بیکاری: نمونه مورد پژوهش خودم هستم
کد خبر: ۷۰
تاریخ انتشار: 2015 May 25    -    ۰۴ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۰
بیکاری؛
گفتم امنیت، راستش این است که وقتی یک دختر جوان مجرد باشی باید با ترس و لرز پا یه هیأت‌های باستان‌شناسی بگذاری. آنهم بدلیل داستان‌ها و روایاتی که از برخی هیأت‌ها و سرپرست هیأت‌ها اینسو و آنسو نقل می‌شود و مو به تن آدم راست می‌کند.
نمونه مورد پژوهش خودم، کار‌شناس ارشد رشته باستان‌شناسی

 
بیکاری: نمونه مورد پژوهش خودم هستم

این روز‌ها بحث از بیکاری در میان جوان‌ها بیداد می‌کند. همه بنوعی درگیر پیدا کردن شغل متناسب با تحصیلات و شرایط خانوادگیشان هستند. کمتر کسی موفق به یافتن شغلی می‌شود که با رشته تحصیلی دانشگاهیش مطابقت داشته باشد و متاسفانه بیشتر افراد در حرفه‌ای مشغول بکار می‌شوند که هیچ تناسبی با تحصیلات آن‌ها ندارد. شاید بزرگ‌ترین دلیل این باشد که پیدا کردن کار رابطه مستقیم با آشنا و آشنابازی یا‌‌ همان بند «پ» دارد. یعنی افراد نهایتا به کاری تن می‌دهند که توسط یک آشنا (چه از افراد فامیل یا دوستان و نزدیکان) شرایطش مهیا شده باشد.
یکی از ترس‌های من هم همین است. اینکه بالاخره با اینهمه این طرف و آن طرف زدن سر آخر مجبور شوم استخدام اداره‌ای شوم که برای مثال پدرم در آن کار می‌کرده، یا با برادرم که شرکتی مستقل دارد همکاری کنم، فقط برای اینکه احساس کنم کاری انجام می‌دهم و استقلال مالی پیدا کردم و به اصطلاح دستم در جیب خودم است.

از زمان فارغ التحصیلی بار‌ها و بار‌ها به سازمان میراث فرهنگی مراجعه کرده‌ام و تنها چیزی که عایدم شده وعده و وعیدهایی در رابطه با پروژه‌هایی است که ریاست جدید میراث فرهنگی در فکر راه اندازی آن‌ها است و هنوز مراحل اداری را طی نکرده و حتی تصویب هم نشده (و حتی امیدی به تصویب آن‌ها نیز نیست).

این روز‌ها از ایده آل‌های دورانی که جوان‌تر بودم و بتازگی پا به رشته باستان‌شناسی گذاشته بودم فرسخ‌ها فاصله گرفته‌ام. زمانی در رویا‌پردازی درباره آینده، خود را پژوهشگری می‌دیدم از محلی به محلی دیگر در حرکت است و همواره در حال انجام پروژه‌های باستان‌شناسی خانه و زندگی را بر دوش گذاشته و با وجود تمام سختی‌های این راه، اما احساس خشنودی از زندگی سراپایش را فراگرفته. اما بدلیل شرایط (که طیف وسیعی را دربر می‌گیرد از جمله خانوادگی، اقتصادی، امنیت و غیره و غیره) حتی پروژه پایان نامه را هم بصورت کتابخانه‌ای و نه بصورت تحقیق می‌دانی کار کردم.

بیکاری: نمونه مورد پژوهش خودم هستم

گفتم امنیت، راستش این است که وقتی یک دختر جوان مجرد باشی باید با ترس و لرز پا یه هیأت‌های باستان‌شناسی بگذاری. آنهم بدلیل داستان‌ها و روایاتی که از برخی هیأت‌ها و سرپرست هیأت‌ها اینسو و آنسو نقل می‌شود و مو به تن آدم راست می‌کند. از طرف دیگر حتی اگر به خود جرأتی دهی و بگویی نه من می‌توانم در شرایط سخت هم دوام بیاورم، بازهم موانعی بر سر راه وجود دارد. برای مثال وضعیت خود را مثال می‌زنم، زمانیکه بتازگی دوره کار‌شناسی را تمام کرده بوده و با کلی افتخار و سری پر از آرزوهای رنگی به خانه بازگشتم و اتفاقا در‌‌ همان روز‌ها و ماه‌ها پیشنهاد شرکت در حفاری محوطه‌ای در غرب ایران به من داده شد. با خوشحالی هرچه تمام‌تر و غرور از اینکه بدلیل توانایی‌هایم انتخاب شده‌ام موضوع را در خانه مطرح کردم. اما آنچه که با آن مواجه شدم مخالفت خانواده بود و من که در آن زمان توانایی اغنای پدر را نداشتم از قافله عقب مانده و با چشم حسرت بار شاهد پیوستن کسانی به هیأت حفاری شدم که پیش از این انتخاب نشده بودند.

آن روز‌ها سخت مخالف این تفکر سنتی بودم که بهترین شغل برای یک زن تدریس است، تفکری که بویژه در خانواده نسبتا سنتی‌ام بسیار رایج بود. بماند که انتخاب رشته باستان‌شناسی در دانشگاه تهران بعنوان نخستین انتخاب، چیز غریبی بود نزد افراد خانواده و خصوصا پدرم که علاقه داشت مانند خودش وارد رشته حقوق شوم. اما نبود کار و شرایط بد شغلی سبب شد تا به تدریس راضی شوم و برای گرفتن ۲ واحد درسی مرتبط (و گا‌ها غیر مرتبط) به تمامی دانشگاه‌های دولتی و غیر دولتی شهر مراجعه کنم، حتی در سطحی پایین‌تر حدود دو سه ماه از تابستان را صرف جستجوی مدارس غیر دولتی نموده تا بعنوان آموزگار مشغول بکار شوم. البته بماند که هنوز هم که هنوز است نه از آن مدارس خبری شده و نه حتی از دانشگاه‌ها، دریغ از حتی دو واحد درسی! آنقدر این شرایط غیر قابل تحمل شد که در مرحله بعد و اخیرا حاضر شدم سختی دوری راه را به جان خریده و به دانشگاه‌های شهرستان‌های اطراف شهر محل سکونت مراجعه کرده و درخواست کار دهم.

اما متاسفانه امید چندانی به تداوم این شرایط (در صورتی که حتی هر کدام از این دانشگاه‌ها، چه مستقر در شهرهای دیگر یا شهر محل سکونتم از من برای همکاری دعوت کنند) ندارم، دلیل آنهم هم دوره‌ای‌ها و هم ردیف‌های خودم هستند که پیش از من این مسیر را پیموده‌اند و پس از مدتی نا‌امیدانه و بدلیل شرایط بد کاری (از جمله ساعت زیاد کار و کم بودن حق الزحمه) این مسیر را تا نیمه راه رفته و از نیمه راه خود را بیرون کشیده‌اند.

حال در این زمان و مکان که حسی از تعلیق را برایم تداعی می‌کند آینده‌ای تار پیش روی خود می‌بینم، و هرچه تلاش می‌کنم کوچک‌ترین جزییاتی از آن را تصور کنم، هرچه چشمانم را تنگ و گشاد می‌کنم تا شاید کمی تصویر آینده واضح شود، نمی‌شود که نمی‌شود. نمی‌دانم در آینده‌ای نزدیک که می‌تواند ساعاتی دیگر، فردا، هفته آینده یا ماههای پیش رو باشد چقدر از ایده آل‌هایم تنزل کرده و خود را با شرایط جدید منطبق کنم و دست از دنبال کردن شغلی که حتی ذره‌ای با تحصیلاتم در رشته باستان‌شناسی هماهنگ باشد برداشته و بالاخره به بند «پ» رجوع کرده و مشغول در حرفه‌ای شوم که پدرم دنبال می‌کرده یا شخص دیگری از اعضای خانواده دستی در آن داشته است.

منبع: انسان‌شناسی و فرهنگ
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار