پروازی پنج ساعته به مرکز برگشت و هواپیمایش را سالم فرود آورد.
ساکایی، با اینکه هرگز چشم راستش خوب نشد، با پرواز با هواپیماهای جنگی برگشت و چهار بار دیگر زخمی شد. از 150 خلبان واحد نظامیاش در آغاز جنگ جهانی دوم، او یکی از سه بازمانده بود، و احتمالا تنها خلبانی است که از آغاز تا پایان جنگ جنگید.
لیندا مورگان وقتی خواب بود، از کشتی شکستهای نجات یافتدر سال 1956، آندریا دوریا یکی از سریعترین و امنترین کشتیها در سراسر ایتالیا بود. دستکم تا وقتی یک کشتی مسافری از سوئد، به اسم استکهلم با آن برخورد کرد؛ درجا بیش از 50 نفر کشته شدند. لیندا مورگان، دختر 14 سالهای که روی عرشه آندریا دورا بود، هرگز پایش را روی قایق نجات نگذاشت و همه فکر میکردند مرده. آخرین بار او در کابینش، خوابیده، دیده شده بود، که چندصد تن از آهنهای این کشتی به او برخورد کرده بود. از روی اقبالش، پدرش یکی از عوامل شبکه ایبیسی بود، که به شکل زنده غرق شدن کشتی را گزارش میکرد. او با وجود اینکه دخترش به شکل دردناکی غرق شده بود، شجاعانه روی آنتن ماند، و حتی به شنوندگان برنامه درباره این موضوع که دخترش روی عرشه همین کشتی بوده، چیزی نگفت. روز بعد، عنوانی خبری، همه را شگفتزده کرده: لیندا نمرده. بله، وقتی کابین او فروریخت، او خوابیده بود، و توسط کشتی تفریحیای نجات یافته بود. بله، ضربه محکمی که کابینش به او وارد کرده بود، او را همراه تختش از کشتی بیرون انداخته بود. او سالم روی آب فرود آمده بود و وقتی بیدار شده بود، تعجب کرده بود که در قایق دیگری است.
چهلچراغ