با مرگ گونتر گراس، ادبیات جهان بیشک یکی از مهمترین و بزرگترین نویسندگان خود را از دست داد. نگرش انتقادی او به پلشتیها و تاریکیهای تاریخ و جراحی بیپروایانهاش در واکاوی زخمهای روزگار پس از جنگهای جهانی به او سیمایی ویژه بخشیده است. موضعگیریهای متعددش در باب سیاست و اجتماع با جسارت او را در حوزههای دیگر نیز آشکار میکند.
آلمان پس از جنگ؛ خاکسترهای خرد،گستره ویرانی
اکثر آثار گراس به جنگ جهانی دوم و تاثیراتش بر جامعه آلمان و در رویکردی کلانتر، جامعه جهانی میپردازد. درونمایه کلیدی آثارش به چالش کشیدن وضعیت اضطراری مستقرشده در جهان در زمان جنگ و عفونتهای حاصلشده از آن در بافتهای تمامی لایههای زیست آدمی است. وحشت و ویرانی سرازیرشده در جامعه آلمان بازتابهای متعددی در ادبیات و فلسفه و سینما داشت. خواستهای روشنگری و هر آنچه سخت و استوار مینمود، دود شده بود و به هوا رفته بود. موریس بلانشو، فیلسوف فرانسوی از ساحت تازه فلسفه سخن گفته بود؛ سرآغاز فلسفه نه حیرت، که وحشت است. آدورنو و هورکهایمر، فیلسوفان برجسته مکتب فرانکفورت در یکی از کلیدیترین آثار خود، یعنی دیالکتیک روشنگری، استقرار جهان بر مدار فاجعه و مستحیل شدن انسان و عقلش را در سلطه به چالش کشیدند. در نخستین سطرهای اولین بخش از این کتاب با نام« مفهوم روشنگری» چنین میخوانیم: «روشنگری، در مقام پیشروی تفکر در عامترین مفهوم آن، همواره کوشیده است تا آدمیان را از قید و بند ترس رها و حاکمیت و سروری آنان را برقرار سازد. با این حال، کره خاکی که اکنون به تمامی روشن گشته است، از درخشش ظفرمند فاجعه تابناک است.» فرهنگ و ادبیات آلمان نیز در دوران استقرار نازیسم ضربات جبرانناپذیری خورد. بسیاری از نویسندگان با تبعید، شکنجه، قتل یا خودکشی حذف میشدند. اوسیتسکی، تولر، تسوایک و بنیامین تنها برخی از این نویسندگاناند.
گونتر گراس و آثارش
گراس را بیشتر با یکی از مشهورترین شاهکارهایش یعنی «طبل حلبی» به یاد میآورند. رمان «طبل حلبی» که در 1959 منتشر شد و به سرعت به شهرت رسید. بدون شک این رمان یکی از مهمترین رهیافتهای ادبیات مدرن اروپا در قرن بیستم است. این رمان از زبان اسکار فردی که دچار جنون است و در بیمارستانی روانی است، روایت میشود. اسکار با مشاهده نکبتها و پلشتیهای جاری در دنیای بزرگسالان تصمیم میگیرد که هیچوقت بزرگ نشود، در همان قد و قواره کودکی باقی میماند، اما به لحاظ فکری رشد میکند. اسکار را با گروهی از کوتولهها برای سرگرم کردن سربازهای آلمانی بعد از حمله نازیها به خط مقدم میفرستند. رمان با نگرش خاصش به تاریخ، و با زبانی ساده و تند و گزنده، روایتها در هم میآمیزد و مدام به خواننده شوک وارد میکند. رمان با استراتژیهای روایی مختلفی دست به گشودن تاریکترین و فراموششدهترین لایههای تاریخ میزند. گراس با شخصیت اسکار و تاکید بر حساسیت او و همچنین تواناییهای ویژهاش که ناشی از تصمیم نامتعارفش ناشی میشود، لایههایی از رئالیسم جادویی را وارد داستان میکند و اسطوره و هذیان و کابوس و تمثیل را در هم میآمیزد تا ظلمت بیانتهای زمانهاش را روایت کند. نوشتار گراس، نوشتاری علیه فراموشی است، او با کندوکاوی مثالزدنی تاریکیهای گذشته آلمان را بیرون میکشد و در برابر این تاریخ عفونتزده موضعگیری میکند. این موضع کاملا عکس موضعی بود که عموم جامعه آلمان پیش گرفته بودند، یعنی سعی بر فراموش کردن کابوسهای گذشته. گراس در همین رمان «طبل حلبی» آلمان را با دهشتها و کابوسهای تاریخش برهنه میکند.
رمان گراس مدام دیدگاه و باور خواننده را به کنش وامیدارد و وجدان او را بدون دخالت احساساتگرایی فعال میکند. در آثار گراس با همذاتپنداریهای رایج در وجه کلاسیک ادبیات روبهرو نیستیم، او با عمدی هوشمندانه و با ایجاد نوعی فاصله شخصیتها و روایتهایش را مقابل خواننده قرار میدهد. این استراتژی خواننده را در مقام فعال قرار میدهد و درگیری درونیای را سبب میشود که مخاطب مدام در چالش داوری قرار بگیرد و موضعگیری انتقادیاش نسبت به فضاهای ترسیمشده قوت یابد. کابوسنگاری مداوم او بهخوبی وحشت تااستخوانرفته در وجود تاریخ را افشا میکند. میتوان از شکلی از منطق مبتنی بر کابوس در «طبل حلبی» حرف زد. منطق اسکار با تضاد حاد جسمانی و فکریاش و با وسواس و حساسیت شدیدش همراه میشود و لحظههای کابوسوار و هذیانی را ایجاد میکند که از واقعیت زمان خودش نشئت میگیرد و در پیچوخم ذهن جنونزده و باهوشش شاخ و برگ میگیرد. گراس در مورد سبک ادبیاش میگوید: «من همیشه آگاه بودهام که در کدام سنت ادبی قلم میزنم. در نثر روایتی تابع سنت رمان کلاسیک اروپایی هستم. رمانهای پرماجرایی که در اندلس اسوانیا شروع شد، فکر میکنم رمان الکساندر پلاتس و حتی «اودیسه» هومر هم به این سنت رمانهای پرماجرا تعلق دارند، که میتواند در فاصله یک روز تمام دنیا را منعکس کند. این الگویی فناناپذیر است که تا عصر جدید ادامه یافته و من هم در متن آن میبینم.»
اقتباس سینمایی فولکر شلوندورف (از پیشگامان موج نو سینمای آلمان) از رمان «طبل حلبی» گراس، این اثر را در مدیومی دیگر به تصویر کشید. یکی دیگر از رمانهای گراس، رمانی است به اسم «ماده موش». نکته جالب اینکه گراس در بسیاری از داستانهایش از شخصیتهای حیوانی استفاده کرده است. داستانهایی مثل «موش»، «سفره ماهی» و «از دفتر خاطرات یک حلزون» از دیگر داستانهای او با چنین شخصیتهایی است. در رمان «ماده موش»، راوی بیشتر حرفهای کابوسگونهاش در باب پایان زندگی انسان را با یک ماده موش در میان میگذارد. خود گراس در جایی در پاسخ به اینکه دلیل این استفادهها از شخصیتهای حیوانی چیست، توضیح کوتاهی داده است: «من همیشه احساس کردهام که ما بیش از حد درباره انسان صحبت کردهایم، این جهان پر از انسان است، اما حیوانات، پرندگان، ماهیها و حشرات نیز در آن حضور دارند. آنها حتی پیش از ما در این دنیا بودهاند و شاید پس از ما نیز در آن زندگی کنند.»
از دیگر رمانهای گراس میتوان به «موش و گربه» و «سالهای سگی» اشاره کرد. در «موش و گربه» تبارشناسی نازیسم و قدرت یافتنش مورد تحلیل قرار میگیرد. عنصر شر از عناصر کلیدی آثار اوست. در تمام روزنهها حضور دارد، در دیدگاه گراس شر در ساخت جهان نقشی اساسی داشته است.
در کتاب «پوست کندن پیاز» که زندگینامه گراس به دست خودش است، او تاریخ زیستش را در راهروهای مختلف زمانی افشا میکند. و خودش و جامعهاش را در چالش پرسشهای ملتهبی قرار میدهد. به جرئت میتوان گفت گراس نویسندهای کاملا و بهشدت معاصر است. نویسندهای که حفرهها، مغاکها، تاریکیها، توحشها و کابوس رسوبکرده در دل تاریخ این جهان را در سده گذشته نشانه میرود و دملها و چرکها را جسورانه پیشِروی مخاطب میگذارد. اشارههایش در یک مصاحبه راهگشاست: «نویسنده کسی است که در برابر گذران زمان چیز مینویسد، چنین نویسندهای نمیتواند خود را از زمان جدا کند و در خلأ چیز بنویسد، بلکه باید همیشه معاصر باشد. او باید با تحولات زمان گذران روبهرو شود، با رویدادها قاطی شود و جبهه بگیرد. چون هر نویسندهای برای زمان خودش به دنیا میآید، البته او میتواند مدعی شود که زودتر یا دیرتر از موعد پا به دنیا گذاشته. برخلاف تصور، او موضوع نوشتن را خودش انتخاب نمیکند، بلکه موضوع به او تکلیف میشود. لااقل درباره خودم میتوانم بگویم که آزادی انتخاب نداشتهام، اگر میخواستم دنبال هوا و هوس خودم بروم، بیتردید دنبال فوت و فنهای ادبی میرفتم و راحت و آسوده از آفرینش ادبی لذت میبردم، اما چنین کاری از من ساخته نبود.»
ادبیات گراس، نگارش عریان وضعیت اضطراری حاکم بر جهان است. وضعیتی که انتهایی ندارد. گزندگی و تندی آثارش حاوی حقیقتهایی است که بسیاری جوامع سعی بر فراموش کردن یا دفنش دارند. او چهره آدمی را به خودش برمیگرداند. بیشک آثارش همیشه تکاندهنده باقی خواهد ماند. چراکه او وحشت نهفته در بافتهای تاریخی را آشکار میکرد. ارنست تولر، شاعر و نویسنده سوسیالیست آلمانی در 1939 پس از مهاجرتش در نیویورک خودش را حلقآویز کرده بود. پیشتر شعری نوشته بود:
دیروز تو سینه دیوار ایستاده بودی
حال دوباره تو
سینه دیوار ایستادهای
این تویی
که امروز
سینه دیوار ایستادهای
انسان،
این تویی.
خود را باز بشناس:
این تویی
چهلچراغ