انتقاد به آموزش و پرورش؛ حق با نقادان است
کد خبر: ۷۸۸۶
تاریخ انتشار: 2015 August 18    -    ۲۷ مرداد ۱۳۹۴ - ۰۹:۱۱

انتقاد به آموزش و پرورش؛ حق با نقادان است

اگر به سطح بندي تفكر و يادگيري مراجعه كنيم، پایين ترين سطح فكر كردن ها، حفظ كردن مطلب و بازگو كردن طوطيوار آن است. سطح بالاتر تفكر بازگو كردن مطلب به يك زبان ديگر است و سطح تفكر سوم، بكار بستن مطالب آموزش ديده است ...
تفکر نقاد آینه تفکر ماست. همان طور که ما هر روز در آیینه خود را می نگریم تا اگر ظاهر آراسته ای نداشته باشیم، آن را اصلاح کنیم، با تفکر نقاد به تفکرمان می نگریم تا اگر تفکر درستی نداشته باشیم، آن را اصلاح کنیم.

تفکر نقاد چیست؟

تفکر نقاد چیست؟

تفکر نقاد به ما می آموزد چه ادعایی را باور کنيم و چه ادعایی را باور نکنيم؛ صرف نظر از اینکه آن ادعا متعلق به بقیه باشد یا خودمان، منتها آگاهانه و نه شهودي، منطقی و نه دلي، نظام مند و از طريق داشتن حداقل يك الگو و نه نامرتب و شلخته. تفكر نقاد، تفكري شيك نيست كه اگر خواستيم آن را ياد بگيريم اگر نه، مشكلي نيست، همين تفكر رايج جواب مي دهد. شاید بتوان از طریق روشن کردن سطوح یادگیری و تفکر، مفهوم تفکر نقاد را راحت تر بیان کرد. عموما اهداف يادگيري در حيطه شناختي به شش سطح تقسيم مي شود و تفكر نقاد، از انواع سطوح بالاست، بالاتر از آنچه رايج است.

1 ـ دانش: دانستن چيزي به معناي اين است که در مورد آن اطلاعاتي داشته باشيد يا موضوعي را بدانيد. اگر شخصی بتواند چيزي را بداند، بدون اين که آن را بفهمد يا بتواند از آن مطلب در زمينه ي ديگري که در سطح بالاتري است، استفاده نمايد در سطح دانش قرار دارد. مانند بچه های ما که در مدرسه درس، شعر يا حتي استدلالي را حفظ می کنند بدون آنکه آن را بفهمند.

2 ـ درک/ فهميدن:
در اینجا فرد موضوع را فهمیده است، بطوری که مثلاً می تواند استدلال را به بيان دیگر و با کلمات دیگر بگوید، نه مثل سطح قبلی طوطی وار عیناً بازگو کند.

3 ـ کاربرد/ به كار بستن:
يعني فرد می تواند آنچه یاد گرفته است، بکار گیرد. مثلاً همان استدلالي را كه ياد گرفته در جای مناسب به كار برد. آموزش و پرورش و عموم آموزش های رسمی ما حداکثر تا این سطح آموزش میدهند و نه بیشتر.

4 ـ تجزيه/ تحليل:
يعني شکستن اطلاعات به مجموع اجزاي تشکيل دهنده  آن و فهميدن اينکه چگونه آن اجزا با هم ارتباط دارند. مثلا می تواند یک استدلال را به جز آن بشکند و مثلاً بگوید کدام جز مقدمه و کدام جزء ادعای اصلی است، پيش فرض آن چيست و... .

5 ـ ارزيابي:
ارزيابي يعني توانايي قضاوت يا داوري كمي يا كيفي درباره ي امور با توجه به داشتن ملاك هاي معين. مثلا می تواند تشخیص دهد آيا استدلالی که پیش رو دارد موجه است یا خير.

6 ـ تفكر خلاق/ ترکيب کردن:
يعني اطلاعات خود را با اطلاعات ديگر ارتباط دادن يا توانايي پهلوي هم گذاشتن عناصر و اجزا براي ايجاد الگو يا ساختاري نو. براي مثال، میتواند برای یک ادعا، استدلال دیگری را مطرح کند.

خب. حال تفكر نقاد چيست؟
عمدتاً مهارت تجزيه و تحليل و ارزيابي صحبت ها يا نوشته هاي من و شماست؛ يعني سطح چهار و پنج و چرا اساساً تفکر سطوح بالا مهم است؟ چون مقدمه تصمیم من و شماست. ما فكر می کنیم و سپس تصمیم می گیریم. به دور و بر خود نگاه كنيد ببينيد آیا تصميم غلط مي بينيد؟ شايد يك دليل آن تفكر سطح پائين (غير نقاد) باشد.

می توانیم همینجا خودمان را یک ارزیابی بکنیم و ببینیم تا چه حد از مهارت تفکر سطوح بالا برخوردار هستیم. اگر در متنها یا در گفت وگوها در هر منبعی (کتاب، رسانه، گفت وگوهای شب نشینی....)کسی قصد قانع کردن ما را دارد و ما به دنبال یافتن استدلال وی می گردیم و آن را بطور نظام مند نقد می کنیم به سطوح تفکر بالا نزدیکیم. اگر در زندگی روزمره برای تصمیمات مهم بر اساس منابع مختلف مانند کتاب، روزنامه، اینترنت،.... به راحتی قانع نمی شویم و آنها را اصولی بررسی می کنیم به تفکر سطوح بالا راه یافته ایم (هر متنی که سعی در اقناع دارد برای متفکر نقاد مهم است چون تفکر نقاد عموما با نقد فیلم یا نقاشی کاری ندارد بلکه با متن کار دارد). اگر با اصول نقد یک مقاله علمی،یک تبلیغ،یک سخنرانی....آشنا هستیم و آنها را به کار می گیریم، مغالطات را می شناسيم، با خطاهای ذهن آشنا هستیم و با تسلط بر ذهنمان از رخداد آنها جلوگیری می کنیم، یک متفکر سطح بالا هستیم. ولی اگر جسته گریخته و غير نظام مند و بدون داشتن حداقل يك الگو گاهی نقدی می کنیم،چیزی شبیه بسیاری از افراد جامعه و با اصول نقد استدلال ديگران و نقد تفكر خود به طور شفاف آشنا نیستیم مطمئن باشیم با یک متفکر سطوح بالا فاصله داریم و مهمتر اینکه نمی توانیم به نسل بعد آن را آموزش دهیم و البته بهتر است که آموزش ندهیم!

حال پرسش مهم اين است كه از كجا تفكر نقاد را ياد بگيريم؛ آموزش و پرورش، دانشگاه، در زندگي روزمره، والدين؟

آموزش و پرورش و تفكر نقاد


به آموزش و پرورش انتقادهاي زيادي شده و البته عموماً حق با نقادان آن است، ولي يكي از نقدها (نقص ها) عدم آموزش تفكر سطوح بالاست. اگر به سطح بندي تفكر و يادگيري مراجعه كنيم، پایين ترين سطح فكر كردن ها، حفظ كردن مطلب و بازگو كردن طوطيوار آن است. سطح بالاتر تفكر بازگو كردن مطلب به يك زبان ديگر است و سطح تفكر سوم، بكار بستن مطالب آموزش ديده است و البته آموزش و پرورش حداكثر تا اين سطوح تفكر نسل آينده را بالا مي برد و نه بيشتر. براي تأیيد اين ادعا مطالعات نشان مي دهد دانشجويان (بالاترين ها در رتبه و احتمالاًضريب هوشي) ما عموماً قدرت نقادي (تجزيه و تحليل و ارزيابي) ندارند؛ يعني در تشخيص استدلال، ارزيابي آن و تشخيص مغالطه ضعيف اند و خودشان نيز قدرت استدلال كردن به ميزان قابل قبول را ندارند.

اما چرا تأكيد بر استدلال شد؟ يادمان باشد، قرار است عموماً براي پذيرش حرفي يا ادعايي از طرف تلويزيون، روزنامه، دوستان، والدين و... و خودمان با استدلال قانع شويم و استدلال اصلي ترين مهارت در تفكر سطوح بالاست! حال فرض كنيد نه بتوانيم استدلال را درست تحليل و ارزيابي كنيم تا بين استدلال هاي موجود، قوي تر را انتخاب كنيم، نه اينكه خومان درست استدلال كنيم! چه اتفاقي مي افتد. احتمال خطا در تصمیم گیری زیاد می شود، چون استدلال مقدمه تصميم است.

دانشگاه و تفكر نقاد


مشخص است که آموزش ما در مدرسه عموما در سطوح پایین تفکر سیر می کند؛ یعنی حفظ کردن و به زبان دیگر بیان نمودن و حداکثر به کار بستن همان چیزی که یاد گرفته ايم، ولی از مهارت تجزیه و تحلیل و ارزیابی عموماً خبری نیست. حال که محصولات آموزش و پرورش مهارت های تفکر سطوح بالا را نمی دانند، آیا در دانشگاه اتفاقی میفتد؟ پاسخ منفی است.

ماتيو ليپمن استاد فلسفه متوجه شد دانشجويان در نقد و تفكر نقاد ضعيف اند. وي پس از آموزش تفكر و نقادي از طريق فلسفه (تفكر نقاد را در بستر فلسفه و روانشناسي آموزش مي دهند) هم نا اميد شد، زیرا در سال هاي آخر دانشگاه نيز هنوز دانشجويان ضعف اساسي در تفكر داشتند. در ایران هم نتایج تحقیقات نتیجه گیری لیپمن را تأیید میکند. تحقیقات نشان می دهد عمده معلمین دانشگاه (هیأت علمی) توانایی تجزیه و تحلیل اطلاعات را به حد کافی ندارند تا بتوانند بین مقالات با اعتبار متفاوت، آن را که اعتبار و سندیت بیشتری دارد جدا کنند.

و اما محصولات دانشگاه چطور؟ مطالعات در ايران نشان مي دهد دانشجويان سالهاي اول پزشكي و پرستاری از نظر تحليل و ارزيابي و قدرت استدلال و با دانشجويان سال آخر فرقي ندارند! یعنی در دانشگاه هم اتفاقی نمیفتد و البته در بین مردم عادی هم در بهترین شرایط وضع مشابه است. از اين تحقيقات ماتيو ليپمن می توان نتيجه گرفت نقادي را بايد از بچگي آموزش داد و دانشگاه ديگر دير شده است. و اما ما فعلا نقادي را در دانشگاه آموزش می دهيم، چون احتمال اینکه دانشجویان فعلی، در آینده تصمیم گیرنده های رده بالایی شوند بیشتر است و دیگر آنکه دانشگاه محل کارمان است!

تجربه زندگی و تفکر نقاد


اگر قرار نیست مدرسه و دانشگاه تفکر سطوح بالا را به فرزندان ما بیاموزد، آیا می توانیم قید دیگر منابع یادگیری را بزنیم و خود را به تجربه زندگی روزمره بسپاریم تا کم کم تفکر سطوح بالا یا نقاد را از آن یاد بگیریم؟ جواب منفیست چرا؟

بياييد يك آزمون ساده بكنيم. ببینیم با عمري كه گذرانده ايم و تجربه ای که داریم، چقدر با تفکر سطوح بالا آشنا شده ایم. این را می دانیم که با یک آزمون نقلی نمی توان نتیجه قابل اعتمادی گرفت، ولی برای تلنگر شاید بد نباشد. پنج دقيقه وقت دارید تا پنج خطاي رانندگي و پنج خطاي تفكر را براي خود بازگو كنيد... ! خب پنج دقیقه تمام شد. نتیجه کارتان چه بود؟ کامل نام بردید؟ اين تحقيق بارها انجام شده، (البته نتايجش منتشر نشده). اكثر افراد در كارگاه هاي تفكر كه تماماً دانشگاهي بودند، بلافاصله خطاهاي رانندگي را مي گويند ولي در مورد خطاهاي تفكر هي من من مي كنند! حتي اگر نخواهيم پنج تا از اسامي خطاهاي فكر را كه بسيار زياد است (تعداد مغالطات بيش از 400 و تعداد خطاي شناختي بيش از 80 عدد) را عینا بگويند و فقط بخواهیم بعضي از آنها رات وضيح دهند باز مشكل دارند.

حالا سؤال: اگر كسي خطاهاي مهم رانندگي را نداند، شما با او همسفر مي شويد، يا جرأت نمي كنيد در ماشين وي بنشينيد؟ احتمالاً نمي نشينيد. كسي كه خطاهاي رانندگي را نداند راننده خطرناكي است.

سؤال بعدي: اگر كسي خطاهاي فكر را نداند از فكر او چقدر مي توانيد استفاده كنيد؟ خودش چقدر مي تواند از فكرش استفاده كند؟ آيا فكر كردن او مي تواند خطرناك باشد؟ جواب مثبت است. به دور و بر خود نگاه كنيد و نتايج اين فكر كردن هاي خطرناك را ببينيد. بنابراين آدمي كه فكر كردن را در حد قابل قبول نمي داند، بالقوه خطرناك است! مثلاً استدلال مي كند(به غلط و به زعم خودش درست) كه در زمان موتور سواري كلاه ایمنی لازم نيست، چون ديدم را محدود مي كند!... استدلال مي كند (به غلط) كه سيگار مي كشم چون مقدار كمي نيكوتين براي بدن مفيد است! استدلال مي كند ( به غلط) كه روي غذاي چرب آبليمو بخوريد تا آن را بشورد و ببرد و دچار سكته نشود ( يادمان باشد چربي در باز حل مي شود نه اسيد!) استدلال هاي غلط (که به آن مغلطه، مغالطه يا سفسطه هم می گویند) دور و بر ما پرند. بقول فیلسوفی چقدر سخت است مغلطه نکردن! در اینجا جایگاه تجربه کجاست؟ یک پاسخ می تواند این باشد، عزیزان ما در استدلال غلط و مغالطه ناخوداگاه کاملا با تجربه ایم! ما در خطاهایمان در استدلال کاملا خوب عمل می کنیم!

زندگی روزمره به ما استدلال صحیح یاد نداده است؛ ولی ظاهراً این پيش فرض هست كه ما فكر كردن بلديم، چرا؟ چون بالاخره زندگی کردیم و سرد و گرم چشیدیم و فکر کردن را نه از کتاب بلکه از تجربه روزمره یاد گرفتیم، حالا برويم دنبال بقيه كارها! البته براي كارهاي ساده اي مثل راه رفتن ( البته اصولش باز كتاب دارد) يا پرواز با گلايدر مطالعه كمتر لازم است و تجربه عموماً جواب مي دهد. ولي براي يادگيري خلباني با يك هواپيماي پيچيده اي مانند ايرباس شما نمي توانيد فقط با تجربه ياد بگيريد! تفكر هم مقوله پيچيده اي است و تجربه براي يادگيري آن كافي نيست. شايد به همین دليل است كه در بعضي از كشورها تفكر را با عناوين مختلف مانند تفكر نقاد (نامی که ما انتخاب کردیم و سری کتاب های این گروه به این نام است)، فلسفه براي كودكان، مهارت هاي تفكر، اموزش تفکر سطوح بالا و.. البته از سنین پائين (حتي قبل از مدرسه) توسط افرادی که به فلسفه و یا روانشناسی و آموزش تسلط دارند، آموزش می دهند.

والدين و تفكر نقاد


حال كه از طریق مدرسه و دانشگاه و تجربه روزمره اين مهارت را در حد قابل قبول نمی آموزیم، ببينم والدين به عنوان يكي از معلمين نزديك نسل آينده چه مي كنند؟ پاسخ روشن است؛ در حال حاضر تقريباً هيچي! والدين عموماً توليدات آموزش پرورش و يا دانشگاه هاي خودمان هستند، از دو منبع معرفت قبلي چه چيزي به كسي رسيده كه به والدين بچه ها رسيده باشد؟

مطالعات نشان مي دهد، هيأت علمي دانشگاه ـ كه والدين هم هستند ـ از نقادي خيلي آگاهی ندارند. شايد خود والدين كتابهايي بخوانند و به بچه ها قدرت تجزيه و تحليل ياد دهند (احتمالش در بین والدین دانشگاهی بیشتر است) ولي مطالعات در سطح عموم اين را تأیيد نمي كند، زیرا متوسط مطالعه غیردرسی هر ایرانی روزانه 28 دقیقه است و رمان و داستان با 60 درصد در صدر قرار دارد، ولي والدين بدانند فعلاً يكي از مهمترين سيستم هاي معرفتي و آموزش تفكر سطوح بالا به كودكان و نسل آينده اند چون فعلاً قرار نيست تغيير اساسي در ديگر منابع آموزشي رخ دهد. بنابراين مسئوليت والدین سنگين است. به همين دليل است كه اسامي كتابها تحت عنوان والدين متفكر فرزند متفكر نام گذاري شده است. این کتاب یکی از کتاب های اساسی (ولی نه پیش نیاز) برای مطالعه بقیه این سری کتابهاست، چرا که حاوی تمرینهایی است که می تواند در مطالعه و طراحی تمرین برای کتاب های دیگر (از جمله کتاب مغالطات، تفکر استرتژیک، نقد رسانه و تبلیغات) به والدین کمک کند.

سخن آخر

بیایید یک فرد استثنایی باشیم و توهم دانستن را كنار بگذاريم! اگر در مدرسه، در دانشگاه، از طريق والدين و يا از طريق اطرافيان و... در مورد تفكر صحيح آموزش نديده ايم، احتمالا بلد نیستیم (تازه اگر آموزش را به روش رايج/ ديده باشيم هم معلوم نيست بلد باشيم كما اينكه بچه ما که 12 سال در مدارس درس میخواند، نه بلد است درست استدلال کند نه مسائل روزمره را حل كند. كلي حفظيات بلد بوده است كه بر اساس مطالعات بعد از شش ماه كمتر از 10% آنرا مي تواند بياد آورد!)؛ بنابراین بهتر است پيش خودمان اعتراف كنيم، شايد من تفكر بلد نباشم حداقل در حد خوب. بعد از اين كه توهم را در خود از بين برديم، حالا در مورد تفكر كتابهاي معتبر را بياييم و بخوانیم و تمرين كنيم، تمرین کنیم و تمرین کنیم. تفكر مانند ياد گرفتن بسكتبال است، يك مهارت است. سر كلاس و با خواندن كتاب ما بسكتباليست یا متفکر نمي شويم. تازه شروع است براي خروج از جهل مركب ـ كه فكر مي كردم مي دانم ـ به جهل ساده (مي دانم كه نمي دانم).

دكتر اكبر سلطانی، مسئول گروه تفکر نقاد ابن سینا


آخرین اخبار