«تابناک باتو» ـ پنجم ماه میسال ۱۹۳۸، دوروتی هنسین اندرسون، پزشک و آسیبشناس آمریکایی، در نشست سالانهی آسیبشناسان آمریکا جلوی مدعوین که تقریبا همه مرد بودند، ایستاد و نتیجهی تحقیقات خود را اعلام کرد. او گفت بعد از سالها تحقیق و بررسی نمونهها میتواند قاطع اعلام کند که یک بیماری مرتبط با سوختوساز بدن را شناسایی کرده است. بیماری که نام «فیبروز سیستیک» را بر آن گذاشته است. او اعلام کرد که این بیماری نوعی اختلال اتوزومی (خودتنی) است و ریشهاش را در ژنتیک و اختلال ژن پیدا کرده است.
خبرنگارانی که برای پوشش کنفرانس در محل حاضر بودند، در گزارشهایشان نوشتند که بسیاری از حضار ابتدا در سکوت، با شک و تردید و بعضیها حتا با پوزخند اندرسون را نگاه کردند. بعد اندرسون شروع به توضیح و نشان دادن نتایج سالها تحقیق و بررسیاش کرد؛ پوزخندها کمکم جمع شد و جای خود را به تحسین داد.
سالها بود که مادران به وقت زایمان نگران بودند که «نوزادی نمکآجین» به دنیا بیاورند. بچهای که پوست تنش به شکلی غیرعادی براق است و خیلی زود ریههایش درگیر عفونت و برونشیت شود. بچهها به نفستنگی میافتادند و اغلب به بزرگسالی نمیرسیدند و در همان اولین سالهای عمر جان میدادند.
دوروتی هنسین اندرسون، اهل کارولینای شمالی بود. وقتی ۱۳ ساله بود، پدر او که اهل دانمارک بود از دنیا رفت و مسئولیت مراقبت کامل از مادرش که دارای معلولیت بود، با دوروتی نوجوان شد. او با مادرش به ورمانت نقلمکان کرد. بعد از دیپلم توانست وارد کالج «ماونت هولیوک» در ماساچوست شود و بعد از آن راهی دانشگاه جان هاپکینز شد. در دانشکده پزشکی، یکی از مستعدترین و بهترین دانشجویان بود. بعدها گفت که نیمی از انرژیاش در دانشگاه صرف این میشد که با کلیشههای جنسیتی علیه زنان بجنگد، چندبرابر تقلا کند تا استادان او و تواناییاش را ببینند و همیشه با نگاه تمسخر آمیز همکلاسیهای مرد مواجه بود. گاهی حتا این مردان به او میتوپیدند که «به چه جراتی آمده جای یک مرد را گرفته وقتی آخرش قرار است بچه بزاید و در خانه به شوهر و بچه برسد؟»
بعد از فارغالتحصیلی و چندین سال دستیاری پزشکان مرد، بالاخره توانست در بیمارستان کودکان در نیویورک بهعنوان آسیبشناس استخدام شود. او از همان سالهای دانشگاه توجهاش به پدیدهی «نوزاد نمکآجین» جلب شده و تحقیقات شخصیاش را شروع کرده بود. تا پیش از این پزشکی این عارضه را هم از جنس «بیماری سلیاک» دستهبندی میکرد که به مراتب کمعارضهتر از این یکی بود.
ارائهی مستدل، علمی و قوی اندرسون در کنفرانس سالانهی آسیبشناسان، جای، اما و اگر باقی نمیگذاشت. در آخر ارائهی او، خیلیها از صندلی بلند شدند و برای او کف زدند.
وقتی آتش جنگ جهانی دوم شعلهور شد، دوروتی اندرسون یک برنامهی تربیت جراح برای ارتش راه انداخت و مدیریت کرد. برنامهای که صدها پزشک (تقریبا همگی آنها مرد) را تربیت کرد تا بتوانند جراحیهای متنوع - از جراحیهای سرپایی گرفته تا جراحی قلب- را در بیمارستانهای صحرایی یا کلینیکهای کمامکانات میدان نبرد انجام دهند.
در کنار این کار، به تحقیقات شخصی خودش دربارهی تغذیه و ارتباطش با اختلالهای گوارشی ادامه میداد. کار تحقیقی و یافتههای او دربارهی بیماری ذخیرهی گلیکوژن نوع ۴ در نوزادان آنقدر مهم و تاثیرگذار بود که این بیماری به نام «بیماری اندرسون» شناخته میشود.
در سال ۱۹۵۸، اندرسون بالاخره به عنوان استاد تمام به استخدام دانشگاه کلمبیا درآمد. او تمام عمر مسخره میشد که «رفتارهای مردانه» دارد و «اطوار زنانه» ندارد. چرا که زنی بود اهل ورزش، قایقرانی، علاقهمند به نجاری و نجار آماتور که بسیاری از وسایل خانهاش را خودش ساخته بود، پشت سر هم سیگار میکشید و دست آخر خودش به سرطان ریه مبتلا شد و در ۶۱ سالگی در نتیجهی سرطان از دنیا رفت.