بهرام رادان در نقش ناصرالدین شاه +عکس

تنها ناصرالدین شاه سینمای ایران استاد ایرج راد است و الباقی تقلیدی محض و ناشیانه

واقعا از بی ذوقی اینها...آخه بهرام رادان چه چیزش شبیه ناصرالدین شاه است جز جنسیتش؟
چشمهای سیاه ناصرالدین شاه را که ندارد تازه برعکسش را داراست
فرم دماغ
چشم های ورقلمبیده
.
کلا نمی دانم اینها می خواهند چه بلایی سر هنر بیارن؟؟؟

ما هرچی عکس از زنهای دوره قاجار دیدیم شبیه کرگدن بودن اما تو فیلمها شبیه سیندرلا هستند.

روزی ناصرالدین شاه برای تفریح به باغ های دماوند تهران میرود در بین راه دختری می بیند بر شاخه درختی نشسته او بسیار زیبا بود ناصرالدین شاه از او میپرسد اسمت چیست؟دختر زیبا جواب میدهد میگوید نامم جیران است ناصرالدین شاه میگوید ایا همسر من میشوی جیران در حالی که ناصرالدین شاه را نمیشناخت و نمیدانست با چه کسی همکلام شده است در پاسخ به ناصرالدین شاه میگوید من چگنه همسر تو میشوم من فقط زن شاه ایران میشوم ناصرالدین شاه جیران را به عقد خود در میاورد و او را به کاخ تهران می اورد او عاشق جیران میشود و بسیار مورد توجه شاه قاجار قرار میگیرد سایر زنان حرمسرا به شدت با این موضوع حسادت میکردند و با دعا نویسی و سایر کارهای خرافه ای سعی داشتند تا ناصرالدین شاه را از توجه به جیران بازدارند جیران ۴ فرزند پسر برای ناصرالرین شاه بدنیا اورد اما یکی پس از دیگری مریض شده و جان خود را از دست میدادند تا دست اخر جیران نیز از کینه حسادت سایر زنان در امان نماند و بشدت بیمار و درگذشت ناصرالدین شاه پس از مرگ جیران بشدت افسرده شد و سعی میکرد تا طوری مرگ‌جیران را فراموش کند و بیشتر اوقاتش را با گربه ای بنام ببری خان میگذراند اما زنان حرمسرا که ناصرالدین شاه را افسرده میدیدند نقشه ای برای ببری خان کشیدند تا شاه قاجار بیشتر به انان توجه کند و ببری خان نیز جان خود را از دست داد ناصرالدین شاه از مردن ببری خان بشدت ناراحت بود دلقکی بنام ملیجک را برای جلب توجه شاه به استخدام دربار دراوردند ملیجک بشدت مورد علاقه شاه شده بود و شاه را سرگرم میکرد اما ناصرالدین بشدت عاشق جیران بود و هرگز نتوانست با غم رفتن جیران کنار بیاید تا موقعی که برای نماز عازم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بود توسط میرزا رضای کرمانی ترور شد او در حالی که هنوز جان در بدن داشت خواست تا او را بر مزار جیران ببرند صندلی خونینی که ناصرالدین شاه بر روی ان قرار گرفت هنوز در کاخ گلستان تهران موجود است میرزا رضای کرمانی بعلت ستمی که بر پدر او در شهر کرمان شده بود به تهران میاید و شکایت حاکم کرمان را به کامران میرزا میکند اما کامران میرزا با بی توجهی به در خواست میرزا رضا او را چند روز زندانی میکند میرزا رضا پس از نرسیدن به خواسته خود بشدت خشمگین میشود تصمیم به ترور شاه میگیرد و شاه راترور میکند او دستگیر میشود وقتی ماموران دولتی به میرزا رضا میگویند ناصرالدین ادم خوبی بود او در ماجرای شما بیگناه بو ده است میگدید اگر شاه میدانست بر جه ظلمی برمردمش میشود و کاری نکرده لایق ترور بوده و اگر شاه نمیدانست جه ظلمی بر مردمش میشود شاهی کا نداند چه بر مردمش میگذرد بهتر است که بمیرد بسیاری واسطه شدن تا میرزا زًا بخاطر روحانی بودنش از مجازات اعدام نجات دهند و مورد عفو قرار دهند اما واسطه ها موثر واقع نشدند و میرزا زضا در یکی از میادین شهر تهران با طناب دار اعدام میشود