اختصاصی تابناک با تو؛ در همان سال های آغازین ورود به مدرسه در کتاب فارسی با کلمهای چون آزادی آشنا میشوند و سلانه سلانه خواندن و نوشتنش را میآموزند و برای نوشتن درست و صحیح آن دست و پا میزنند، ولی همین که ظهر شد، عکس ناهارشان را با هزاران فیلتر در صفحه خود پست میکنند.
در مدرسه از ظلمستیزی و گسستن بندها سرودها میخوانند و در مسیر بازگشت به خانه، چالشهای اینستاگرامی را به صورت دسته جمعی برگزار می کنند و با طیب خاطر از سرکار گذاشتن مردم به خانه بازمی گردند تا امتحان اجتماعی فردا را که قرار است از درس دهم یعنی آزاداندیشی گرفته شود، مطالعه کنند.
رفته رفته قد میکشند و از رشادتهای ستارخانها و باقرخانها میخوانند و کنار دوستان و معلمهای خود، به به و چه چه میکنند و شبها وجب به وجب پاساژها را استوری میکنند تا یک وقت زبانم لال برچسب کم خرجی و بی پولی بر آنان زده نشود.
قبل از خوابیدن، تعریف مشروطه و سردمداران آن را از کتاب تاریخ دوم دبیرستان ورق میزنند تا خود را برای پرسش کلاسی فردا آماده سازند، ولی هیچ وقت یادشان نمیرود، انگشتر طلایی را که در تولد کادو گرفته اند، حتما پست بکنند.
تحقیقی درمورد مصدق برای هفته آینده آماده میکنند و پای تخته با صدایی رسا از افتخارات، ملی شدن صنعت نفت ایران میگویند و با نمره بیست بر نیمکت بی جان کلاس تکیه میزنند و دراین فکر به سر می برند که امشب به کدام رستوران بروند تا عکسهای بهتری بگیرند.
برای چهارشنبه دو مثنوی از مولانا باید حفظ کنند؛
مرغ کو اندر قفس زندانی است
می نجوید رستن از نادانی است
حفظ ۱۵ بیت دشوار مینماید، در هر مصرعی مکث میکنند، گوشی موبایل را برمی دارند و از کتاب عکس می گیرند و منتشر می کنند و می نویسند: در حال درس خواندن. وای چه قدر سخته! خسته شدم.
آری، این است داستان از آزادی خواندن و آزادی را زیر پا له کردن...
این داستان بزرگ شدن کودکانمان بود. نسل آیندهای که قرار است این گونه بزرگ شود و پیراهن پاره کند و استخوان بترکاند ...
چه طور میشود از آزادی سخن راند و آنها را تا خرخره در فضای مجازی غرق کرد! چه طور میشود از رهایی قصهها سر داد و آنها را در حال و هوای آشفته اینستگرام و فیس بوک و یوتیوب رها کرد!
کودکانی که امروز با هدف درآمدزایی به یک کالای تجاری تبدیل شده اند، فردا روز به شکننده ترین موجود عالم، تبدیل خواهند شد.
کودکانی که امروز به بهانه خوش گذرانی و تفریح و خندهی بزرگترها، پابه پای صفحات بلاگرها میرقصند و آواز میخوانند و نقاشی می کشند و زبان می آموزند، فردا روز به افرادی افسرده تبدیل خواهند شد. چرا که در دنیای دوگانگی، قناعت گمشده ای پابرهنه است.
اسارت اینستاگرامی تازه شروع شده است و برای خود اهداف بلندمدتی دارد. تا دنیا دنیا بوده، اسارت، مذموم تلخ و ناگوار شناخته میشده است. ولی در دنیای امروز همه چیز از نوع با کلاسش خریدار دارد، حتی غل و زنجیر هم اگر برند و لاکچری باشد طرفدار پیدا می کند!
کودکانی را تربیت میکنیم که ناخواسته در جهانی بی سر و ته بزرگ می شوند و رشد می کنند.
آنها را ساعتها درگیر اینستاگرام می کنیم تا بتوانیم با کیفیتترین عکسها را برای دنبال کنندگان خود بگیریم تا عطش سوداگری درونمان فروکش کند.
وقتی که با انتشار شادیهای لجام گسیختهی خود حسرت به دل بقیه انداختیم، درس هفتم فارسی را باز میکنیم و جمله آزادی یعنی رها شدن را به فرزندانمان، دیکته میکنیم.
و این یعنی همان مالیخولیایی است که جامعه در آینده منتظر اوست....دشتی سرسبز که هیچ خورشیدی ندارد تا سرسبزیش را به رخ بکشد.
تاریکی
تاریکی
تاریکی!
کوثر بهبهانی زاده