از دیرباز تا کنون ایرانیان به مردمی شعر دوست شهرت داشتند و شاعران زیادی نیز از این مرز و بوم برخاستهاند. عشقِ به خواندن، سرودن و شنیدنِ شعر در رگهای احساس ایرانیان همیشه جاری بوده است. در گذشته حتی حضور مخاطب گاهی آنقدر پر رنگ میشد که وقتی شاعری توانا، شعر تازهای میسرود، مردم، اطرافِ منزلش جمع میشدند تا شعر جدید او را بشنوند.
آیا امروز هم مخاطب همانند گذشته است؟ یا شاعران تنها به شعر یکدیگر برای پس دادن بازدید سر میزنند؟ آیا ما مخاطبِ غیر شاعر هم برای اشعارمان داریم یا فقط این شاعران هستند که از کوچهٔ احساس و فکر یکدیگر عبور میکنند؟ والبته این خالی از لطف نیست که ما مهربانانه با شاخهای از گل و سلام به قلبهای هم پنجرهای از مهر بگشاییم و آن سخنی دیگر است!
شعر باید آنچنان از پختگی و آراستگی برخوردار باشد که ما را بدون شناخت شاعرش ترغیب به خواندن کند. ما گاهی شعر را صرفا به واسطه یشناختی که از شاعرش داریم میخوانیم و چون شخصیت آن شاعر را دوست داریم اشعار وی را هم بدون چون و چرا تأیید کرده و لب به تحسین میگشاییم و گاهی از شخصیت شاعری خوشمان نمیآید و غیر اصولی شعر وی را رد میکنیم و این ملاک صحیحی برای گزینش یک شعر خوب و اصیل نخواهد بود.
شعر باید اصالت داشته باشد و با ذخیرهٔ فکری و احساسیِ سرشار راه طولانی گذشته تا آینده را طی کند و به آیندگان برسد و بر بام دلها کبوترانه بنشیند.
در اینکه حضور مخاطب برای مانایی شعر و شاعر موثر است بر کسی پوشیده نیست اماگاه ما برای جذب مقطعیِ مخاطب، خود را به آب و آتش زده و دست به هر بیقاعدگی و ناشاعرانگی میزنیم. چه بسا اگر شعر با تفکر، تأمل و پیش زمینهٔ علمی سروده شود مخاطبان را برای همیشه از آن ِ خود میکند.
همواره ثابت شده است که تبلیغات در هر زمینهای برای پیشبرد اهدافِ مبلّغ آن، موثر است. این بسیار خوب است که شاعر دیده، خوانده و شنیده شود اما آیا نباید حرفی برای گفتن داشته باشد؟!. نباید از ابتداییترین اصول شعر سرایی آگاهی داشته باشد؟! نباید به عنوان هنرمند در پی خلق تازگیها باشد؟! شاعری که با تبلیغات زیاد، مطرح میشود شاید مخاطب را بنا بر رسم تبلیغ، به پای شعرش بکشاند اما اگر شعرش پخته و سخته نباشد قطعا مخاطب را بیاعتماد میکند و شعرش جاوید نخواهد بود. مخاطب وقتی پای اشعار ضعیف میآید خود را فریب خورده میداند و کم کم حضور ش کمرنگ و کمرنگتر میشود.
قرار نیست فقط یک گروه از شاعران هم سطح و گاهی کمی قوی و ضعیف نسبت به یکدیگر دور هم جمع بشوند و فقط اشعار همدیگر را بخوانند و بشنوند. شعر باید برای مردم باشد. دردهای مردم را فریاد کند و در لابه لای زبان لطیفش، درمان را هم بیاموزد، مرهم را نیز تداعی کند. و صد البته که این گونه اشعار ماندگار خواهند بود و از مرزها و محدودهها عبور خواهند کرد.
سرودن شعر، یک رسالت سنگین بر دوش شاعر است. نیابد هر هذیان و هر ناپختگی به نام شعر به خورد مخاطب داده شود. اغلبِ اشعار امروز کاملا فردی، شخصی و خصوصی است یعنی شاعر از وقایع خصوصی زندگیاش با ذکر ساعت و روز و.... سخن میگوید بیآنکه پیامی را پشتِ واژههایش پشتوانه کرده باشد.
البته اگر شاخهٔ «منِ» فردیِ شاعر، به شاخههای «منِ» اجتماعی و... گسترش یابد حائز اهمیت خواهد بود. اما اگر فقط سخن از جداییها، خیانتها و رنجیدگیهای شخصی در محدودهٔ زمانی معیّن باشد چه لطفی میتواند برای مخاطب داشته باشد مگر اینکه شعر با تفکر سروده شده باشد و آن درد از شاعر شروع شده و به اجتماع تعمیم داده شود.
یکی از معیارهای سنجیدن شعر اصیل و زیبا این است که بعد از سرودن شعر، خودمان قضاوت کنیم که آیا با این تولید هنری، چیزی به جهان هستی افزودهایم یا نه؟ آیا بود و نبود شعرمان یکسان است یا نه؟ چرا که اگر خودمان به قضاوت صحیح ننشینیم قطعا گردن شعر و شعورمان از تیغ بیرحم تاریخ در امان نخواهد بود.
میتوانیم این معیار را به دو بُعد معنایی و زیبایی تقسیم کنیم: برای روشن شدن بُعد اول که همان بحث معنایی میباشد به این مصراع حافظ اشاره میکنم:
«دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمیارزد»
این مصراع زمان و مکان نمیشناسد و به درد همهٔ انسانها در تمام ادوار تاریخ میخورد و آن لحظه که با هجوم دردها مواجه هستیم با عبور این مصراع به لحظهٔ زیبای «مکث» میرسیم. درست است که نباید همهٔ اشعار آموختنی باشند اما اگر شعری هم عاشقانه سروده میشود باید زیباییاش به اندازهای باشد که گوش شنونده و نگاه بیننده را بنوازد و مخاطب را غرق زیبایی و سرشاری کند.
حال اگر از بُعد دوم یعنی زیبا ییشناسی بنگریم میتوانیم شعر معروف کوچهٔ فریدون مشیری را از نظر بگذرانیم:
بیتو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم....
در این بند پیام خاصی وجود ندارد اما سرشار از زیباییست چرا که شاعر طراوت الفاظش را از سرچشمهٔ احساس خود به ارمغان آورده است.
ملاک دیگر اینکه شعر نباید تا حدی تنزّل پیدا کند که مخاطبِ غیر شاعر و عوام را وادار به گفتن این جمله کند که: «اگر شعر این است خب من هم میتوانم بگویم». در حالی که شعر یکی از شاخههای هنر محسوب میشود و هنر باید در مخاطب شگفتی ایجاد کند.
سخنِ آخر اینکه جوششهای شاعرانهمان را برای ماندگاری جهت بدهیم. افکارمان را در بسترِ آرام واژهها به تعالی و آرامش برسانیم. شعرهایمان را فراتر از امروز بسراییم که تاریخِ ادب به دستانِ احساس و افکار ما رقم میخورد.
دکتر مینا آقازاده