اختصاصی تابناک باتو ــ تاریکترین شب زندگی مو گاودات بود. پسرش، علی، ۲۱ ساله، دانشجو بود، برای برداشتن آپاندیس به بیمارستان رفته بود [در اینجا مو آه میکشد، سادهترین عملها]، اما چند ساعت بعد روی میز عمل پس از یکسری اشتباهات جراحی جان باخت.
مو ۵۴ ساله میگوید: ۴ ساعتی که بین من و همسرم نیبال گذشت، سختترین لحظهای بود که تا به حال میشناختم. انتظار و ندانستن اینکه او زنده خواهد شد یا خواهد مرد بسیار سخت بود. ساعتها امیدوار بودم؛ التماس و دعا میکردم که بهبود یابد.
اما اعضای حیاتی علی که به دستگاهها متصل بودند، یکی یکی شروع به از کار افتادن کردند. در نهایت، من و همسرم مجبور شدیم تصمیم وحشتناکی بگیریم تا در اتاق عمل سیستم پشتیبانی زندگی او را خاموش کنند. ما برای خداحافظی به بخش مراقبتهای ویژه رفتیم. صورت زیبایش را بوسیدم. درک اینکه این فرد شگفت انگیز یک دقیقه سالم بوده و چند ساعت بعد رفته بود بسیار دردناک بود.
مو هم از دکتری که این اشتباهات مهلک را مرتکب شده بود و هم از خودش به خاطر بردن علی به آن بیمارستان خاص در دبی (جایی که خانواده در آن زمان در آن زندگی میکردند) عصبانی بود.
بغضش میترکد و اشک از چشمانش جمع میشود. مغزم هر دقیقه به شدت به من حمله میکرد و میگفت: "آن دکتر پسرت را به قتل رساند و تو او را به قتل رساندی. " میل به انتقام، برای عدالت عذابم میداد. من نمیتوانستم معنای زندگی بدون او را درک کنم.
اما پس از چند روز از این سرزنشهای دردناک، مو شروع کرد به صحبت کردن با صدایی که در ذهنش بود. تقریباً با صدای بلند گفتم: "بله، اما الان نمیتوانم چیزی را تغییر دهم، پس چرا مرا شکنجه میکنی؟
چون قبل از مرگ علی، با مغزم قرارداد بسته بودم که فقط در صورت مفید بودن، اجازه داشته باشد افکار دردناک را بیاورد. اگر آنها مفید نیستند، حداقل باید شادی را به ارمغان بیاورند.
اکنون برای غلبه بر افکار منفی مبارزه کنید
هیچ کس همیشه خوشحال نیست؛ بنابراین، ترفند این است که زمان گیر کردن در رنج را به حداقل برسانید تا بتوانید در سریعترین زمان ممکن به حالت شادی برگردید. باور کنید یا نکنید، وقتی ناراحتی به من حمله میکند، در چند ثانیه به عقب برمی گردم.
در سال ۲۰۲۰، سه بار زمانی که برای چند ساعت ناراضی ماندم، میانگین زمان بازگشت من هفت ثانیه بود؛ پس تو هم میتوانی آن کار را انجام بدهی. راز، یک راه سیستماتیک برای حل مشکل است که من در نمودار جریان شادی خود خلاصه کرده ام. با یک سوال ساده شروع کنید که باید در ذهن خود تکرار کنید.
آیا شما خوشحال هستید؟ اگر هستید، پس هدف به دست آمده است! از خوشبختی خود به طور کامل لذت ببرید.
اما اگر پاسخ شما "نه" است، باید به سوال دوم پاسخ دهید: چه احساسی دارید؟ احساس خود را بپذیرید و با آن زندگی کنید. ممکن است توفانی از احساسات را احساس کنید یا احساساتی وجود داشته باشد که تشخیص آنها دشوارتر باشد. به همه آنها وصل شوید و آنها را در آغوش بگیرید.
سپس به سراغ سوال سوم بروید: محرک چیست؟ یافتن این افکار دشوار است، زیرا مغز شما حقیقت را به شما نمیگوید. مغز شما بد نیست، همیشه بهترین چیز را برای شما میخواهد.
هیچ راهی برای دانستن اینکه آیا تا پایان عمر تنها خواهید بود یا خیر وجود ندارد. هنگامی که متوجه شدید، میتوانید این فکر را رها کنید و مستقیم به شادی برگردید؛ و آخرین سوال: آیا میتوانید بپذیرید و متعهد شوید؟ اگر کاری از دستتان برنمی آید برای وضعیتتان چه میکنید؟ اگر تشخیص داده شد که شما مبتلا به یک بیماری ناخوشایند هستید چه؟ یا عزیزی را از دست داده؟ یا کسی از شما دزدی کرده است؟
من همه آنها را تجربه کرده ام، از جمله از دست دادن پسرم. وقتی زندگی بر من چیره شد، به دفاع نهایی خود در برابر ناراحتی متوسل شدم: پذیرش.
رویدادهای سخت و طاقت فرسا یک واقعیت زندگی است. این بخشی از قوانین بازی است. پذیرفتن آنها قدرتمندترین کاری است که میتوانید انجام دهید، زیرا به این ترتیب سرنوشت و حالت خوشبختی خود را انتخاب میکنید. وقتی متقاعد شدید که آزادی انتخاب واکنش خود را دارید، انعطاف پذیری پیدا میکنید. متعهد شدن و پذیرفتن، وضوح میآورد و وضوح، آرامش میآورد.