تابناک باتو ـ ویدئویی در شبکههای اجتماعی هست که در یک مدرسۀ ژاپنی بچهها خودشان مدرسه و کلاسِ را تمیز میکنند. کودکان مدرسه ابتدایی بعد از عبور از خیابان، برمی گردند و به ماشین هایِ ایستاده در خیابان تعظیم میکنند. این ویدئو با «تحسین» گستردۀ مخاطبان مواجه شده است.
به شخصه جزو کسانی بودم که از اوایل ورود به ژاپن، این همه نظم و سیستم را تحسین میکردم.
مطالب مختلفی هم در این خصوص نوشتم و حتی زمانی که در آزمایشگاه فولاد دانشگاه کوبه، روز آخر سال بچههای دانشجوی ارشد و کارشناسی، «خانه تکانی» میکردند، متنی نوشتم و این کارها و این رفتارها را تحسین کردم.
زمان لازم بود تا چند سال بگذرد و متوجه بشوم که چقدر این سیستم بیمار است و چقدر بهداشتِ روانی و روحی انسان را خراب میکند. آقای دکتر محمود گلزاری (به عنوان یک روانشناس مبرّز و با تجربه) معتقد بود (و هست) که مدارس ما بهداشت روحی کودک را خراب میکنند. این را کسی میگفت که خودش شخصی مذهبی و متدین بوده و هست، ولی دانشِ روانشناسی به او آموخته بود که عمدۀ آنچه در مدارس ما (در تهران) رخ میدهد، در کوتاه مدت، ظاهرا عالی، ولی در بلند مدت، ویرانه است.
همین ماجرا به شکل بدتر و گستردهتر در سیستم آموزشی ژاپن برقرار است.
آن بچۀ کلاس سوم ابتدایی که بعد از عبورِ از خیابان (و وقتی که به انتهای خطِ عابر پیاده رسید) بر میگردد و «تعظیم» میکند (و رو به ماشینهای خیابان که قبل از خطِ عابر متوقف شده اند) احترام میگذارد، او «کودکی» مفهومی که محسن رنانی میگوید ندارد، بلکه او را در اوج سنینِ پرطراوت کودکی، در چنان «قوطیِ کنسِرو» تنگ و صلبِ از بایدها و نبایدها کرده اند، که ثمره اش در بزرگسالی میشود انسانی پر وسواس، خجالتی، (بعضا) همراه با انواع تیکهای عصبی، و مقداری از خمیر مایۀ خشم.
در دانشگاه کیوتو، به دفتر ریاست مرکز مطالعات زلزله دانشگاه رفته بودم. این مرکزی است که جزء برترین مراکز مطالعات زلزله در دنیا محسوب میشود و برترین اساتید دانشگاههای آمریکا، دورۀ فرصت مطالعاتی (سبتیکالِ) خود را به این مرکز میآیند (مثلا آقای پروفسور خالد مسلم از دانشگاه برکلی به عنوان یک چهره مطرح زلزله در آمریکا، دورۀ سبتیکال خود را در این مرکز گذرانده). در دفتر ریاست مرکز جلسهای بود. بعد از جلسه (وقتی همه رفته بودند) رئیس مرکز زلزله پرسید: وضعیت پیشرفتِ کارهایت و پایان نامه ات چطور است؟ چقدر دیگر مانده که فارغ التحصیل شوی؟ توضیحاتی دادم و همزمان گلایه کردم که استاد راهنمایم قدری بد اخلاق است و این بد اخلاقی هایش، گاه باعث کند شدنِ مسیر پایان نامه میشود. گفت بداخلاقی؟! دست بردار. بعد به گوشه اتاق اشاره کرد و گفت: اینجا را میبینی؟ من دانشجویان دکترایم را میآورم اینجا و چنان میبندمشان به رگبار سوال و فریاد و چنان تحت فشاری قرارشان میدهم که همین گوشه میایستند و گریه میکنند (یعنی که برو آقا جان بداخلاقیِ استاد که چیزی نیست!)
این «امتدادِ» همان مسیر بیمار است که در بالا اشاره شد. اینکه تصوّر کنی در گوشۀ آن اتاق مجلل مرکز پژوهشی، دانشجویِ دکترا ایستاده و گریه میکند. مسلّم است که همان دانشجوی دکترا، وقتی که استاد شد، بلایی بر سر دانشجوی دکترایش میآورد، که آن بدبخت هم بایستد و گوشهای گریه کند.
عرضم این است که «امتدادِ» آن رفتارِ کودکی (امتدادِ آن تعظیمِ به ماشین و امتداد ... آن) را باید دید که به کجاها میرسد؟ وگرنه «در لحظه دیدنِ» امور و تحسین کردن، که هُنری نیست.
درد از اینجا آغاز شد که ما همیشه در دیدنِ «اکستریم» ها، به وجد میآییم. حکایتِ همان گزارشِ بازدید آقای حدادعادل از مدرسه ابتدایی ژاپنی (که در کتابهای دورۀ دبیرستانِ ما چاپ شده بود) و حکایت همان دو/سه مقاله بالا که در سالهای نخست تحصیل در ژاپن، به «تحسین» از سیستم آموزشی آنجا پرداخته بود.
البته بدیهی است که آن نظم ژاپنی (با معایبش) بهتر از بی سیستمی (و بی نظمی) است، اما باید خاطرمان باشد که وقتی به تحسین از یک «رفتار» یا یک «ساختار» میپردازیم، همۀ وجوه ماجرا را دیده باشیم و ببنیم «امتدادِ مسیر» قرار است به کجاها.
منبع: کانال اجتماعی