«تابناک با تو» - پیش از جنگ و هنگام تسخیر غرب، هیتلر به صورت شخصیتی غولآسا ظهور گرد. او استراتژی ناپلئون و زیرکی ماکیاولی را با یکدیگر ترکیب نمود. پس از برخورد با نخستین مانع در روسیه، تصویر مهیب هیتلر سیر نزول شکوه خود را آغاز کرد و در پایان، در عرصه نظامی به آماتوری پر اشتباه شباهت داشت؛ آماتوری که دستورات احمقانه و غفلت تمام عیار او بزرگترین نعمت برای متفقین بود. تمام فجایع ارتش آلمان به هیتلر نسبت داده شده و موفقیتها نیز نتیجه عمل ستاد ارتش آلمان محسوب شد.
لیدل هارت میگوید توصیف وی از هیتلر، شاید به طور کامل حقیقت نداشته باشد، اما بارقهای از حقیقت در آن یافت میشود. در این پژوهش مشخص شد که هیتلر در اواخر دهه ۱۹۳۰ به واقع یک رهبر نظامی موفق بود. نیروی پیشبرنده این موفقیت را باید در فرایند تصمیمگیری سیاسی هیتلر جستجو کرد که به واقع، بنیان جنگ جهانی دوم نیز محسوب میشود. در عین حال، در کنار افزایش موفقیتها، هیتلر بیش از پیش در ظرایف راهبرد و تاکتیکهای میدان نبرد درگیر شد. درست در همین روند بود که سقوط نهایی آلمان و هیتلر آغاز شد. پس از بررسی نقاط ضعف و قوت هیتلر و فرایند تصمیمگیری او میتوان به خوبی درک کرد که چرا دستور توقف صادره در دانکرک و سیاست منع عقبنشینی در استالینگراد، اغلب بزرگترین اشتباهات هیتلر در جنگ جهان دوم دانسته میشود.
تصمیمگیری سیاسی هیتلر
رهبری نظامی امری است که به نظر بسیاری از محققان این موضوع بین رشتهای، تعداد صاحبنظران و نویسندگانی که در این زمینه قلم زدهاند، از آن تعریف ارائه شده است. جمعبندی یکی از محققان اخیر این است که رهبری در چارچوب ویژگیهای فردی، نفوذ بر دیگر افراد با الگوهای تعاملی، ارتباطات، نقش، اشغال مناصب اداری و برداشت دیگران با توجه به نفوذ قانون تعریفپذیر است. به نظر میرسد که کنکاش برای دستیابی به یک تعریف صحیح مناسب برای رهبری نظامی، تلاشی بیفایده باشد. در عین حال میتوان گفت که بیشتر تعریفهای رهبری این وجه اشتراک را دارند که: رهبری نظامی پدیدهای گروهی است که دربردارنده تعامل میان دو نفر یا بیشتر است. افزون بر این، بیشتر تعریفهای رهبری نظامی متضمن پیش فرض فرایند نفوذ است که بدان وسیله رهبر نظامی نفوذ ارادی خود را بر پیروان اعمال میدارد. در صورت امکان تحقیقات رهبری نظامی باید به قدری وسیع طراحی شود که دامنه تمامی تعریفها را دربرگیرد تا در طول زمان، میزان مفید بودن مفاهیم مختلف، تجربه و سرانجام، توافقی بر موضوع، به دست آید. برخی معتقدند که فعالیت رهبران، یعنی همانها که کارهای درست انجام میدهند، در بصیرت و داشتن چشمانداز و قضاوت خلاصه میشود. این همان «اثر بخشی» است که نقطه مقابل فعالیتهای تسلط یافتن بر امور جاری، یعنی «کارایی» است (در این پژوهش از همین منظور به واکاویی رهبری نظامی هیتلر پرداخته میشود.
شخصیت و اهداف
لوکا معتقد است به منظور تحلیل عملکرد رهبری آدولف هیتلر باید جنبههای جذاب شخصیت او را درک کرد.
هیتلر بیش از هر چیز خود را فرستاده و عامل خداوند و مرد سرنوشت میدانست که نگرش او در مورد آینده از هر خطایی مبراست. هیتلر بر این باور بود که او و فقط او از بینش، قدرت و بصیرت سیاسی-نظامی برای احیای جایگاه آلمان برخوردار است. با این حال، اعتماد به نفس رعبانگیز هیتلر تبعات منفی نیز داشت که در عدم پذیرش هیتلر نسبت به انتقادات نمود یافت. هر از گاه هیتلر خشمی خشونتباز از خود نشان میداد و همانند بچه لوس و ننری رفتار میکرد که تردید و تشکیک را در مورد قضاوتهای خود نمیپذیرفت. چنین شخصیتی باعث شد تا هیتلر پس از تصمیمگیری نتواند ذهن خود را اصلاح کند و یا در اهداف از پیش تعیین شده تغییری ایجاد نماید.
هیتلر در دوران زمامداری خود قدرت فراوانی بر مردم آلمان اعمال کرد چگونگی به کارگیری این قدرت برای دستیابی به اهداف سیاسی نیز یکی از ویژگیهای دوران کاری هیتلر است. قدرت او بر مردم تا حدی از استعداد خارقالعاده او به عنوان یک خطیب نشئت میگرفت.
سخنرانیهای او به واقع ابزار وجد و سرخوشی سیاسی هیتلر بود. او درجهای از شور و احساس را در میان شنوندگان ایجاد میکرد که هرگونه تعریف و تبیینی را برنمیتابید. هیتلر استاد استفاده از کلام بود و نبوغ خود را در هنر استفاده از تبلیغات جمعی برای نیل به اهداف سیاسی نشان داد.
توانایی او برای جلب نیازهای ناخودآگاه و غیر عقلانی مخاطبانش و ایجاد پاسخ مطلوب، از او یک شخصیت سیاسی مشهور ساخت.
والتر لانگر شرکت افراد در تظاهرات ترغیب شده توسط هیتلر را به بهترین وجه توصیف کرده است: هیتلر یک مجری نمایش با حس دراماتیک خارقالعاده بود. او سخنرانیهای خود را در آخر شب انجام میداد که مخاطبانش خسته بودند و مقاومت آنها به واسطه عوامل طبیعی کاهش یافته بود. او همیشه دستیار خود را میفرستاد تا با یک سخنرانی کوتاه، مخاطبان را گرم کند. سربازان نقش مهمی را در این گردهمایی ایفا کردند و هیتلر از میان ستونی از سربازان عبور میکرد. هیتلر در یک لحظه روانشناختی حاضر میشد، سپس به همراه یک گروه کوچگ از میان سربازان عبور میکرد تا به میز سخنرانی برسد. او در هنگام عبور از میان سربازان هرگز به چپ یا راست نگاه نمیکرد و اگر کسی مشکلی در حرکت او ایجاد میکرد، به شدت ناراحت میشد. هرگاه امکان داشت او یک گروه موسیقی را حاضر میکرد تا در هنگام حرکت او مارش نظامی بنوازد.
زنان بسیاری از شوق سخنان هیتلر غش میکردند و گسترهای از احساسات از اشک تا حالت جنون در میان مخاطبان دیده میشد. این امر آنان را آماده میکرد تا هر چه هیتلر میگفت، باور کنند. هیتلر یک از نخستین سیاستمدارانی بود که از فناوری مدرن نظیر نورافکن، سیستم سخنرانی عمومی، پخش رادیویی و حمل و نقل هوایی استفاده کرد. لوکا فرایند اقناعسازی هیتلر را اینگونه بیان میکند: او پیوسته یک پیغام واحد را برای مردم آلمان تکرار میکرد: لحظه حیاتی برای آلمان فرار رسیده است تا با سرنوشت خود روبهرو شود، مشکلات آلمان ماهیتی یگانه دارد و نیازمند راهحلهای جدید است و تنها هیتلر و فقط هیتلر میتواند آلمان را در این سرنوشت رهبری کند.
هیتلر بر این باور بود که سرنوشت آلمان نیازمند فضای حیاتی در شرق است، تا استانداردهای زندگی را حفظ و نیازهای جمعیت فزایندهاش را تأمین کند. او معتقد بود که آلمان نمیتوانست با امکانات درون مرزهایش غذای کافی برای جمعیت خود تأمین کند. همچنین نمیتوانست نیازهایش را از کشورهای خارجی بخرد. مسئله بقا، آلمان را به دیگران وابسته میکرد و در هنگام جنگ مواجهه با بیغذایی و گرسنگی، آسیبپذیر میشد. طبق نظر لیدل هارت، اسناد آلمان نشان میدهد که لرد هالیفاکس در نوامبر ۱۹۳۷ با هیتلر ملاقات کرده است. لرد هالیفاکس در جایگاه دوم در کابینه انگلستان قرار داشت. سخنان هالیفاکس باعث شد که هیتلر تصور کند، بریتانیا در اروپای شرقی دست هیتلر را برای ایجاد فضای حیاتی، آزاد میگذارد. «همانگونه که این اسناد نشان میدهد، این حوادث موجبات اقدامات هیتلر را در پی داشت. او تصور کرد که چراغها سبز شده است و میتواند به شرق حرکت کند. نتیجهگیری فوق کاملا طبیعی بود. هیتلر متقاعد شده بود که با در اختیار داشتن اراده مردم و چراغ سبز بریتانیا، دیگر مانعی بر سر تحقق رویای فضای حیاتی وجود ندارد.
راهبرد بزرگ هیتلر
مانورهای سیاسی هیتلر پیش از جنگ جهانی دوم این سؤال را برجسته میکند آیا این اقدامات نمایانگر راهبرد جامع هیتلر بود یا تنها موقعیتهایی حاوی خطر مناقشه کمشدت با دیگر کشورها بوده است؟
بیتردید هیتلر خواهان نفی و از بین بردن پیمان ورسای بود. تمام سیاستمداران قدرت طلب آلمان، از جمله آدولف هیتلر که سخنگوی حزب کارگران سوسیالیست ملی آلمان (حزب نازی) بود، به پیمان یاد شده حمله کردند. این خط مشیدر کنار استعداد خطابه هیتلر، باعث شد تا قدرت گرفتن او تسریع شود و او کنترل سرنوشت آلمان را برعهده گیرد. اچ. آر. ترور-روپر اعتقاد هیتلر به تواناییاش برای احیای امپراتوری از دست رفته آلمان را به خوبی توصیف میکند: هیتلر به جانشینان و پیشینیان اعتماد نداشت؛ او معتقد بود که پیشینیان رفتاری سازشکارانه و بیش از حد منعطف داشتهاند. او معتقد بود که سخت کوشترین مرد قرون از عهده وظیفه غولآسا و مهم برمیآید: نگرش، خواست قدرت، ترکیب بینشهای سیاسی و نظامی و ترکیب بینشهای سیاسی و تاریخی. بنابراین، کل برنامه تسخیر از آغاز تا پایان باید شخصا توسط او انجام شود. امکان واگذاری اجرای برنامه به ژنرالها و افراد زیردست او وجود نداشت. او به ژنرالهایش نیز اعتماد نداشت. ژنرالها مانند دیگر سربازان حرفهای، از چشمانداز جنگهای بزرگ متنفر بودند. ژنرالها به نمایشهای نظامی و پیروزیهای سریع توجه داشتند و نبرد انتقامجویانه بر ضد غرب یا جنگ تسخیری در شرق برای آنها هشدار دهنده بود. این چشمانداز برای آنها در مقام سربازان و به مثابه محافظهکاران، هشدار دهند بود. برای در نظر گرفتن چنین جنگی باید یک ملیگرای انقلابی بود تا بتوان ژنرالهای مطیع و بیتمایل را سرپرستی کرد. به واقع باید هیتلر بود.
هیتلر دغدغه قدرت و فضای حیاتی را به شدت دنبال میکرد و آمادگی داشت تا در صورت ناکارآمدی ابزار سیاسی، به جنگ روی آورد. هیتلر همانند یک فرصتطلب به پیگیری راهبرد جامع دستیابی به اهداف پرداخت. این بدان معنا نیست که راهبرد هیتلر ماهیتی موقتی داشت، راهبرد هیتلر مرتب تحت آزمون و خطا قرار میگرفت. هیتلر با عنایت به پشتیبانی مردم به تحقق نگرش خود روی آورد.
غرب به ویژه فرانسه از برنامههای درازمدت هیتلر برای آلمان اطلاعات اطمینانبخشی در دست نداشت. هیتلر برای فرونشاندن هراسهای غرب، پیمان عدم تجاوز را در ژانویه ۱۹۳۴ با لهستان امضا کرد. این اقدام در تبلیغات یک پیروزی و نشاندهندهٔ نیات صلحطلبانه آلمان معرفی شد. لوکا معتقد است که: پیمان آلمان با لهستان یکی از نمونههای نبوغ شهودی هیتلر است و نبوغ او در مواجهه با مخاطبان خارجی و داخلی را نشان داد.
در حالی که غرب به طور موقت در مورد اقدامات هیتلر احساس آرامش میکرد، اقدام بعدی هیتلر متوجه پیمان ورسای بود. هیتلر در مارس ۱۹۳۵ اعلام داشت که آلمان مفاد خلع سلاح در پیمان ورسای را محترم نمیشمارد و سربازگیری نظامی را آغاز کرده است. یک سال بعد در روز ۷ مارس ۱۹۳۶ هیتلر یک گروه نظامی آلمانی دارای تجهیزات ضعیف را به رانیلند فرستاد. این اقدام نقض فاحش مواد ۴۲ و ۴۳ و ۴۴ پیمان بود که منطقهای غیر نظامی را در رانیلند ایجاد میکرد. بر اساس این پیمان، تمامی فعالیتهای نظامی آلمان در محدوده ۵۰ کیلومتری رود راین ممنوع بود.
ژنرالهای هیتلر مطمئن بودند که فرانسه بر سر راینلند وارد جنگ میشود و برنامهایرا برای تخلیه منطقه از نیروهای آلمانی تدوین کرده بودند. با این حال، هیتلر طبق برنامه خود به تسخیر راینلند اقدام کرد. در این میان، هیچ گلولهای شلیک نشد. فرانسه و بریتانیا که در کنار یکدیگر میتوانستند هیتلر را از حرکت در این مسیر باز دارند، هیچ اقدامی به عمل نیاورند و تنها نارضایتی خود را از اقدامات هیتلر اعلام داشتند. هیتلر بار دیگر از فرصت استفاده کرد و با پیشنهاد پیمان منع تجاوز ۲۵ ساله به فرانسه، نیات آتی خود را صلحآمیز نشان داد. هنگامی که هیتلر یک پیروزی دیپلماتیک دیگر کسب کرد، جهان نفس راحتی کشید.
دو سال بعد از آن، بیهیچ نشانهای از قصد هیتلر برای اشغال و توسعه به سوی شرق، سپری شد. هیتلر در این دوره به تقویت ارتش خود پرداخت و برای اقدام بعدی خود در اتریش آماده میشد. در ۱۲ مارس ۱۹۳۸ هیتلر تصمیم گرفت نیروهای آلمانی را به تقاضای سیس-اینکوارت (رهبری حزب نازی اتریش) و به بهانه احیای نظم در این سرزمین به اتریش گسیل دارد.
پس از اینکه نیروهای آلمانی از مرز اتریش عبور کردند با فریادهای شادی و استقبال اتریشیها روبهرو شدند. هیتلر همان روز به اتریش رفت تا اتحاد اتریش و آلمان را اعلام کند. او به مردم اتریش فرصت داد تا در اوایل آوریل دربارهٔ این اتحاد رأی بدهند. در روز ۱۳ مارس ۱۹۳۸ بیش از ۹۹ درصد مردم اتریش به این اتحاد رأی مثبت دادند. فرانسه و انگلیس بار دیگر با پیشروی هیتلر در اتریش مماشات کردند و اقدامی در مقابل او انجام ندادند.
چکسلواکی نیز در دستور کار هیتلر قرار داشت. پس از جنگ جهانی اول، بیش از ۳/۲ میلیون آلمانی در منطقه سودتلند چکسلواکی قرار گرفتند. آنها از سوء رفتار مردم و دولت چک ناراضی و خواهان ادغام در سرزمین اصلی آلمان بودند. هنگامی که هیتلر برنامه خود برای تصرف سودتلند را به ستاد ارتش ارائه کرد، ژنرال لودویگ بک اظهار داشت که این اقدام باعث نابودی آلمان میشود و از مقام خود استعفا داد. هیتلر در نتیجه اعتماد به نفس بیش از حد و برخلاف توصیه ژنرالها، اعلام کرد که اگر دولت چک به درخواست مردم سودتلند برای استقلال احترام نگذارد، از نیروی نظامی استفاده خواهد کرد. اظهارات او هراس جنگی دیگر در اروپا ایجاد کرد. در ۲۹ سپتامبر ۱۹۳۸ بریتانیا و فرانسه موافقت کردند که به همراه موسولینی در مونیخ با هیتلر ملاقات نمایند و موضوع را از راههای صلحآمیز حل و فصل کنند. جالب اینجاست که از اتحاد جماهیر شوروی و چکسلواکی برای شرکت در این اجلاس دعوت نشد. بریتانیا و فرانسه با اشغال سودتلند توسط هیتلر موافقت کردند؛ و مطمئن بودند که صلح از این طریق حفظ میشود. این سازش مدت زیادی طول نکشید و هیتلر در ۱۵ مارس ۱۹۳۹ تصمیم گرفت، مابقی چکسلواکی را نیز تسخیر کند.
لیدل هارت معتقد است که چندین روز پس از اشغال چکسلواکی توسط هیتلر، بریتانیا و فرانسه اعلام کردند که در قبال دفاع از لهستان در برابر تجاوز آلمان متعهد هستند.
موضع سرسخت بریتانیا در قبال آلمان، شاید از شرمساری نخست وزیر چمبرلین سرچشمه میگرفت. پس از نقض توافق مونیخ توسط هیتلر، چمبرلین تحت فشار عمومی قرار داشت و از این خشمگین بود که هیتلر او را فریب داده و اکنون او در چشم مردم [بریتانیا]به مثابه یک احمق نگریسته میشد.
علیرغم اعلان تعهد بریتانیا و فرانسه به دفاع از لهستان، هیتلر مطمئن بود که آنها مداخله نخواهند کرد. هیتلر در ۲۲ آگوست ۱۹۳۹ پیمان عدم تجاوز را با ژوزف استالین به امضا رساند. استالین به شدت مشتاق امضای چنین پیمانی بود، زیرا احساس میکرد غرب با عدم دعوت از اتحاد شوروی برای شرکت در اجلاس مونیخ، قصد منزوی کردن اتحاد شوروی را دارد. از سوی دیگر هیتلر میخواست مطمئن شود که در صورت وقوع جنگ اتحاد شوروی برضد او اقدام نخواهد کرد.
تا اینجا تقاضای هیتلر برای فضای حیاتی تنها به وسیله ابزار سیاسی به دست آمده بود. اعتماد به نفس و تکبر او تا بدانجا رسید که همه افراد و چیزهای اطراف خود را بیاهمیت میشمرد. او تصور میکرد که به تنهایی و برخلاف توصیه ژنرالها، توانسته است بدون جنگ پیروزی قابل توجهی را برای آلمان به ارمغان آورد. هیتلر خود را یک نابغه نظامی واقعی میدانست.
یک استاد راهبرد و تاکتیک که برخلاف دیدگاه ژنرالهای محافظه کارش عمل میکند.
هیتلر در نقش رهبر نظامی نقاط قوت
از بیرحمیهای هیتلر در دوران جنگ جهانی یاد خواهد شد، اما او نقاط قوت متعددی داشت که ویژه رهبران با کفایت نظامی است. هیتلر میتوانست جرئیات دقیق اطلاعات تاریخی، واقعیتهای تکنیکی، آمار اقتصادی و تجربههای شخصی گذشته خود را به خاطر بسپارد.
او هرچه را میدید و میشنید، به دقت در ذهن نگاه میداشت: معلمان و همکلاسیها، شخصیتهای داستان غرب وحشی کارلمی، اسامی نویسندگان کتابهایی که خوانده بود و مارک دوچرخهای که در سال ۱۹۱۵ از آن در کسوت پیک استفاده میکرد. او تاریخ دقیق رویدادها طی دوره فعالیتهای سیاسیاش را به خاطر داشت، میدانست در کدام هتلها اقامت کرده و در کدام خیابانها حرکت کرده است.
او برای جبران فقدان آموزش در زمینه فنی، تقریبا هر چیزی را که در پیش رویش قرار میگرفت، مطالعه میکرد. دیوید ایروینگ ۱ تردید دارد که آیا هیتلر شیوهای مرموز برای ارتقای قدرت حافظه خود داشت یا نه، اما امثال ذیل را در مورد قدرت حافظه هیتلر بیان میکند: هنگامی که کتاب سرخ مربوط به تولید تسلیحات، هر ماه پیشروی او قرار میگرفت، او با یک مداد رنگی برخی ارقام را بر تکه کاغذی یادداشت میکرد. سپس او آن کاغذ را به دور میانداخت، اما ارقام مربوط به ستونها و سالهای مختلف در حافظه او باقی میماند و با اشاره به آنها از مشاوران خود انتقاد میکرد. یک بار او متوجه اشتباه چاپی در گزارش کتاب سرخ شد؛ او رقم صحیح را از ماه پیش در ذهن داشت و اشاره کرد که به جای عدد ۳ از عدد ۸ استفاده شده است.
حافظه شگفتآور هیتلر برای درک مسائل فنی و معضلات مربوط به تسلیحات به او یاری رساند. آگاهی و دانش هیتلر از تفنگها، تانکها، کشتیها و تواناییهای رزمی آنها به ماشین جنگی آلمان کمک کرد. ایده نصب تفنگهای ۷۵ میلیمتری بر روی تانکهای آلمانی به هیتلر منتسب است. هیتلر همچنین به یک نقص در طراحی کشتیهای جنگی آلمانی نیز اشاره کرد؛ او معتقد بود که سینه کشتیها بسیار پایین ساخته شده و امواج دریاهای طوفانی به آن آسیب وارد میسازد. هیتلر به تسلیحات و سرعت کشتیهای جنگ آلمانی و خارجی توجه داشت و موارد ذیل را از نظر دور نمیداشت: تخریب پلها، اینکه ضخامت بتون در سنگربندیها باید چقدر باشد و نوع تسلیحاتی که باید در آبدرههای نروژ مورد استفاده قرار گیرد. هیتلر به خوبی به توانایی موتور گازوئیلی آشنا بود. به دیگر حوزههای فنی همچنون تولید مواد سنتزی و ترکیبی علاقه نشان میداد. او میتوانست تأثیر آخرین سیستمهای تسلیحاتی دشمن را به خاطر آورد. همچنین به ارقام تولیدات جنگی آلمان و دشمن اشاره نمود. او برای اداره برنامههای تسلیحاتی از افراد غیر نظامی استفاده میکرد و معتقد بود که متخصصان نظامی فناوری افرادی تنبل و بوروکراتیک است که از فناوری روز بیاطلاع هستند.
توانایی تکنیکی هیتلر و نقش مستقیم او در تلاشهای جنگی از این نظر جالب توجه است که هیتلر هرگز آموزش رسمی در زمینه فناوری ندیده بود و پیش زمینهای در امور صنعتی نداشت.
هیتلر در دورهٔ جنگ جهانی اول به عنوان سرباز عادی خدمت کرد و صلیب آهنین درجه یک و درجه دو را که بالاترین نشانهای آلمان در آن دوران به شمار میآمد، دریافت کرد. رهبری نظامی هیتلر تا حد زیادی از تجارب او در جنگ جهانی اول نشأت گرفته است. هیتلر بر پایه تجربههای شخصی، معتقد بود که میتواند نبرد را از منظر یک سرباز بنگرد و احساسات سربازان در خطوط مقدم نبرد را درک کند.
فیلد مارشال اریش فن مانستاین شماری از ویژگیهای اصلی رهبران نظامی را در هیتلر میبیند؛ اراده قوی، اعصاب آهنین و هوش انکارناپذیر. با این حال، مانستاین با ادعای هیتلر مبنی بر بهرهگیری از نگرش یک سرباز عادی مخالف است.
هیتلر همیشه به ظاهر سرباز گونه خود میبالید و از یادآوری کسب تجارت در کسوت یک سرباز خط مقدم لذت میبرد؛ با این حال، شخصیت هیتلر اشتراک چندانی با افکار و احساسات سربازان نداشت. هیتلر از طریق گزارشهایی که از گروههای نظامی و ارتش دریافت میکرد، از شرایط جبهه آگاه میشد. افزون بر این، او اغلب با افسرانی که از مناطق خط مقدم باز میگشتند، ملاقات میکرد. او نه تنها از شرایط سربازان در جبهه آگاه بود، بلکه شرایط و محدودیتهایی را که آنان باید تحمل میکردند، به خوبی میشناخت. تلفات در نظر او تنها ارقامی بودند که قدرت جنگی را کاهش میداد. این ارقام هرگز به طور جدی هیتلر را در مقام یک انسان دچار آشفتگی نکردند.
هیتلر همچنین از این توانایی برخوردار بود که سخنانش را با ذهنیت مخاطب تطبیق دهد. او میتوانست مسائل بسیار فنی را با اهل صنعت بررسی کند، در مذاکرات سیاسی با دیپلماتها شرکت جوید و مسائل پیچیده را به حدی ساده کند که برای طبقه کارگر قابل فهم باشد. هیتلر از این استعداد برای ایجاد اعتماد به نفس در خود استفاده میکرد. او در مباحثه با افرادی با پیشینههای بالای آموزشی و فرهنگی دچار رعب نمیشد. او به راحتی در مورد موضوعاتی نظیر هنر، موسیقی و ادبیات صحبت میکرد. هیتلر از این مهارت برای متقاعد کردن افراد دیگر برای پذیرش دیدگاههای خود استفاده میکرد. او میدانست که چرا افراد میخواهند با او ملاقات کنند. پیش از ملاقات با آنها استدلالهایی را در ذهن آماده میکرد و در نهایت، افراد متقادعد میشدند که منطق هیتلر، منطقی درست معقول است.
نقاط ضعف
تحلیل نقاط قوت هیتلر به واقع بنیان ضعفهای او را آشکار میسازد. او میتوانست دقیقترین جزئیات سخنان افسران را به خاطر بسپارد. آنها باید برای پرهیز از عدم تناقض حرفهایشان بسیار دقت میکردند. اگر هیتلر متوجه میشد که انحرافی در سخنان پیشین وجود دارد، تصور میکرد که افسران به عمد قصد فریب او را دارند. در نتیجه این مفروض، هیتلر متقاعد شد که نمیتواند به افسرانش اعتماد کند. هیتلر با بیاعتمادی به افسران از مهمترین اصل و عصاره رهبری دور شد. عصاره رهبری این است که فرماندهان تابع و زیردست، آزادی اتخاذ تصمیمات بر مبنای تجارب و دانش خود را از میدان نبرد داشته باشند. با وجود این اچ. آر. ترور-روپر اعتقاد هیتلر مبنی بر اینکه تنها او میتواند سرنوشت آلمان را کنترل کند، به بهترین وجه توصیف کرده است: او همانند مردان سال ۱۹۱۴ به اشتباه وارد جنگ نشد؛ او با چشمانی باز جنگ را آغاز کرد. چشمهای او باز بود، اما چشمهای دیگران نیمه بسته بود یا در نتیجه پرتاب شن از سوی هیتلر به خوبی نمیدیدند، بنابراین تنها هیتلر باید جنگ را کنترل میکرد.
او سیاست خود را به تنهایی میفهمید و میتوانست جزئیات آن را تغییر دهد. جنگ که ادامه سیاست یا ابزاری دیگر تلقی میشد، بسیار مهم بود و نباید به ژنرالها یا افراد دیگری واگذار میشد. بیاعتمادی هیتلر به ژنرالهایش از دستاوردهای او در سالهای اولیه جنگ متأثر بود؛ دستاوردهای هیتلر برخلاف توصیه متخصصان نظامی محقق شده بود. بر اساس همین پیروزیهای آسان بود که اعتماد به نفس هیتلر به شدت افزایش یافت و خود را یک رهبر نظامی بزرگ یا به واقع یک نابغه نظامی میدانست. این اعتماد بیش از حد در کنار اعتماد نداشتن به ژنرالها، باعث شد هیتلر در موضوعات نظامی و جزئیات آن درگیر شود. هیتلر فرماندهی عالی را به گونهای سازماندهی کرد که هیچکس نتواند در مورد راهبرد به او توصیه کند، یا برنامهای جنگی بدون مداخله هیتلر طراحی شود. کارکنان عملیاتی او. کی. دبلیو) WKO (چنان وظیفهای بر عهده داشتند، اما تنها به واسطهای برای انتقال احکام هیتلر به فرماندهان نظامی، تبدیل شدند.
فرماندهان هیچ دروندادی در قبال ایجاد و طراحی راهبرد نداشتند و اغلب میدانستند چه نیروهایی چه مسئولیتهایی را بر عهده گرفتهاند. هرگاه مباحث داغی بین هیتلر و فرماندهان صورت میگرفت، فرماندهان یا استعفا میدادند یا اینکه هیتلر فرماندهان دیگری را جایگزین آنها میکرد. ترور-روپر یکی از بهترین نمونههای مداخله هیتلر در جزئیات جنگ و کنترل کامل بر فرماندهان را ارائه کرده است.
هیتلر اطلاعاتی را دربارهٔ تمام جبههها در زمان پیشروی متفقین در اختیار فرماندهان کل قرار داد: (من باید اشاره کنم که حفظ سیگنالهای ارتباطی در جنگهای سنگین و موقعیتهای بحرانی، پیش شرطی برای انجام جنگ است). هیتلر تأکید داشت که ژنرالها تمام دستوراتشان را به او گزارش دهند: (من باید فرصت دخالت در تصمیم را در اختیار داشته باشم و دستورات من به موقع به نیروهای خط مقدم ابلاغ خواهند شد.)
اعتماد هیتلر به توانایی رهبری نظامیاش نواقص متعددی داشت. تجربه نظامی او در دوران جنگ جهانی اول بسیار محدود بود. او فاقد تجربه فرماندهی نیروها در میدان نبرد بود و از دیدگاه یک افسر نظامی کارکشته، هیتلر ضعفهای فراوانی در ارزیابی و تحلیل موقعیتهای نظامی داشت. هیتلر بیتوجه به مسائل ذخیره نیرو، لجستیک و حفظ نیروها، سربازان را به میدان نبرد، گسیل میکرد. هنگامی که از سیستمهای جدید تسلیحاتی استفاده میشد، هیتلر بدون ملاحظه اینکه افسران مسئول تجهیزات آموزش دیدهاند یا اینکه تسلیحات جدید در شرایط جنگی مورد آزمون قرار گرفتهاند یا نه، نیروها را به سرعت به میدان نبرد اعزام میکرد. هیتلر در هنگام مقایسه تولیدات جنگی آلمان و دشمن به تواناییهای تسلیحات تولید شده توجه نمیکرد. هیتلر صرفنظر از قابلیت اطمینان گزارشها هیچگونه گزارشی در مورد برتری دشمن را نمیپذیرفت و به نقایص و کسریهای دشمن در مقایسه با ارقام تولیدی آلمان اشاره میکرد.
هیتلر در رهبری نظامی خود، معتقد بود که هر اینچ قلمرو تسخیر شده باید حفظ شود؛ این اصل رهبری به سیاست منع عقبنشینی مشهور بود. این اصل را میتوان در تجارب هیتلر در نخستین جنگ جهانی ریشهیابی کرد. هیتلر شاهد این رویه بود که نیروها به جای نبرد و حفظ قلمرو به سادگی عقبنشینی میکردند تا خطوط دفاعی را ایجاد کنند. طبق نظر پرسی شرام در نظر هیتلر، ایجاد خطوط دفاعی در عقب، ربایشی مغناطیسی را بر نیروهای جنگی وارد میکرد و هیچ کس نباید نیروها را برای ایجاد خطوط دفاعی در عقب ترغیب کند. هیتلر هیچگاه فراموش نکرد که هرگاه نیروها از سنگر بیرون رانده میشوند، به سادگی فرار میکنند و اینکه متوقف کردن پیاده نظام یا به تعبیر او، کرم بیچاره، در زمینهای باز بسیار سخت است. هیتلر در سال ۱۹۱۷-۱۹۱۸ آموخت که نگهداشتن مواضع کنونی بهتر است و در این راستا نباید به نرخ بالای تلفات، آسیبپذیری در برابر حملات هوایی، توپخانه و ضعف نیروها در نتیجه اقدامات محلی توجه داشت. هیتلر دستور دادن به نیروها برای عقبنشینی در زمین باز را نمیپسندید حتی اگر این عقبنشینی به لحاظ عملیاتی مطلوبتر بود.
نقص عمده در رهبری نظامی هیتلر این بود که او تصور میکرد پیروزی در میدان نبرد تنها از قدرت اراده او منبعث میشود. هیتلر بر این باور بود که اگر جوانترین سرباز در میدان نبرد هیتلر را احساس کند، آنگاه سربازان اهمیت تصمیمات هیتلر را درک خواهند کرد و موفقیت به دست خواهد آمد. فیلد مارشال (ارتشبد) فن مانستاین، میپذیرد که فرمانده عالی باید ارادهای قوی برای پیروزی داشته باشد و هرگاه اراده رهبر دچار ضعف شود، نیروها در جنگ دچار شکست میشوند. با وجود این، فن مانستاین معتقد است که برآوردهای نادرست هیتلر در مورد اراده خود به طور مستقیم بر تصمیمات جنگی او تأثیر داشت. این تأثیر به حدی بود که هیتلر از مواجهه با واقعیت و پذیرش توصیههای دیگران استنکاف میکرد.
اراده پیروزی به فرمانده توان مواجهه با بحرانهای حساس را میدهد.
این مسئله با اراده هیتلر که از اعتقاد او به مأموریت محول شده به وی منبعث میشد، متفاوت است. چنین اعتقادی باعث میشود که فرد پذیرشی در قبال خرد نداشته باشد و تصور کند که اراده او ورای محدودیتهای واقعی عمل میکند-این محدودیتهای میتوانند منبعث از حضور یک نیروی نظامی بسیار قدرتمند باشند یا از اراده دشمن ناشی میشوند. عناصر حیاتی درک یک موقعیت که فرمانده نظامی بر اساس آنها تصمیمگیری میکنند، در مواجهه با اراده هیتلر حذف میشدند و هیتلر به واقعیت پشت میکرد.
هیتلر متقاعد شده بود که موفقیت او در عرصه سیاسی و به قدرت رسیدنش، نتیجه قدرت ارادهاش بوده است؛ بنابراین با استفاده از همین اراده میتوان در مقام یک رهبر نظامی به موفقیت رسید و سختیهای پیشرو هیچ اهمیتی ندارد. این عقیده باعث شد تا فاصله هیتلر و ژنرالهایش بیشتر شود. موفقیت در نتیجه قدرت اراده هیتلر به دست میآمد و شکست نیز نتیجه عدم باور ژنرالها به اراده هیتلر بود.
فرایند تصمیمگیری
در حالی که هیتلر تلاش میکرد خود را رهبر بسیار قاطعی نشان دهد که با سختگیری هرچه تمامتر همه مراحل راهبرد را تدوین میکند، عکس این قضیه صادق بود. هیتلر در مواجهه با تصمیمات دشوار چندین روز و حتی چندین هفته تصمیمگیری را به تعویق میانداخت. هیتلر در این دوران دوست داشت تنها باشد و حتی نزدیکترین افراد نیز مزاحم نشوند. او خود را در اتاقی محبوس میکرد و در آن قدم میزد. گاهی اوقات بدون اطلاع برلین را ترک میکرد و به برچسگادن ۱ میرفت تا کسی یا چیزی مزاحم او نشود. حالات او به سرعت تغییر میکرد و اغلب افسرده و عصبی بود. او به بحث و مشاوره درباره موضوعات اهمیت نمیداد و تا هنگامی که به تصمیم خاصی میرسید، دیگران را نادیده میانگاشت.
فن مانستاین اظهار داشت: هرگاه باید نیروها را برای جلوگیری از موفقیت عملیاتی دشمن به نبرد اعزام میکردیم، هیتلر امروز و فردا میکرد. ستاد ارتش برای اعزام نیروها از بخشهایی با تهدید کمتر به نقاط بحرانی، چندین روز با هیتلر مجادله میکرد.
هیتلر رهیافتی منطقی و سنجیده به تصمیمگیری نداشت. روش منطقی تصمیمگیری عبارت از جمعآوری حقایق (واقعیات)، تعیین گزینههایی برای معضل مورد بررسی، برآورد نقاط ضعف و قوت هر گزینه و سپس انتخاب بهترین گزینه است. هیتلر فرایندی کاملا متضاد را اجرا میکرد. او از طریق شهود یا راههای دیگر، تصمیم خاصی را برمیگزید، سپس به جمعآوری شواهدی برای تقویت تصمیم خود میپرداخت. هرگاه هیتلر متقاعد میشد که تصمیمش بیتردید درست است. آنگاه بیتوجه به اینکه چه ساعتی از روز یا شب است، نزدیکانش را برای شنیدن این تصمیم فرا میخواند. در گام بعدی، ستاد ارتش را فرا میخواند و تصمیم خود را به صورتی که منطقی و سازمان یافته به نظر آید، به آنان ابلاغ میکرد. هرگاه او تصمیمی اتخاذ میکرد، تغییر افکارش غیر ممکن بود. هرگاه فردی جرأت میکرد تصمیم یا قضاوت هیتلر را به چالش بکشد، او بسیار عصبانی میشد و از مباحثات بیشتر جلوگیری میکرد. لانگر در خصوص فرایند تصمیمگیری هیتلر معتقد است: هرگاه ستاد ارتش برنامه اقدام هیتلر را میپذیرفت، او تغییر حالت داده و خوشحال میشد؛ در آن هنگام میشد به هیتلر نزدیک شد.
اشتباهات نظامی هیتلر دستور توقف در دانکرک
یکی از بحث برانگیزترین سؤالات در تاریخ جنگ جهانی دوم، دربارهٔ دستور توقف پیشروی صادر شده در آخرین روزهای ماه می ۱۹۴۰ مطرح شده است.
نیروهای اعزامی بریتانیا (بیش از ۳۳۸۲۲۶ نفر از جمله ۲۶۱۷۶ فرانسوی) در نتیجه این دستور توانستند از دانکرک بگریزند. این مباحث بر دو سؤال جداگانه متمرکز است. نخست اینکه آیا هیتلر به تنهایی مسئول صدور دستور توقف بوده است یا ژنرال گردفن رانستد ۱ آن تصمیم را اتخاذ کرد و هیتلر تنها بر اساس تجربه نظامی رانستد با آن تصمیم موافقت کرد؟ سؤال بحث برانگیزتر دوم در میان رهبران و مورخان نظامی این است که چرا دستور توقف پیشروی نیروها به سوی دروازههای دانکرک صادر شد؟
در پاسخ به سؤال اول باید گفت هیتلر اصرار دارد که دستور توقف را خودش صادر کرده است. هیتلر نسبت به آسانی و تسهیل پیشروی نیروهایش در فرانسه نگران بود و اینکه چرا ارتش آلمان با مقاومت قابل توجهی روبهرو نشد.
بر این اساس، وی دربارهٔ برنامههای احتمالی فرانسه و بریتانیا در جنوب، مطمئن نبود. ملاقات هیتلر با ژنرال رانستد در ۲۴ ماه می ۱۹۴۰ باعث افزایش نگرانیهای هیتلر شد. رانستد به هیتلر گفت که در مورد کاهش قدرت تانکها در پیشروی در فرانسه نگران است. علاوه بر آن احتمالا نبردهای بیشتری با دشمن از شمال و جنوب صورت خواهد گرفت.
هیتلر با نظر رانستد موافقت کرد و درصدد حفظ نیرو برای عملیاتهای آتی برآمد. او نمیتوانست خطر شکست در باتلاقهای فلاندرز را بپذیرد.
هرچند هیتلر تحت تأثیر نگرانیهای رانستد در مور شرایط و قوت نیروها بود، اما تصمیم توقف حمله نیروهای زرهی در کانال لاین ۱ تنها توسط هیتلر اتخاذ شد. هیتلر پس از ملاقات با رانستد، با فرمانده ارتش ملاقات کرد و پس از بحثی داغ بر توقف تانکهای تأکید کرد و دستور توقف پیشروی را صادر کرد. دلیل دیگری بر اتخاذ دستور توقف پیشروی توسط هیتلر وجود دارد، او هرگز اینکه به طور کامل تحت تأثیر رانستد قرار نداشته است. پس از اینکه نیروهای بریتانیایی از دانکرک گریختند، هیتلر هرگز تقصیر اشتباه را بر دوش ژنرالها نینداخت. همانگونه که لیدل هارت اظهار میدارد، این شواهد سلبی بسیار مهم است.
چندین احتمال در مورد چرایی صدور توقف پیشروی توسط هیتلر مطرح است. هیتلر بر اساس تجربههای شخصی در جنگ جهانی اول، بر این باور بود که نیروهای سنگین زرهی نمیتوانند در زمین باتلاقی فلاندرز به پیروزی برسند.
خندقهایی نیز در آنجا وجود داشت که اگر نیروهای زرهی آلمان در کمین نیروهای فرانسوی و بریتانیایی قرار میگرفتند، تلفات بسیاری را متحمل میشدند.
هیتلر تمایل داشت تانکهای ارتش را برای مرحله بعدی جنگ، یعنی پیشروی به سوی پاریس و شکست فرانسه حفظ کند.
هیتلر هیچ منطقی در گرفتار کردن تانکهای آلمانی در باتلاقهای فلائدرز نمیدید و اینکه باید از نابودی تانکها در خیابانهای دانکرک جلوگیری کرد؛ تانکهای یاد شده را باید برای بهرهگیری بهتر در آینده حفظ میکرد.
شاید قانع کنندهترین استدلال دباره صدور دستور توقف توسط هیتلر به نظر فیلد مارشال هرمن گورینگ باز گردد. هرمن گورینگ به هیتلر اطمینان داد که نیروی هوایی آلمان، لوفت وافه ۲، میتواند از فرار نیروهای بریتانیایی از دانکرک جلوگیری کنند. هیتلر از این فرصت استفاده کرد تا نیروهای پرارزش خود را از خطرات منطقه فلائدرز حفظ کند. به گورینگ فرصت داد تا پیروزی قاطعی با استفاده نیروهایش به دست آورد. گورینگ معتقد بود که بدون کمک ارتش میتواند به پیروزی دست یابد. کسب این پیروزی میتوانست مانع از آن شود که ژنرالهای نظامی از افتخار پیروزی به نفع خود استفاده کنند. با توجه به عوامل بالا، هیتلر دستور توقف پیشروی صادر کرد. او بر این باور بود که دانکرک باید به نیروی هوای لوفتوافه واگذار شود (هام،۱۹۶۹). برخی تحلیلگران معتقدند که هیتلر با انگیزههای سیاسی دستور توقف پیشروی را صادر کرد، اما تصمیم هیتلر مبنی بر اینکه نابودی نیروهای بریتانیایی به نیروی هوایی (لوفتوافه) واگذار شود، دیدگاه بالا را رد میکند. لیدل هارت طی مصاحبه با بلومنتریت ۳ که برنامهریز عملیاتی رانستد بود، اظهار داشت که هیتلر به عمد اجازه داد نیروهای بریتانیایی از دانکرک بگریزند تا دستیابی به صلح با بریتانیا آسانتر شود.
این مفروض بر پایه ملاقات هیتلر از مقر فرماندهی رانستد در بیست و چهارم می ۱۹۴۰ استوار است، بلومنتریت به خاطر میآورد که هیتلر شعفزده بود و مسیر نبرد را یک معجزه میدانست. او اعلام داشت که جنگ باید در شش هفته تمام شود. او سپس خواهان صلحی عاقلانه با فرانسه بود که راه برای قراردادی با بریتانیا مهیا میکرد.
او سپس از امپراتوری بریتانیا تمجید کرد و به ضرورت وجود این امپراتوری اشاره کرد. او تأکید داشت امپراتوری بریتانیا تمدن را به جهان عرضه کرده است.
او به سختی ایجاد امپراتوری اشاره کرد و امپراتوری بریتانیا را با کلیسای کاتولیک مقایسه نمود. هیتلر هر دو عامل بالا را برای ثبات جهان ضروری دانست. او اعلام کرد که بریتانیا باید موضع برتر آلمان در قاره اروپا را بپذیرد. احیای مستعمرههای سابق آلمان مطلوب است، اما حیاتی نیست. هیتلر حتی پیشنهاد کرد که در شرایط سخت به بریتانیا کمک کند. به عقیده هیتلر، مستعمرهها یک موضوع حیثیتی است، چرا که آنها را نمیتوان در جنگها حفظ کرد. آلمانیهای معدودی میتوانند در منطقه استوایی سکنی گزینند. او در پایان اظهار داشت که خواهان صلح با بریتانیاست و صلح به گونهای خواهد بود که شرافت و عزت بریتانیا با پذیرش آن سازگار باشد.
اگر هیتلر تمایل داشت با ایجاد امکان فرار برای نیروهای بریتانیایی، شرایط صلح با بریتانیا را تسهیل کند، آنگاه او هرگز به نیروهای لوفتوافه تحت فرمان گورینگ دستور حمله نمیداد. مطابق نظر ژنرال هاینز گودریان، هیتلر و گورینگ معتقد بودند که نیروی هوایی آلمان از قدرت کافی برای جلوگیری از فرار نیروهای بریتانیایی از طریق دریا برخوردار است.
نیروی هوایی میتوانست با بمباران نیروهای بریتانیایی در هنگام تخلیه دانکرک، تلفات فراوانی بر آنها وارد سازد. ژنرالهای نیروی زمینی از دریافت فرمان واگذاری دانکرک به نیروی هوایی بسیار متعجب شدند. مانستای بعدها نوشت که دانکرک یکی از بزرگترین اشتباهات هیتلر بود.
مانستاین نارضایتی خود را اینگونه ابراز میدارد: هیتلر از غریزه خوبی برای درک مشکلات عملیاتی برخوردار بود، اما فاقد آموزش در زمینه فرماندهی نظامی بود. فرماندهی نظامی در نتیجه آموزشهای مختلف، ریسکها و خطرات قابل توجه در عملیات را میپذیرد چرا که به فائق آمدن بر آن خطرات، معتقد است. بنابراین، هیتلر در این قضیه راهحل ایمن دفاعی را بر شیوه شجاعانهتر پیشنهاد شده توسط گروه نظامیای ۱ ترجیح دارد.
گودریان نیز هنگام دریافت دستور توقف پیشروی دچار سردرگمی شده بود او اظهار داشت: فرماندهی عالی در روز ۲۴ ماه میدر روند پیشرفت عملیات مداخله کرد که تأثیر فاجعهباری بر مسیر آتی جنگ داشت. هیتلر به جناح چپ دستور داد در نزدیکی رودخانه آ ۲ متوقف شود. ما از دلایل این دستور آگاه نشدیم. دستور حاوی این عبارات بود: «دانکرک به نیروی هوایی واگذار شود» …ما کاملا حیرتزده بودیم.
دلایل حقیقی تصمیم تاریخی هیتلر برای صدور دستور توقف پیشروی هرگز شناخته نخواهد شد. بیش از ۳۳۶۰۰۰ نفر نیرو از دانکرک جان سالم به در بردند در نبردی دیگر بر ضد آلمان شرکت کنند. تلفورد تیلور ۱ حوادث دانکرک را اینگونه خلاصه میکند:
در حالی که بریتانیا خود را برای بزرگترین عملیات نجات دریایی در تاریخ آماده میکرد، هیتلر و ژنرالهای آلمانی در مورد دستور توقف پیشروی در مجادله بودند و به برنامههای تهاجمی در جبهه سوم-آین ۲ توجه داشتند. آلمان درک نکرد که باید از رسیدن نیروهای متفقین به ساحل جلوگیری کند و مانع اجرای عملیات نجات توسط نیروی دریایی قدرتمند بریتانیا شود. حکم توقف پیشروی به واقع مقدمه نجات دانکرک بود.
سیاست منع عقبنشینی در استالینگراد
سیاست بیرحمانه هیتلر در خصوص منع عقبنشینی از استالینگراد، موجب دست رفتن جان هزاران سرباز آلمانی شد. طبق نظر جیمز دافی، این سیاست نوع مقاومت متعصبانه بود. هیتلر در ۱۴ اکتبر ۱۹۴۲ دستور زیر را صادر کرد: همه فرماندهان باید باور داشته باشند که وظیفه مقدس آنها این است که در هر شرایطی ایستادگی کنند، حتی اگر دشمن جناحهای چپ و راست آنها را در اختیار گیرد و آنها در محاصره تانکها، دود و گاز قرار گیرند.
تصمیم هیتلر برای حفظ استالینگراد را به هر قیمت میتوان به شرایط مشابهی منتسب دانست که هیتلر در زمستان ۱۹۴۱ در مسکو با آن مواجه شد. نیروهای شوروی در ۶ دسامبر، پاتکی را بر ضد نیروهای آلمان آغاز کردند و ژنرالهای هیتلر تنها راه چاره را در عقبنشینی گسترده دیدند. هیتلر برخلاف توصیه ژنرالها با پیشنهاد عقبنشینی مخالفت کرد و دستور داد نیروهای آلمانی در برابر حمله دشمن ایستادگی کنند. افسرانی که از دستور هیتلر سرپیچی کردند اخراج در دادگاههای نظامی محاکمه شدند.
هیتلر تصمیم خود را بر این واقعیت استوار کرد که با توجه به حرکت و جابهجایی محدود، تجهیزات ناکافی زمستانی و نبود مواضع مناسب در عقب، هرگونه عقبنشینی نیروهای نظامی نتایج فاجعهباری خواهد داشت.
علیرغم اینکه هزاران سرباز آلمانی در نتیجه حملات شوروی و سرما جان خود را از دست دادند، ارتش آلمان تا شروع بهار مقاومت کرد و به ارتش شوروی اجازه نداد از خطوط مقدم آنها عبور کند. در این دوران، هیتلر توانست ارتش را تقویت کند، لباسهای زمستانی لازم را برای نیروها ارسال کند و بسیاری از تجهیزات سنگین را حفظ نماید؛ با این تدابیر، آلمان در سال ۱۹۴۲ تهاجم را از سر گرفت.
بسیاری از ژنرالهای هیتلر با تصمیم او در آن زمان موافق نبودند، اما اقدام و سیاست منع عقبنشینی هیتلر در مورد مسکو، یکی از بزرگترین دستاورددهای دوران جنگ بود. ژنرال فن تیپل اسکرچ اظهار داشت: منع عقبنشینی در آن هنگام، یکی از بزرگترین دستاوردهای هیتلر بود.
نیروهای آلمانی در آن لحظه حیاتی، مطالبی را در مورد عقبنشینی ناپلئون از مسکو به خاطر میآوردند. اگر عقبنشینی آغاز میشد به واقع فراری هراس انگیر روی میداد.
ژنرال بلومنتریت نیز میگوید: دستور متعصبانه هیتلر مبنی بر اینکه نیروها حتی در ناممکنترین شرایط ایستادگی کنند، تصمیمی کاملا درست بود. عقب نشینی تنها از راه زمین باز امکان پذیر بود. چرا که جادهها و راهآهن در نتیجه بارش برف مسدود شده بود. تنها پس از چند شب، نیروهای عقبنشینی کننده با معضلات متعدد روبهرو میشدند. هیچ موضعی در عقب آماده نشده بود هیچ خط دفاعی تثبیت شدهای نیز وجود نداشت.
تصمیم موفق هیتلر در خصوص منع عقبنشینی از مسکو او را متقاعد کرد به قضاوتش درست بوده است و اینکه بهترین دفاع در برابر شوروی حفظ زمین نبرد است؛ بنابراین هیتلر در نبردهای آتی با اتحاد شوروی نیز پیشنهادهای عقبنشینی را به سختی میپذیرفت. با چنین پیش زمینهای، هیتلر تصمیم گرفت یک سال دیگر و به هر قیمت، استالینگراد را حفظ کند.
ارتش شوروی در ۱۹ نوامبر ۱۹۴۲ حملاتی را برضد ارتش ششم به رهبری ژنرال فریدریش پائولوس در استالینگراد آغاز کرد. ژنرال کورت زیتزلر ۴، فرمانده کل ارتش تلاش کرد تا هیتلر را به عقبنشینی پائولوس متقاعد کند؛ ارتش پائولوس برای جلوگیری از محاصره، باید عقبنشینی، سپس به نیروی مهاجم حمله میکرد. هیتلر نسبت به زیتزلر خشم گرفت و تقاضای او را نپذیرفت.
هیتلر در ۲۱ نوامبر دستور داد که ارتش ششم علیرغم خطر محاصره شدن موقتی باید استالینگراد را حفظ کند. روز بعد، دو واحد از ارتش شوروی با حرکت گازانبری نیروهای پائولوس را در محاصره قرار دادند. پائولوس خواهان آزادی عمل برای عقبنشینی از استالینگراد به جانب غرب بود، اما هیتلر با این تقاضا موافقت نکرد. طبق نظر جفری جوکس، تصمیم هیتلر باعث شد او همچنان عقیده برگرفته از تجربه زمستان گذشته را دنبال کند و امتناع از عقبنشینی را پاسخی مناسب در قبال حملات شوروی بداند.
تصمیم هیتلر بر رفتار متکبرانه و اطمینان بخشی گورینگ نیز مبتنی گورینگ اظهار داشت که نیروی هوایی، میتواند غذا و مهمات لازم را برای ارتش ششم تأمین کند تا آنها بتوانند به نبرد خود ادامه دهند. با وجود این، حمل و نقل هوایی غذا و مهمات با شکست روبهرو شد.
پائولوس، هیتلر را از پایان یافتن ذخایر آگاه کرد و اظهار داشت که هواپیماها در فرودگاه گومارک فرود نمیآمدند و تنها بار خود را از ارتفاع به پایین میانداختند. بیشتر این محمولهها از بین میرفت و هزاران مجروع همچنان رنج میکشیدند.
علیرغم این اطلاعات، هیتلر همچنان اصرار داشت که پائولوس تا آخرین نیرو از استالینگراد حفاظت کند. عقیده مانستاین مبنی بر اینکه تفکرات احساسات هیتلر به سربازان عادی شباهت نداشت، در این قضیه اثبات میشود به گفته مانستاین: امتناع هیتلر برای تسلیم داوطلبانه شهر که دلایل حیثیتی داشت، علت اصلی نابودی ارتش ششم در استالینگر بود.
ارتش شوری در دو موقعیت، امکان تسلیم را برای پائولوس فراهم آورد پائولوس شرایط را به اطلاع هیتلر رساند و نظر به فقدان غذا و مهمات، خود اجازه تسلیم شد. مجروهان ارتش ششم نیازمند مراقبتهای پزشکی بودند و دفاع هیچ منطقی نداشت. هیتلر بار دیگر پاسخ داد که به هر قیمت، مواضع خود را حفظ کنید. هیتلر برای ترغیب پائولوس، او را در ۳۰ ژانویه ۱۹۴۳ به سمت فیلد مارشالی (ارتشبد) ترفیع داد و به او یادآور شد که تاکنون هیچ فیلد مارشالی تسلیم نشده است.
با وجود این، آخرین پیام از مقر فرماندهی پائولوس در ۳۱ ژانویه بیان میداشت که ارتش شوروی به دروازه شهر رسیده و تجهیزات نابود شده است. هیتلر روز بعد متوجه شد که پائولوس تسلیم شده و بیش از نود هزار سرباز آلمانی به اسارت در آمدهاند.
حیثیت هیتلر با تسلیم پائولوس خدشهدار شده بود. هیتلر نمیتوانست درک کند که چگونه فردی ممکن است چنین سطحی از عدم وفاداری و ناسپاسی را نشان دهد. هیتلر در اول فوریه در جلسه عادی نظامی شرکت کرد و انزجار خود را نسبت به عمل بزدلانه پائولوس اظهار داشت: فرماندهان قدیمی، هرگاه آرمان خود را از دست رفته میدیدند، خود را بر روی شمشیر میانداختند، این مرد نیز باید خود را با گلوله میکشت.
حتی واروس ۱ به برده خود دستور داد: اکنون مرا بکش! تصور کنید که او به مسکو برده شده و در آنجا اعتراف کرده و هر چیزی را امضا میکند، آنها از سراشیب ورشکستگی روحی سقوط خواهند کرد. افراد در هر حال میمیرند، اما کشور (ملت) به حیات خود ادامه میدهد. اما چگونه افراد از مرگ میهراسند، در حالی که میتوانند با مرگ خود از بدختی نجات یابند، بهویژه اگر وظیفه فرد او را به دره اشکها [استعارهای از احساسات]پیوند ندهد. آنچه بیش از همه مرا آزار میدهد، این است که او را به مقام فیلد مارشالی ارتقا دادم. من میخواستم آخرین حد رضایت را در او ایجاد کنم. او آخرین فیلد مارشالی بود که در این جنگ منصوب کردم. جوجه را آخر پاییز میشمارند؛ من این نکته را درک نکردم. مردم میمیرند، اما برخی هستند که در آخرین لحظه، وجهه قهرمانی خود را لکهدار میکنند. او باید خود را از غصهها نجات میداد و به جاودانگی میپیوست، اما ترجیح داد به مسکو برود. این دیگر چه انتخابی است؟ اقدام او اصلا معقول نبود.
تصمیم هیتلر برای حفظ استالینگراد تا آخرین نیرو، یکی از قضاوتهای اشتباه هیتلر بود. هیتلر باور داشت که نبوغ نظامی او بار دیگر بر توصیه ژنرالها فائق خواهد آمد. او متوجه نشد که موفقیت تصمیم خود در ایستادگی در قضیه مسکو را نمیتواند برای حفظ وضع موجود به هر موقعیت دیگر تعمیم دهد و از آن در رویارویی با اتحاد شوروی استفاده کند. شرایطی که پائولوس در استالینگراد با آن مواجه بود به شرایط نیروهای آلمانی در مسکو شباهت نداشت. تصمیم هیتلر در ماه نوامبر در خصوص ادامه کنترل استالینگراد توسط پائولوس، باعث شد ارتش ششم نتواند به خطوط نیروهای شوروی حمله کند و از موضعی قابل دفاعتر به نبرد ادامه دهد. هیتلر بر این باور بود که نیروی هوایی میتواند غذا و مهمات لازم را برای نیروهای پائولوس تأمین کند، سپس نیروهای کمکی به یاری پائولوس میشتافتند تا نیروهای شوروی را نابود کنند. نیروهای کمکی هرگز به استالینگراد نرسید.
نیروهای فیلدمارشال فن مانستاین، نمیتوانستند به استالینگراد برسند. پاتکهای شوروی آنها را به عقب میراند. دو فرودگاه نزدیک به نیروهای پائولوس به تسخیر شوروی درآمده بود و نیروهای هوایی نتوانست نیارهای نیروهای پائولوس را تأمین کند. پائولوس با دو گزینهٔ مبارزه تا مرگ یا تسلیم شدن مواجه بود. او تسلیم را برگزید. نبرد استالینگراد به مثابه پایانی بر تلاش هیتلر برای تسخیر شوروی بود و دویست هزار نفر از سربازان آلمانی در این نبرد کشته شدند. اواخر تابستان همان سال، ارتش شوروی پاتک گستردهای اجرا کرد که ارتش آلمان پس از آن، نتوانست خود را احیا کند. طبق نظر دافی: پس از شکست در استالینگراد، هیچ حمله برقآسایی صورت نگرفت.
نیروهای آلمان هیچگونه پیشروی نداشتند و به تدریج از شرق اروپا عقبنشینی کردند تا ارتش آلمان به درون این کشور عقبنشینی کرد.
نتیجهگیری
تحلیل شکست آدولف هیتلر به مثابه رهبری نظامی، به واقع تصویری از مردی بسیار پیچیده ارائه میکند که منافع شخصی را برتر از کشور، مردم آلمان و بقیه جهان میدانست. میلیونها نفر در نتیجه رؤیای هیتلر برای دستیابی به فضای حیاتی جان خود را از دست دادند و جنگ جهانی دوم روی داد. هیتلر معتقد بود که او و تنها او میتواند آلمان را به جایگاه شایستهاش در میان کشورهای جهان برساند. موفقیت اولیه هیتلر در جنگ، برخلاف توصیه ژنرالها، باعث شد او تصور کند که یک نابغه نظامی است. با ادامه جنگ، رهبری نظامی هیتلر دچار ضعفهای اساسی شد. اگر بریتانیا، فرانسه و بقیه دنیا در برابر هیتلر از خود انفعال نشان نمیدادند و مجال توسعه به سوی غرب را برای او فراهم نمیکردند، میتوانستند اقدامات هیتلر را در مقاطع مختلف متوقف سازند. تساهل جهانی در برابر اقدامات هیتلر، باعث افزایش اعتماد به نفس او در نقش یک رهبر نظامیشد. او راهبرد فرصتطلبانه خود را گامبهگام پیش برد. تواناییهای هیتلر و نقش او در اقدامات جنگی آلمان را نمیتوان نادیده انگاشت. حافظه استثنایی و علاقه او به جزئیات، باعث شد بتواند مسائل فنی و مشکلات مربوط به تسلیحات را درک کند.
توانایی خارقالعاده او برای ارزیابی مزیتها و نقایص تسلیحات نظامی به پیشرفتهای عمدهای در طراحی تانکها و کشتیهای جنگی آلمان منجر شد. بینش فنی هیتلر، از این جهت قابل اعتناست که او هیچ پیشزمینه فنی با صنعتی نداشت. هیتلر نه تنها رهبری حریص در تاریخ امور نظامی بود، بلکه اطلاعات خود را دربارهٔ تواناییهای دشمن همچون سیستمهای تسلیحاتی و تولیدات جنگی افزایش میداد. این نکات به واقع ویژگیهای قابل تحسین رهبری مناسب نظامی است. با وجود این، نقاط ضعف هیتلر بسیار فراتر از نقاط قوت او بود بیاعتمادی او به فرماندهان نظامی، باعث شد او با سوءظن به توصیههای آنان بنگرد و این باور در او تقویت شود که او و فقط او مصلحت آلمان را درک میکند. این مسئله به مداخله هیتلر در جزئیترین مسائل نظامی منجر شد. او آزادی عمل لازم را برای اتخاذ تصمیمات بر اساس تجارب و دانش جنگیشان به فرماندهان ارائه نکرد. هیتلر تجربه فرماندهی نیروهای نظامی را درم یدان نبرد نداشت، به همین دلیل نمیتوانست از منظر یک افسر نظامی کارکشته به ارزیابی و تحلیل موقعیتهای نظامی بپردازد. هیتلر در فرایند تصمیمگیری خود همیشه اتخاذ تصمیم را به تعویق میانداخت و در مسائل مهم راهبردی از مشاوره رهبران نظامی بهره نمیگرفت.
او اغلب خود را در اتاقی حبس میکرد و از شیوه منطقی بررسی مشکلات پیروی نمیکرد. هنگامی که دربارهٔ موضوعی تصمیم میگرفت، برای استحکام تصمیم خود به جستجوی شواهد میپرداخت بزرگترین نقص او این بود که تصمیمش به واقع آخرین تصمیم بود. پس از اخذ تصمیم تغییر دادن تصمیم و ذهنیت او ناممکن مینمود. قضایای دانکرک و استالینگراد ناتوانی هیتلر برای تکیه به توصیههای ژنرالها را نشان داد. در این رو قضیه، نتایجی کاملا متضاد به دست آمد. در دانکرک، هیتلر فرمان توقف پیشروی را صادر کرد و هزاران سرباز بریتانیایی و فرانسوی جان سالم به در بردند. از سوی دیگر در جنگ استالینگراد، هیتلر تأکید داشت استالینگراد را تا آخرین نفر حفظ کند و هزاران سرباز آلمانی جان خود را از دست دادند.
منبع: یک پزشک
لابد ایران خوبه که تمام نخبگان از کشور رفتنه اند
کشورهای مجاور که باعث تجری او شد همین مطلب عینا در مورد پوتین پس از حمله به چچن گرجستان و کریمه و...عینا تکرار شده فکر کنم او عاقبت به خیرتر از هیتلر نشود