بسیاری از پدر و مادرها، رؤیاهای محقق نشده خود را در آینده فرزندانشان جستوجو میکنند. خیلیها هم معتقدند که چشم انداز زندگی بزرگسالی فرزندانشان را باید از دوران کودکی برایشان ترسیم کرد تا «بچه، هدف داشته باشد.»
به همین دلیل است که خیلی از پدر و مادرها، شغل آینده فرزندان خود را تعیین و به وی ابلاغ میکنند!
این ابلاغ میتواند مستقیم باشد: تو باید پزشک شوی... مهندس که بشوی باید خانه جدیدمان خودت درست کنی... آرزو دارم تو هم مانند عمویت خلبان خوبی بشوی... .
یا غیر مستقیم: میبینی پزشکها چقدر خوب پول در میآورند؟... همیشه آرزو داشتم یک خلبان بشوم ولی نتوانستم... خوش به حال همسایه! پسرش توانست در آزمون وکالت قبول شود... .
تحت تأثیر همین القائات -به علاوه رؤیاپردازیهای کودکانه- است که از هر دانش آموزی بپرسی که میخواهی چه کاره شوی، فوراً شغل آیندهاش را میگوید و اتفاقاً هم اکثرشان میخواهند پزشک شوند (با تعیین تخصص)، یا مهندس، یا معلم یا خلبان.
و بدین ترتیب سالهای کودکی و نوجوانی در رؤیای شغلی سپری میشود که هیچ دورنمای مشخصی برای رسیدن به آن وجود ندارد.
فراتر از دورنما، اساساً هیچ تضمینی وجود ندارد که آنچه تحت عنوان شغل آینده در ذهن فرزندان بارگذاری میشود، با مختصات فکری، ذهنی، جسمی و علایق فردی آنها در آینده همخوانی خواهد داشت یا خیر؛ و نیز مشخص نیست که آیا شرایط لازم برای رسیدن به آن هدف، محقق خواهد شد؟
در واقع بزرگ ترها و مشخصاً پدر و مادرها رؤیایی را در ذهن فرزندانشان میکارند که به احتمال قوی محقق نمیشود که اگر قرار بود محقق شود، به جز اندکی، همه بزرگسالان امروز - کودکان دیروز - یا پزشک بودند یا مهندس، یا خلبان یا معلم!
واقعیت این است که تعیین یک شغل مشخص در ذهن کودکان و نوجوانان، آنان را از فرصتهای زیادی که میتوانند بدانها بیندیشند و در آینده انتخاب کنند، باز میدارد. تعیین شغل آینده فرد در کودکی، در واقع یک «تله ذهنی» ایجاد میکند و فرد در آن میماند.
خانم تیناسیلیگ، از مدرسان حوزه کارآفرینی دانشگاه استنفورد آمریکا در این باره میگوید: القائات بزرگ ترها درباره شغل و رشته تحصیلی فرزندان، خط مشی ذهنی او را تشکیل میدهند و یک گره روانی را در مغز آنان ایجاد میکنند تا فرد نتواند در خصوص رشته یا شغل، جهت درست را انتخاب کند. *
آینده، سرشار از موقعیتهای جدیدی است که هیچ کدام از ما خبری در آنها نداریم. وقتی تمام آینده فرزندمان را در یک تله ذهنی متوقف میکنیم در واقع او را از موقعیتها و فرصتهای زیادی که در زندگی هر فرد پیش میآید محروم میکنیم، بدین گونه که او به گزینههای دیگر فکر نمیکند یا اگر هم فکر کند، با احساس کدورت است. همچنین کودک، نوجوان و جوانی که گرفتار یک تله ذهنی است و تمام زندگی و رؤیاهایش حول یک شغل یا رشته تحصیلی خاص میچرخد، به احتمال قوی، فرصتهای زیادی را از زندگیاش خط میزند.
به علاوه، خیلیها وقتی به آنچه بزرگ ترها برایش تصویر کردهاند نمیرسند (که اغلب هم همین طور است)، تا آخر عمر احساس ناکامی خفیفی با آنها همراه است، حتی اگر از شغلی که الان دارند رضایت داشته باشند.
تا بدین جای بحث مشخص شد که بهتر است از ترسیم یک نقطه خاص و شغل معین به طور جدی خودداری کنیم. حال سوال اینجاست که در برابر پرسش کودکان خود که «وقتی بزرگ شدم چه کاره بشوم؟» چه پاسخی دهیم؟
بهتر است به فرزندمان بگوییم که همه شغلها خوب و ضروری هستند و فرقی نمیکند که چه شغلی داشته باشی. مهم این است که هر شغلی که داری سعی کنی در آن بهترین باشی، مثلاً یک پرستار خوب، بهتر از یک پزشک متوسط است و یک پزشک خوب هم بهتر از یک پرستار متوسط است. در همین مثال، خود پزشکی و پرستاری مورد قضاوت قرار نمیگیرد که کدامش بهتر است، بلکه ملاک قضاوت این است که کدامشان در شغل خود بهتر هستند.
اگر فرزندمان با این ذهنیت بزرگ شود، درگیر این نخواهد بود که «اگر فلان رشته را که بدان علاقه مندم انتخاب کنم شاید اطرافیانم ناراضی باشند» بلکه انتخابی که بدان علاقه دارد را در پیش میگیرد و سعی میکند در مسیر انتخابیاش، بهترین باشد.
اگر فهرستی از ۱۰ انسان موفق که در سطح جهانی یا ملی یا در اطرافیانتان میشناسید را ردیف کنید، خواهید دید که آنان تحصیلات و مشاغل گوناگونی دارند و آنچه متمایزشان کرده، نه شغل و تحصیلات خاص که بهترین بودن در حرفهای است که بدان مشغولاند. حتی بسیاری از این افراد تحصیلات دانشگاهی موفقی نداشتهاند و بعضاً اخراجی دانشگاه یا محل کارشان بودهاند.
مبع: عصرایران