جاسوس بازی عروسکی در «عصر یخبندان»
کد خبر: ۷۴۷۵
تاریخ انتشار: 2015 August 12    -    ۲۱ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۴:۴۵
با شروع تازه‌ترین اثر مصطفی کیایی و شیوه عنوان‌بندی می‌توان ردپای اثر قبلیش را حس کرد. انگار هنوز درگیری‌های فرمی اثر سابق به اثر دیگر منتقل شده است. چند سکانس می‌گذرد و مخاطب با چند داستان ظاهراً متفاوت روبرو می‌شود. به شدت یاد فیلم «شهر برهنه» ژول داسین می‌افتم. فیلمی خوش ساخت که در آن نیز ابتدا در یک سکانس شاخص، شهر نیویورک تشریح می‌شود و در این توصیف تلخ، اتفاقاتی به ظاهربی‌ربط به یکدیگر رخ می‌دهد؛ اما در نهایت گره دراماتیک با کنار هم نهادن همان نماهای ابتدایی باز می‌شود.

در «عصر یخبندان» نیز با چند شخصیت روبرویم که هر یک به ظاهر قصه‌ای متفاوت و مختص به خود ارائه می‌دهد. برای دریافتن رابطه میان یک زن و شوهر نیاز است زمان بگذرد و با چفت شدن داستان شخصیت‌ها به یکدیگر، غافلگیری شکل می‌گیرد. این مساله تا جایی ادامه پیدا می‌کند که صحنه ابتدایی فیلم دوباره تکرار می‌شود و مخاطب اکنون آماده می‌شود ادامه ماجرا را دریابد.

امیدوار می‌شوی که فیلم همچون داستان «شهر برهنه» پیش رود و مخاطب در تعلیق به سر برد. این تعلیق ناشی از همان نماهای ابتدایی است. مخاطب در گام نخست درمی‌یابد که کلید قفل داستان در آن نماها نهفته است و حال به ذهن خود فشار می‌آورد آنها را به یاد آورد. اما این امید در «عصر یخبندان» آرام آرام به نومیدی می‌گراید.

واقعیت آن است که پیش‌فرض نخست در مورد «عصر یخبندان»  اشتباه است و حذف این پیش‌فرض می‌تواند امتیاز مثبتی برای مصطفی کیایی باشد. «عصر یخبندان» به هیچ وجه از لحاظ فرمی در راستای «خط ویژه» نیست؛ بلکه به شدت مستقل از آن است. در عوض از لحاظ محتوایی همان رویه را دنبال می‌کند: تقابل عده‌ای از طبقه متوسط که با طبقه پایینی جامعه همدست می‌شوند تا فردی از طبقه بالایی را به زمین زنند. همین مضمون تکراری عنوان فیلم را می‌سازد و انتقام خونین از ثروتمند منفور در قالب شیوه بقای جوجه تیغی‌ها تجلی پیدا می‌کند.

«عصر یخبندان» قرار نیست داستان عده‌ای آدم را نشان دهد که روزگارشان بواسطه ظلم قوی‌تر نابود شده است؛ بلکه آنان خود در این بدبختی دخیل‌اند. تا اینجای ماجرا خوب است؛ اما ناگهان فیلم احساس به یک «بدمن» را برجسته می‌کند و یک باره تمام آن عقبه شخصیت‌پردازی فدای رابین‌هودبازی شخصیت‌ها می‌شود و همه چیز قربانی یک علاقه فرمی می‌شود: تسلسل.

این تسلسل تنها در قالب شک یک فرد به شریک زندگیش ختم می‌شود. در فیلم تسلسل‌های دیگری هم وجود دارد که در همان فیلم از دور خارج می‌شوند. برای مثال دخترانی که قربانی پسر پولدار یا «بدمن» فیلم (بهرام رادان) می‌شوند و با مرگش گویا دیگر هیولایی انسانی با این شمایل وجود ندارد. این مرد بد داستان به راحتی آدم می‌کشد و با وجود فراست و البته ثروت، شخصاً دست به قتل می‌زند! در مقابل رویدادی به ظاهر کم خطرتر تبدیل به تسلسل بی‌پایان می‌شود تا دخترخاله بابک اکنون به شوهرش شک بورزد و هیچگاه مشخص نمی‌شود چرا شخص بابک حقیقت را برای دخترخاله تعریف نمی‌کند؛ او که خود یک قربانی شک است.

شخصیت‌پردازی‌ها خام‌دستانه پیش می‌روند و با وجود زمان‌بندی نسبتاً طولانی فیلم - براساس استاندارد سینمای ایران - جای زیادی برای پررنگ کردن وجوه شخصیت‌پردازی دارد. هیچگاه مشخص نمی‌شود عاشق دلسوخته (آنا نعمتی) به چه مناسبتی واجد این عشق آتشین است؛ هیچگاه معلوم نیست بابک (فرهاد اصلانی) چه کوتاهی در حق منیره (مهتاب کرامتی) انجام داده است که انتهایش خیانت و اعتیاد است. همه چیز هست؛ اما ادله ناکافی است.

نمونه ابتر شخصیت‌پردازی را می‌توان در شخصیت محسن کیایی دید که تمام قصه زندگیش را در یک مونولوگ خلاصه می‌کند و باید بپذیریم شخصی که خلاف قوانین برخورد می‌کند، می‌تواند قانونمند باشد و در نهایت پایبندیش به اخلاق، رابین‌هود شود و شخصی را به قتل برساند. انگیزه‌های نهفته در این شخصیت چیست که دست به ارتکاب قتل می‌زند؟ انگیزه‌های شخصیت آنا نعمتی برای انتقام چیست، امیرحسین به او چه داده است که وی چنین سرگشته است؟

سوال پشت سوال شکل می‌گیرد و می‌توان تنها این را درک کرد که مصطفی کیایی خواسته یا ناخواسته تمام دغدغه‌های اجتماعیش را در یک بسته‌بندی شیک ارائه می‌دهد. اگرچه نصب یک عروسک جاسوس می‌تواند بخشی از خیانت‌های همسر شما را برملا کند؛ ولی انتهای این خط فراموشی است - با این حال نگارنده معتقد است شخصیت بابک خود را به فراموشی زده است.

«عصر یخبندان» داستانگوست، مخاطب را با خود پیش می‌برد؛ اما در نهایت برایش چیزی به ارمغان نمی‌آورد. شاید تنها از مرگ یک آقازاده فاسد دلش خنک شود. شاید پدری برای نصیحت فرزندان، زندگی ناپسند شخصیت‌ها را مثال زند؛ اما با این دو خط حرف فیلم، فیلم نمی‌شود.

منبع: تسنیم
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار