جنگ هشتساله عراق علیه ایران، به پشتوانه بسیاری از ابرقدرتهای دنیا، جنگی تحمیلی بود و این تحمیلی بودن، اکنون پس از گذار از سالها، بر همگان آشکار است و همانهایی که صدام و رژیم بعث را در حمله به ایران همراهی آشکار و پنهان میکردند نیز امروز اذعان دارند، این جنگ با چراغ سبز بزرگان قدرت جهان از سوی صدام به ملت ایران تحمیل شد.
از رشادتها و بزرگمردیهای رزمندگان ایران از هر قوم و نژاد و هر دین و مذهبی بسیار گفتهاند و نوشتهاند. هفتهای که در روزهای واپسین آن هستیم هفتهای است که درد دو واقعه غمبار تاریخی را در سی سال گذشته به ذهنمان متبادر میکند.
نخستین آن اتفاقی است که شرح آن در گروههای فضای مجازی بینام نویسنده برای من هم ارسال شد:
«غروب
هفتم تیر ۱۳۶۶ سردشت قیامت بود. ساعتها از بمباران شیمیایی شهر گذشته بود. مردانی که موقع بمباران خارج از شهر بودند، یکییکی به خانه برگشتند و صحنه مرگ خانوادههایشان را دیدند.
شاهدان واقعه میگویند از هر طرف صدای ناله و سرفه میآمد. مرگ ابهت خود را از دست داده بود. مردم شهر سردرگم دنبال عزیزان خود میگشتند تا شاید آنان را زنده در بیمارستان و درمانگاهی پیدا کنند. صبح فردا ماشینهایی را پر از جنازه در خارج از شهر پیدا کردند، کسانی که به امید نجات از شهر گریختند اما غافل از این که گازهای شیمیایی ریهها را پر کرده بود.
آمارها میگویند حدود ۲۰۰ نفر از اهالی شهر و غیرنظامیانی که عمدتاً زن و بچه و پیر بودند در دم جان سپردند و 8000 تن دیگر نیز در معرض گازهای سمی قرار گرفتند و مسموم شدند و سرفه، که تا ۲۸ سال بعد هنوز با بسیاری از آنان همراه است».
این متن آکنده از درد واقعیتی تاریخی و انکارناپذیر است. نیروی هوایی ارتش بعثی
عراق در آن روز شهر سردشت در استان آذربایجان غربی را بیرحمانه بمباران شیمیایی کرد؛ بمبارانی که حتی در شرایط جنگی ناقض دو اصل و قانون زمان جنگ بود: 1) ممنوعیت بمباران غیرنظامیان 2) ممنوعیت استفاده از سلاحهای کشتار جمعی.
خاطرات چندی از مردم و فرماندهان جنگ و رزمندگان از آن روز و روزهای تلخ نگاشته شده است و با آنکه شورای امنیت سازمان ملل متحد در نهایت طی بیانیهای استفاده از جنگافزار شیمیایی بهدست عراق در جنگ با ایران را تأیید کرد، که البته امریکا وتویش کرد؛ اما حقیقت روشن بود و چشمان و وجدانهای بیدار نیک دیدند و گفتند که آن روز بر سردشت و مردمانش چه گذشت. چنانچه بعدها بر حلبچه، شهری در وطن خود صدام در تاریخ 25 اسفند 1366 گذشت.
12 تیرماه 1367 نیز روزی ازین دست است. روزی که بدون آنکه تفنگی در دست مردم غیرنظامی باشد، یا حتی ایستاده باشند، در حالیکه زن و مرد و کودک و پیر و جوان سوار بر ایرباس 655 هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران بر فراز خلیج فارس آرام نشسته بودند، هدف موشک شلیکشده از ناو نظامی امریکایی قرار گرفتند. تعداد ۲۹۰ سرنشین و خدمه غیرنظامی این هواپیما در دم جان باختند و بازماندگانشان و ملتی را داغدار مظلومیت خود کردند. آنها حتی فرصت نیافتند بدانند چه کسی و چرا شهیدشان کرد؟ حادثهای که چون لکه ننگی تاریک همیشه بر تارک تاریخ بشریت خواهد ماند.
در این نوشتار به دنبال علتها نیستیم؛ که هیچ وجدانی در هیچ حالتی و به هیچ علتی حمله به هواپیمای غیرنظامی و بمباران شهری غیر نظامی را برنمیتابد.
این یک هفته در سال، هفتم تا دوازدهم تیرماه، برای ایرانیان یادآور خاطره تلخ این دو واقعه است. البته ملت ایران در تاریخ کهن سال خود بارها هزینه مقاومت در برابر حمله دشمنان را آگاهانه پرداخت کرده و گواه زنده آن وجود کشور ایران است و بس. ایرانی که شاید در زمره انگشتشمار کشورهای دنیا باشد که همواره در تاریخ، میدان تاختوتاز بیگانگان بوده است؛ تاخت و تاز اسکندر و سپاهیانش، سپاهیان بنیامیه و بنیعباس، مغولان و... . ایرانیان هزینهها پرداخت کردهاند، اما به یاری هوش و ذکاوت نهفته در ساختار شکلگیری اجتماعیشان از دوران باستان تاکنون، از قبیله تا مدنیت، و انعطافپذیری خردورزانهشان و مظلومیت و مقاومت خاص خودشان، حتی در آن لحظاتی که یارای دفاع کردن فیزیکی را نداشتهاند، ایران را پاس داشتند و ملت واحد ایرانی ماندند.
هرچند وقایع تاریخی و اجتماعی در هر زمانی برای هر ملتی قابل نقد است و ما ایرانیان نیز با داعیه فرهنگ و تاریخی کهن بایسته نیست، خود و عملکردمان در تاریخ در هر دورهای را خالی از نقد جدی و بررسی آسیبشناسانه بدانیم و قدم در راه ناسیونالیسمی کور و متعصابه بگذاریم، اما واقعیت آن است کلیتی که اکنون با آن مواجهیم، کشوری است که قرنها سختی و زورگویی استعمار را در شدیدترین اشکال خود دیده، لغزیده و خیانت و خسارت دیده است، اما همچنان به سبب همسویی اجتماعی، درسهای تاریخی و اعتقادات و منعطف بودن در عین اصولگرایی خردورزانه با نام واحد ایران پابرجاست و یکی از ده کشور هزارهای جهان است از میان بسیار، با هزاران سال تاریخ.
به یادبود سالروز
حمله شیمیایی رژیم بعثی عراق به سردشت و برای ادای احترام به هممیهنان جان باخته آن روز تلخ، باب بحث با چند تن از اصحاب فرهنگ و ادب، که دلمشغول مسائل فکری و تربیتی جوانان میهناند، باز شد. مسأله اصلی این بود: فاصله جوانها با وقایع جنگ تحمیلی. واقعیتی که بحثی سودمند را با راهکارهایی پیشنهادی، بدون پاسخی قاطع، در پی داشت. که به زعم من، دانستن برخی از آنها در تصمیمگیریهایمان در قبال خود و جوانانمان میتواند سودمند باشد.
اتفاقاتی همانند بمباران شیمیایی سردشت و سرنگون کردن ایرباس مسافربری و بسیاری دیگر که در هشت سال جنگ رخ داد، اگر به خوبی و به درستی و در فضایی آرام و به دور از دلمشغولیهای سیاسی روزمره به نسل بعد منتقل شود، مسلماً کارکردی بینظیر در تداوم اتحاد ملی و ماندگاری ایران خواهد داشت. بسیاری از ما از زیادهخواهی یا دگرخواهی برخی از جوانان هممیهن در خانواده، دوست و آشنا گلایهمندیم.
البته ادعای ارزشی بودن، به معنای نزدیکی با خداوند آن هم در اندازه بزرگمردان و زنان دریادل این سرزمین، از سوی کسانی چون بنده در میان نیست و حتی به خود اجازه ندادیم چنین برداشتی از خود داشته باشیم، اما به خود حق میدهیم بگوییم جای تأسف دارد که ما، با هر عقیدهای، نتوانستیم این نزدیکترین و مهمترین و طولانیترین رخداد ملی یک سده اخیرمان را، آن طور که باید و شاید، به نسل پس از خود منتقل کنیم.
علت این امر در کجاست؟ در خانواده، در اجتماع، در نهادهای دولتی و غیردولتی یا در روند نادرست ایجاد ارتباط صحیح و مفید میان شاخههای این درخت تنومند. به باور من، برخی موضعگیریهای جوانان در برابر میراث دفاع مقدس و مخالفت زبانی آنها با برخی نگرشها درباره جنگی که گذشت، به چگونگی رفتار اجتماعی همه ما در بازتاب این رخداد بزرگ بازمیگردد. جوان امروزی با جوانی که در جبههها جنگیده است، تفاوت دارد؛ ظاهرش متفاوت است، خواستههای شخصی و روانی و اجتماعی دیگری هم دارد. حتی اگر به درستی بدانیم خواستههای وی نادرست یا مخالف با ارزشهای دیرین ما و در تضاد بیشتر با نسل پیش از ماست، که در دوران جنگ میانسال بودند، با این جوانان به گونهای رفتار کردهایم که بسیاری از آنها خود را جدای از ادبیات مقاومت میدانند یا مقاومت را جزئی از نظم نوین جهانی و ملی نمیبینند و بدتر اینکه، گاهی بعضی افراد این جوانان را، به سبب ظاهر و خواستههایی متفاوت با نسلهای گذشته، شایسته میراثداری این افتخار ملی نمیدانند.
در زلزله سال 1391 در آذربایجان شرقی بود که اشتباه بودن این رویکردهای سوگیرانه، برای من تا حدود بسیاری محرز شد. در دو ماهی که همانند بسیاری از هممیهنان عزیز به حسب وظیفه انسانی و ملی و اخلاقی به یاری هممیهنان آذری خود رفته بودم، بسیار جوانانی را دیدم که، با همان ظاهر به ظاهر غیرمتعارف با آنچه بزرگترها میپسندند، همانند مجاهدی فی سبیلالله در راه آرام کردن خانوادههای داغدار دورترین روستاهای ویرانشده آذربایجان، از جان مجاهدت میکردند؛ بدون هیچ چشمداشت و نشانی از خودنمایی.
زلزلهای با این وسعت تلخ بود و شرایط نامساعد؛ اما بسیارند رخدادهای زیبا و امیدوارکنندهای که از سختترین شرایط سر بر میآورند. پسران جوانی که هدفون در گوش، کاه و یونجه و ذرت دامی مدفونشده در طویلهها و انبارهای ویران روستا را با دستانی خالی یا بیل و چنگک بیرون میکشیدند، آشغال ها را جمع میکردند و در تیمهایی که خودشان ساخته بودند، در راه شکلگیری دوباره سیکل زندگی در روستاها با کمک سایر نهادهای دولتی و غیردولتی میکوشیدند. دختران مرفه جوانی از شمالیترین نقاط تهران و اصفهان و شیراز که شبهای بسیار برای کودکان بیسرپرستشده یا مصدوم، در سرپناهی از نایلونی پاره یا چادری کوچک، لالایی مادرانه و خواهرانه میخواندند و چشم از چشم کودک زخمدیده بر نمیداشتند، تا پلک کودک سنگین شود و به خواب رود. آنجا بود که با خود اندیشیدم موجودیت ایران، با وجود این جوانان، که به باور ما شاید، به ظاهر و زبان، فراری از مقاومتاند یا دغدغههایی بیمعنا دارند، تضمین شده است. در بزنگاههای تاریخی همین جوانانند که با هر نگرشی و هر عقیدهای ایران را پاس میدارند.
امروزه خانوادهها،
جامعه فرهنگی، دولت و نهادهای متولی دفاع از آرمانهای
دفاع مقدس، باید در انتقال مفاهیم مقاومت و دفاع از سرزمین، روشهای نوین را در نظر گیرند و از کثرت تفکرات و عقاید جوانان، هرچند در برخی موارد نادرست، بیشتر و پویاتر استقبال کنند و مشترکات بزرگ این ملت را که ایران، اسلام، زبان فارسی، و تنوع قومیتهاست به اختلاف سلیقهها و گاه اشتباههای کوچک ارجح بدانند، تا جوانان ما نیز با وجود ابزارهای بزرگ تبلیغاتی در دنیای مدرن، که برخی از آنها به راستی در پی دور کردن آنان از پیکره واحد ایرانند، چهرهای واقعی و بدون جبههگیری از نسل ما ببینند. نمونههایی ازین تلاشها را بازگو میکنم.
در چند سال گذشته،
سینمای دفاع مقدس که با سینمای دینی همپوشانی بسیار دارد، آثاری را ارائه داده که به نزدیکتر شدن دیدگاه چندین نسل کمک میکند. راه دوری نمیروم، شهید دکتر چمران همیشه برای من احترام فراوان داشت؛ احترامی منبعث از ستایش همیشگی رشادتهای راستین این مرد بزرگ تحصیلکرده متدین در روزگار ما. ساخت فیلم چ به دست ابراهیم حاتمیکیا، چهره دکتر چمران را از زاویهای دیگر چنان برای من نمایان ساخت که گویا این مرد رشید را تاکنون نمیشناختم. چهره واقعی و ملموس دکتر چمران و دیدن زوایا و دغدغههای دیگر او تنها چهرهای حماسی همچون رستم فردوسی از او به ما نشان نداد. مردی دیدیم اندیشمند و ایستاده بر سر اصول خود، دنیا دیده، مرفه، با همسری امریکایی و چند فرزند، درسخوانده در بهترین دانشگاههای دنیای مدرن، اما مؤمن و معتقد عقلایی و گذشته از هر چه رنگ تعلق دارد، اما باز هم نه به آسانی، بلکه با دغدغهها و تردیدهایی که در خلوتش به سراغش میآیند و با نشان دادن گوشههایی از ضعفی انسانی که در هر انسانی هست.
چمران در این فیلم مستندگونه، دردمند است، اما به قدرت تعقل و ایمان و میهنپرستی و اعتقاد راستین به دفاع از مظلوم، از آنها گذر میکند و از اشک مادری که فرزندش را در جبهه او از دست داده است، پریشانحال میشود. نشان دادن زوایای واقعی زندگی این قهرمان، احساس نزدیکی و درک بیشتری را ایجاد میکند. چهره مصمم تیمسار فلاحی که تنها دل در گروی ایران دارد و جان بر کف از پیش از انقلاب تا ایام جنگ، در خدمت مردم ایران بوده است، یک تنه با درد دل بسیار برآمده از برخی اشتباهات و غلطانگاریهای آن روزگار، در تنهایی غریب خود و فقط با کلتی بر کمر، در برابر گلایه به حق بسیجیان خسته نگهبان پاوه میایستد و خود را «عجالتاً ارتش» معرفی میکند. سکانسی اینچنینی با جوان امروزی چنان میکند که شاید ساعتها نصیحت و موعظه و بایدونباید کردنها نمیکند. در ژانر دیگری مانند طنز پرمحتوای کمال تبریزی در فیلم لیلی با من است، مردی معمولی را میبینیم که از جنگ میترسد، اما عزت میهنش برایش مهم است، صادقانه با خدایش از ضعف خود میگوید و در بزنگاه میکند آنچه باید. آژانس شیشهای و از کرخه تا راین ابراهیم حاتمی کیا و قارچ سمی مرحوم ملاقلی پور نیز از این دستاند و نیز آثار شهید مرتضی آوینی و تحلیلهای مرتبط با وی، که کمتر به آنها پرداختهایم.
به راستی فرصتهای بسیاری هست تا بدون منحصر کردن افتخار جنگ به شمایلی خاص، به جوانانمان آگاهی صحیح از جنگ و ارزشهای مقاومت، با روشهای نوین دهیم. گسترش این نگاه شاید، فارغ از تفاوت نسلها و نگرشها، آشتی همهجانبه تمام سلیقهها را در ظاهر هم هویدا کند تا نسل جدیدمان با خلاقیت و نگاه متفاوتشان در عرصه هنر و ادب و نیروی جوانیشان سردمدار ادامه حفظ آرمانهای ملی و میهنی دفاع مقدس به مقتضیات روز و البته با راهنمایی پدرگونه بزرگترها باشند. ای کاش این نشر اطلاعات و آگاهیهای درست با در نظر گرفتن اختلاف سلیقههای دو نسل و با مجال دادن به شک کردن و هیجانزده شدن و سؤال کردن آنها و مهمتر از همه صبر عقلانی پیشه کردن در همه عرصهها پیش رود؛ چه از جانب دولت و حاکمیت چه از سوی جامعه و خانوادهها.
مسلماً
شهید و کشتهشدن عزیزان ما در
سردشت و انفجار پرواز 655 ایرباس
خلیج فارس سندی بر مظلومیت است. درد است و بیش از آنکه برای تاریخ ما افتخار باشد، روسیاهی است برای مقطعی از تاریخ کشورهایی که بانی آن بودند. اما نگاهی عمیق به این وقایع و بازگو کردن آنها به طرزی شایسته و امروزی در قالب نمایشگاه، فیلم، کتاب و... و مجال دادن به ابتکارات خودجوش جوانان، مبنایی است برای آنکه ما و جوانانمان به جای شکایت بیشازحد از وضع موجود، در کنار هم و در همسویی اجتماعی نشأت گرفته ار تکثر سلایق، صبر و تحمل و اندیشیدن را برای حل مشکلات به کار بندیم. چنانچه همه ما خاطره هشت سال دفاع مقدس را با منطق و دوری از افراط و تفریط و براساس وقایع و افتخارات و کاستیهای رخ داده باز نشر و مدیریت کنیم، به یکی از عناصر مهم محکمکننده گره اتحاد ملی کشورمان دست یافتهایم؛ همانطور که در طول تاریخ، عنصری چون زبان فارسی چنین نقشی داشته است.
آسوده زندگیکردن جوانان ما حقی است که شهیدان ایران زمین برایش جان دادند؛ شهدایی که اغلبشان دهه سی زندگی خود را ندیدند و هنوز هم چشم به راهیم بسیاری را پلاکی یا تکهاستخوانی... . این حق را نه تنها نباید از جوانان گرفت، بلکه بر ماست که آرمانهای اصیل جانبرکفان میهن، که بیمنت رفتند، را آنگونه انتقال دهیم که رشادتهای آنان از شمال تهران تا
طبس تا
سردشت تا کرانههای خلیج فارس تا اروند و تا کنج دل تمام ایرانیان گوشهگوشه جهان، خالصانه و خودخواسته بنشیند و ثمر دهد. در پایان لازم میدانم یادآور شوم اینها تنها احساساتیاند برآمده از دلمشغولیهای مردی ایرانی که اشتباهات فراوان دارد و افتخار به جوانان گذشته مدافع سرزمینش و به امید خدا عزت جوانان برومند کنونی میهنش تسکینی است بر دردها و خطاهایش.
اشکان تقیپور
کارشناس ارشد فرهنگ و زبانهای باستانی ایران، مؤلف و مدرس دانشگاه