فلسفه ضرب‌المثل «چه کشکی، چه پشمی، چه دوغی»!
کد خبر: ۱۸۸۹۵
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار: 2015 November 23    -    ۰۲ آذر ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۳
ضرب‌المثل‌ها هم به زبان فارسی شیرینی بخشیده‌اند و می‌بخشند، هم بزرگ‌ترین یاریگر ما در بیان مقصود اند؛ حتا اگر بی‌خبر باشیم از شأن نزول واقعی آن‌ها یا حکایت‌ها و متل‌های مشهوری که در ریشه‌یابی ضرب‌المثل‌ها به آن‌ها می‌رسیم.
فلسفه ضرب‌المثل «چه کشکی، چه پشمی، چه دوغی»! یک روز اگر خواستید مردم ایران زبانشان به حرف زدن نچرخد و یکهو بشوند گنگ و لال و زبان‌بسته، کافی است فقط ضرب‌المثل‌ها را از ایشان بگیرید. به همین سادگی. کدام ایرانی است، از مردم کوچه و بازار گرفته تا مثلاً رئیس‌جمهور که بتواند یک روزش را بدون ضرب‌المثل به شب رساند؟ چه وقتی که ضرب‌المثل‌ها حول کلمه‌های لولو و آب و سوزش و پاره شدن قطعنامه‌دان بچرخد، چه بوی خاکِ باران‌خورده و کشیدن نقشِ مار به جای نوشتن کلمه‌‌ی آن.

انبوه ضرب‌المثل‌های عامیانه و نیز ادیبانه از نوع شعر، نه فقط در زبان گفتار ما کاربرد دارد که بدون آن‌ها حتا فکر هم نمی‌توانیم کرد. در یک کلام، ضرب‌المثل‌ها هم به زبان فارسی شیرینی بخشیده‌اند و می‌بخشند، هم بزرگ‌ترین یاریگر ما در بیان مقصود اند؛ حتا اگر بی‌خبر باشیم از شأن نزول واقعی آن‌ها یا حکایت‌ها و متل‌های مشهوری که در ریشه‌یابی ضرب‌المثل‌ها به آن‌ها می‌رسیم. مثل همین «چه کشکی، چه پشمی» که امروزه بیشتر آن را به صورت «چه کشکی، چه دوغی» به کار می‌بریم.

در جامعه‌ای که همیشه «در موقعیتِ حساسِ کنونی» است و همه‌مان، از صدر تا ذیل، در هنگامه‌ی تنگنا هزار جور وعده و وعید می‌دهیم و خرِمان که از پل گذشت، همه چیز را فراموش می‌کنیم، این ضرب‌المثل از پرکاربردترین مثل‌ها ست. ریشه‌ی این مثل، به نقل از زنده‌یاد احمد شاملو، به این قرار است:

چوپانی گله را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان گردباد سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیک است بیفتد و دست و پایش بشکند. مستأصل شد. از دور بقعه‌ی امامزاده‌ای را دید و گفت: «ای امام‌زاده، گله‌ام نذر تو، از درخت سالم پایین بیایم».

باد قدری ساکت شد و چوپان به شاخه‌ی قوی‌تری دست انداخت و خود را محکم گرفت. گفت: «ای امام‌زاده، خدا راضی نمی‌شود زن و بچه‌ی من از تنگی و خواری بمیرند و تو همه‌ی گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایین‌تر آمد. وقتی که نزدیک‌ی تنه‌ی درخت رسید، گفت: «‌ای امام‌زاده، نصف گله را چه‌طور نگهداری می‌کنی؟ خودم نگه می‌دارم، در عوض کشک و پشمِ نصفِ گله برای تو.»

و پایین‌تر که رسید، گفت: «چوپان که بی‌مزد نمی‌شود. کشکش مال تو، پشمش مال من برای دستمزد.» و هنگامی که باقی تنه را سُر خورد و پایش به زمین رسید، گفت:« چه کشکی، چه پشمی! ما از هول خودمان یک غلطی کردیم، غلط زیادی هم که جریمه ندارد!»
خوابگرد
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۱۹ - ۱۳۹۴/۰۹/۰۲
0
11
خدا قرین رحمتش کند زنده‌یاد احمد شاملو
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۳۷ - ۱۳۹۴/۰۹/۰۲
0
5
واقعا، چه کشکی چه دوغی چه عهدی
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۲۷ - ۱۳۹۴/۰۹/۰۳
0
1
چه كشكي چه دوغي؟ قيمت ماشين بياد پايين؟
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار