لحظه‌ی شروع سال نو هم ماجرای جالبی است
کد خبر: ۲۴۱۱۸۸
تاریخ انتشار: 2022 April 04    -    ۱۵ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۰:۱۱
حال ما و لحظه‌ی تحویل سال همین است. پیام‌آورش هم جوانه‌ی تازه سرزده‌ی سنبلی است که کمی زودتر از موعد، از خواب بیدار شده و در همان روز‌های اول اسفند یادت می‌اندازد چیزی به لحظه‌ی موعود نمانده. گلدان را جلوی نور می‌گذاری و مژدگانی این خبر مشتی آب نثارش می‌کنی.

لحظه‌ی شروع سال نو هم ماجرای جالبی است

لحظه‌ی شروع سال نو هم ماجرای جالبی استتابناک باتو ــ از چند روز مانده به عید، می‌دوی تا همه چیز برای آن لحظه‌ی خاص، در اوج باشد؛ اوج پاکی، اوج نظم، اوج زیبایی و هزار بار با خودت می‌گویی می‌بخشم، رها می‌کنم، فراموش می‌کنم که فقط همین لحظه، دلت پاک باشد و مکانی باشد برای میزبانی همه‌ی خوبی‌ها و خوشی‌ها و برکت‌های عالم؛ درست مثل دشتی که زیر آسمان گسترده‌شده و تک‌تک قطره‌های باران را به در خود فرومی‌برد تا مبادا قطره‌ای به هدر رود.

حال ما و لحظه‌ی تحویل سال همین است.

پیام‌آورش هم جوانه‌ی تازه سرزده‌ی سنبلی است که کمی زودتر از موعد، از خواب بیدار شده و در همان روز‌های اول اسفند یادت می‌اندازد چیزی به لحظه‌ی موعود نمانده.
گلدان را جلوی نور می‌گذاری و مژدگانی این خبر مشتی آب نثارش می‌کنی.
بعد، هرجور شده، وقت و توان فراهم می‌کنی برای پاک‌کردن خانه تا دلت هم پاک شود.
شیشه‌ها پاک می‌شوند تا باز به اولین باران بهاری، پر لکه شوند و بخندی و بگویی تازه تمیزتان کرده‌بودم و چشم ببندی و نفس عمیقی بکشی و بوی باران و بهار را با ذره‌ذره‌ی وجودت به درون بکشی.
به هیاهوی خانه‌تکانی، باقی سنبل‌های توی پستو و درخت باغچه هم بیدار می‌شوند و دیگر وقت گذاشتن سبزه است.
بوی ترش و تلخ گندم‌های خیس‌خورده بوی عید است و بهار و بعد، تلاش جوانه‌های تازه سرزده برای پس‌زدن دستمال روی ظرف و رسیدن به نور.
سفره را که پهن می‌کنی، یعنی از روی آتش پریده‌ای، یعنی سرخی آتش به جانت نشسته، یعنی دیگر چیزی نمانده به آن لحظه‌ی ناب که هرسال، وقت رسیدنش ندانستی چرا، ولی، چشمه‌ی اشکت جوشیده و خواسته‌ای حالت دگرگون‌شود به بهترین حال؛ و بعد….
زندگی جاری است و لحظه‌ی جادویی می‌گذرد، انگار فرشته‌ای از کنارت گذشته باشد و فقط رد نفسش را روی موهایت حس کرده باشی.
به همین سادگی، به همین آرامی و همین‌قدر جادویی.

لحظه‌ی شروع سال نو هم ماجرای جالبی است


کمی که بگذرد گلدان سنبل هم گل‌هایش به ما می‌بخشد و دوباره، به خواب می‌رود.
باران پنجره‌ها را پر لکه می‌کند و گرد و غبار به تن سفید پرده‌ها می‌نشیند.
ولی، یک چیز از خاطرت نمی‌رود، تو همیشه رد نفس فرشته را روی موهایت، به خاطر خواهی‌داشت و فقط به‌خاطر همین است که باز منتظر مژده‌ی سنبل می‌مانی و جادوی بهار، تا باز حالت دگرگون شود به بهترین حال.

سال ۱۴۰۱ برای همه پر از برکت و شادی باشد.

دینا کاویانی

نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار