همسر پورحیدری: فقط یک بار به منصور دروغ گفتم
کد خبر: ۵۵۶۱۸
تاریخ انتشار: 2016 November 21    -    ۰۱ آذر ۱۳۹۵ - ۰۸:۳۰
فریده شجاعی این روزها در تدارک برنامه هایی است که تقریبا با هر سال او تفاوت زمین تا آسمانی دارد. او هر سال در این ایام خود را برای رسیدن به سالروز ازدواجش با منصور آماده می کرد. احتمالا برای تهیه هدیه ای می کوشید و به این فکر می کرد که امسال چه کار متفاوتی با سال های گذشته انجام بدهد تا همسرش را غافلگیر کند.
 
فریده شجاعی که در آذر ماه سال 54 کنار منصور پای سفره عقد نشست، حالا خود را برای پهن کردن سفره چهلمین روز درگذشت یار 41 ساله اش در زندگی پرفراز و نشیبی که تا امروز با او داشته آماده می کند. روزهای سختی برای گفتگو با خانم شجاعی را انتخاب کردیم ولی این بیش از هر چیز برای خاطر مخاطبان عزیزمان بود و اتفاقا سرکار خانم شجاعی هم به خوبی این موضوع را درک می کرد.
 
فریده شجاعی: فقط یک بار به منصور دروغ گفتم

اوضاع منزل به حالت عادی برگشته؟

- هنوز نه! هنوز باور نکرده ام که منصور دیگر نیست. شوخی هم نیست. نزدیک به 41 سال با او زندگی کردم. در شادی ها و غم ها کنارم بوده و من هم در شادی ها و غم ها با او بودم. ما از روز اول آشنایی مان همه برنامه های تحصیلی و ورزشی و غیره مان را با هم انجام می دادیم و هرگز کاری بدون هماهنگی هم انجام نمی دادیم. یکی از رموز موفقیت همان در زندگی هم همین بود. اینکه همیشه من بهترین مشاورم را منصور می دانستم و او هم برای همه کارهایش با من مشورت می کرد.

پس خانه هنوز این غم را باور ندارد؟

- هنوز نه! لااقل من که هنوز نمی توانم به خودم بقبولانم که منصور نیست. فقط وقتی دوستانش برای همدردی با ا به خانه می آیند یادم می افتد که منصور رفته و دیگر بر نمی گردد. وگرنه او به دلیل همراهی با تیم های مختلف ملی و باشگاهی و یا سفرهای کاری بارها در این 41 سال از خانه می رفت و بعد از چند روز به منزل بر می گشت. در بازی های آسیایی کره که مربی تیم ملی بود، یک ماه خانه نبود و من این تجربیات را با او داشتم و از این حیث خیلی اوقات در خانه تنها می ماندم ولی می دانستم که منصور یک گوشه ای از ایران یا دنیا زنده است و بازگشتش را انتظار می کشیدم.

الان هم همان حس انتظار را دارید؟

- تقریبا. نمی خواهم خودم را فریب بدهم و می دانم که او دیگر نیست ولی دست خودم هم نیست. دائم تصور می کنم که اینها یک خواب هستند و بالاخره او بر می گردد.

آخر این مسیر چیست؟

- او به من و فرزندانش در این سال ها آموخته که با واقعیت ها باید کنار آمد و شاید به همین دلیل هم باشد که الان من نسبتا یا حداقل در ظاهر آرام هستم. ما می دانیم که او با بیماری سختی دست و پنجه نرم می کرد. انسان با امید زنده است و ما هم در طول این مدت امید زیادی داشتیم که منصور با یک معجزه پزشکی از جا بلند شود و به وضعیت عادی برگردد ولی متاسفانه اینطور نشد.
 
فریده شجاعی: فقط یک بار به منصور دروغ گفتم

اما او یک بار شما را بیشتر امیدوار کرد؟

- بله! اوایل امسال و در فروردین ماه بود که داروها جواب دادند و منصور از تخت پایین آمد و اصلا وضعیت عالی داشت. کمی درد در ناحیه سینه و پاهایش حس می کرد اما خیلی خوب تر از روزهای پاییز و زمستان سال قبل بود تا اینکه از اواخر تابستان بار دیگر به شرایط قبلی اش برگشت و ما را نگران کرد.

با این همه روحیه خوبی داشت؟

- عالی بود. اصلا دوست نداشت دور و بری هایش با ترحم با او رفتار کنند و این را صراحتا به همه هم می گفت. محکم بودن منصور ما را هم در زندگی محکم کرده بود و الان اگر دخترم تنها در آمریکا درس می خواند به واسطه همین روحیه پدرش است که آن را به دخترش ارث داده است.

ظاهرا تا همین اواخر هم نمی دانست که بیماری اش چیست؟

- بله، دقیقا. دائم از من و دکترش می پرسید که بیماری ام چیست و این برایش سوال بود. البته این بیشتر در آن اوایل بود.

شما چه جوابی به او می دادید؟

- من به او قبولانده بودم که بیماری اش قند است و قند باعث ناراحتی اش شده.

تا آخر هم متوجه بیماری اش نشد؟

- متاسفانه وقتی حدود یک ماه پیش با هم به بیمارستان رفته بودیم، زمانی که من برای صحبت با دکترش به بیرون از اتاق رفتم، یکی از آنهایی که در بیمارستان بود، برای ابراز همدردی با منصور به اتاق می رود و از روی خیرخواهی و با نیت روحیه دادن به او می گوید من هم مثل شما سرطان دارم و با این بیماری در حال مبارزه هستم و از او می خواهد که روحیه اش را حفظ کند و با این بیماری بجنگد. وقتی آن خانم از اتاقش بیرون رفت، منصور مرا صدا زد و از من درباره سرطانش سوال کرد که من سرطان ریه دارم؟ این حقیقت است که سرطان ریه دارم؟

شما چه گفتید؟

- من گفتم که مشکل ریه دارد ولی سرطان نیست. بعد از او پرسیدم که چه کسی این حرف را به تو زده که آن خانم که بیرون اتاق ایستاده بود را نشان داد.

توانستید به او این باور را بدهید که سرطان ندارد؟

- منصور فرد باهوشی بود. او دیگر تا وقتی از دنیا رفت در این باره از من سوال نکرد ولی می دانم که قطعا متوجه شد و با دیدن وخامت شرایط جسمانی اش متوجه شد که ما این موضوع را از او پنهان کرده بودیم.

چرا دختران در این مراسم در ایران نبود؟

- عسل در آمریکا مشغول تحصیل است و در این یک سال چند بار به تهران آمده بود. هر بار رفت و آمد برای او دردسرهای زیادی را به وجود می آورد و از همه مهم تر این که چون او تنها سفر می کند، برایش دشوارتر است و نمی خواستیم که دوباره این شرایط سخت را تحمل کند چون تازه به آمریکا برگشته بود اگر می خواست دوباره این همه راه را برگردد و باز به آمریکا برود، شرایط خیلی برایش دشوار می شد.
 
فریده شجاعی: فقط یک بار به منصور دروغ گفتم

پس برای مراسم چهلم می آید؟

- بله! او در آمریکا تنها نیست و برادر منصور و خانواده اش همراه اقوامی که آنجا داریم، کنار «عسل» هستند.

در دانشگاه هم کسی متوجه این مشکل شد؟

- البته! همه هم دانشگاهی هایش با پدر او آشنا شدند و وقتی متوجه شدند که عسل دختر سرمربی تیم ملی ایران بوده، دوستانش از دیگر ایالت های آمریکا برای ابراز همدردی با او به دیدنش رفتند و در خود دانشگاه هم برای منصور مراسمی برگزار کردند تا عسل در این وضعیت که ما اینجا هستیم، تنها نماند و غم زیادی نبیند.

با او حرف می زنید؟

- تقریبا هر روز و روزی چند بار. او خیلی بابایی بود و من می دانم که الان چه حالی است. این کاش کنارم بود. نمی دانم. شاید هم مشیت الهی بود که او آنجا سرش گرم درسش باشد و خیلی با این وضعیت درگیر نشود. قطعا اگر اینجا بود روزهای سخت تری را سپری می کرد و من فقط از این بابت برای خود عسل خیلی خوشحالم وگرنه قطعا دوست داشتم الان او تهران کنار من و برادرش بود.

کمی از دوران آشنایی تان حرف می زنید؟

- هر دوی ما در باشگاه تاج یا همان استقلال کنونی ورزشکار بودیم. من بازیکن تیم بسکتبال بودم و منصور هم برای تیم فوتبال بازی می کرد. البته او معروف بود و خیلی ها در ایران او را می شناختند. من و خواهرم هم در تیم بسکتبال بانوان بودیم. گاهی اوقات که تیم فوتبال بازی داشت ما برای تماشای بازی آنها می رفتیم و این حضور هم زمان مان در باشگاه باعث شد تا آشنایی بین ما به وجود بیاید و بالاخره او از من خواستگاری کرد و در نهایت با هم عروسی کردیم.

چه سالی بود؟

- 29 آذر سال 1354 بود که جشن گرفتیم. روز مهمی در زندگی هر دوی ما بود و از این بابت خیلی خوشحال بودیم.

بچه محل هم بودید؟

- نه اما اخلاق مان خیلی به هم نزدیک بود. سطح خانواده های مان هم همینطور.
 
فریده شجاعی: فقط یک بار به منصور دروغ گفتم

مهریه تان چند سکه بود؟

- به نیت 14 معصوم 14 سکه طلا. ما از همان روزهای اول، زندگی مان را با عشق آغاز کردیم و هرگز مادیات جایی در زندگی مان نداشت.

بارزترین خصوصیات اخلاقی که از او به یاد دارید چیست؟

- من در طول این 41 سال هرگز صدای بلند او را نشنیدم. همیشه با احترام با دیگران حرف می زد به ویژه با خانواده خودش. به جرأت می گویم که ما یک بار هم با یکدیگر جر و بحث نکردیم و او همسری بی نظیر و فوق العاده بود.

یادتان می آید از چه چیزی بدش می آمد؟

- از بی احترامی کردن و از بین بردن حرمت ها متنفر بود. حاضر بود حقیقت را بشنود هر چقدر هم که بد بود ولی دروغ به او گفته نشود.

با این حساب وقتی درباره بیماری اش حرفی به او نزدید، قطعا خیلی ناراحت شده است؟

- این تنها دروغی بود که در زندگی ام به منصور گفتم.

حرف آخر؟

- جای او همیشه در خانه خالی است و من هم همیشه منتظرش می مانم و فکر می کنم که برای مسافرت ورزشی به کشوری دور سفر کرده است. جا دارد بار دیگر از همه کسانی که در این مدت در مراسم تشییع و خاکسپاری و ترحیم کنار ما بودند و پیام های محبت آمیز دادند، تشکر کنم.
مرجع : هفته نامه شماره یک
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار