نامه زیبای احمد شاملو به همسرش آیدا
کد خبر: ۲۰۲۵۷
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار: 2015 December 06    -    ۱۵ آذر ۱۳۹۴ - ۰۸:۴۶
آیدای من: این پرنده، در این قفس تنگ نمی خواند. اگر می بینی خفه و لال و خاموش است، به این جهت است ... بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد سرود.
نامه زیبای احمد شاملو به همسرش آیدا آیدا نازین خوب خودم.

ساعت چهار یا چهارو نیم است. هوا دارد شیری رنگ می شود. خوابم گرفته است اما به علت گرفتاریهای فوق العاده ای که دارم نمی توانم بخوابم. باید (کار) کنم. کاری که متأسفانه برای خویش بختی من و تو نیست: برای رسالت خودم هم نیست: برای انجام وظیفه هم نیست: برای هیچ چیز نیست، برای تمام کردن احمد تو است. برای آن است دیگرـ به قول خودت ـ چیزی از احمد برای تو باقی نگذارند.

اما بگذار باشد. اینها هم تمام می شود. بالاخره (فردا) مال ما است.
مال من و تو با هم. مال آیدا و احمد با هم... .

بالاخره خواهد آمد، آن شبهایی که تا صبح در کنار تو بیدار بمانم، سرت را روی سینه ام بگذارم و به تو بگویم که در کنارت چه قدر خوشبخت هستم.

چه قدر تو را دوست دارم! چه قدر به نفس تو در کنارم خودم احتیاج دارم! چه قدر حرف دارم که با تو بگویم! اما افسوس! همه حرفهای ما این شده است که تو به من بگویی (امروز خسته هستی) یا (چه عجب که امروز شادی ؟) و من به تو بگویم که: (دیگر کی می توانم ببینمت ؟)

و یا تو بگویی: (می خواهم بروم . من که هستم به کارت نمی رسی) من بگویم: (دیوانه زنجیری حالا چند دقیقیه دیگر هم بنشین!) و همین! همین و تمام آن حرفهای، شعرها و سرودهایی که در روح من زبانه می کشد تبدیل به همین حرفها و دیدارهای مضحکی شده که مرا به وحشت می اندازد:
وحشت از اینکه، رفته رفته، تو از این دیدارها و حرفها و سرانجام از عشقی که محیط خودش را پیدا نمی کند تا پرو بالی بزند گرفتار نفرت و کسالت و اندوه بشوی.

این موقع شب (یا بهتر بگویم: سحر) از تصور این چنین فاجعه ای به خود لزریدم. کارم را گذاشتم که این چند سطر را برایت بنویسم:

آیدای من: این پرنده، در این قفس تنگ نمی خواند. اگر می بینی خفه و لال و خاموش است، به این جهت است ... بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد سرود.

به من بنویس تا هر دم و هر لحظه بتوانم آن را بشنوم: به من بنویس تا یقین داشته باشم که تو هم مثل من در انتظار آن شبهای سفیدی. به من بنویس که می دانی این سکوت و ابتذال زاییده ی زندگی در این زندانی است که مال ما نیست، که خانه ی ما نیست، که شایسته ی ما نیست . به من بنویس که تو هم در انتظار سحری هستی که پرونده ی عشق ما را در آن آواز خواهد خواند.
29 شهریور 1342
احمد تو

نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Turkey
|
۱۳:۴۲ - ۱۳۹۴/۰۹/۱۵
1
19
فوق العاده بود، کاش می توانستم حداقل نامه ای اینچنین برایش بفرستم و بدستش برسانم
ناشناس
|
Turkey
|
۱۶:۰۱ - ۱۳۹۴/۰۹/۱۵
2
18
این پرنده، در این قفس تنگ نمی خواند. اگر می بینی خفه و لال و خاموش است، به این جهت است ... بگذار فضا و محیط خودش را پیدا کند تا ببینی که چه گونه در تاریک ترین شبها آفتابی ترین روزها را خواهد سرود.
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۰۸ - ۱۳۹۴/۰۹/۱۷
0
5
معركه و الهام بخش
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۳۷ - ۱۳۹۴/۰۹/۱۷
0
3
کاش میتوانستم قطره قطره ی خونم را بگریم تا باورم کنند....
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۴۱ - ۱۳۹۴/۰۹/۱۷
0
0
چقدر زیبا کاش شوهرم اینو بخونه
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۴۱ - ۱۳۹۴/۰۹/۱۷
0
1
چقدر زیبا کاش شوهرم اینو بخونه
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار