زبان شیرین فارسی پر از مثل های بیشماری است که با فلسفه ای
مشخص بوجود آمده اند، سینه به سینه حفظ شده اند و تاکنون بر زبانها جاری
هستند.
آیا تاکنون به ضربالمثلهایی که روزانه از آن استفاده میکنیم یا از این و آن شنیدهاید، فکر کردهاید که ممکن است چه ریشهها و روایات و حکایاتی در پشت آن خوابیده باشد؟ ما در بخش ادبیات سایت «تابناک با تو» هر بار ریشه روایی یا تاریخی یکی از ضربالمثلها را برای شما معرفی میکنیم. به امید استقبال شما خوبان. شما نیز چنانچه از این دست روایات از مثلها دارید برای انتشار در این بخش به ایمیل
bato@tabnak.ir ارسال کنید.
* «سایهتان از سر ما کم نشود»در عبارت بالا معنی استعارهای «سایه» همان محبت و تلطف و توجه مخصوصی است که مقام بالاتر و مؤثرتر نسبت به کهتران و زیردستان دارد. عبارت بالا بر اثر لطف سخن نه تنها به صورت امثله سائره درآمده، بلکه دامنه آن به تعارفات روزمره نیز کشیده شده و در عصر کنونی هنگام احوالپرسی یا جدایی و خداحافظی آن را مورد استفاده قرار میدهند. ریشه تاریخی این عبارت را شاید بتوان در گفتوگوی دیوژن، فیلسوف یونانی و اسکندر مقدونی یافت.
دیوژن یا دیوجانس از فلاسفه مشهور یونان است که در قرن ششم پیش از میلاد میزیست. وی پیرو فلسفه کلبی بود و چون آنان معتقد بودند که غایت وجود در فضیلت در ترک تمتعات جسمانی و روحانی است، به همین جهت دیوژن نیز از دنیا و آنچه در آن است به یک سو نهاده است.
دیوژن با سر و پای برهنه و موی ژولیده در انظار ظاهر میشد و در رواق معبد میخوابید و بیشتر روزه را در سکوت و سکون میپرداخت.
بی اعتنایی او به مردم به اندازهای بود که در روز روشن با فانوس روشن به جستجوی انسان میپرداخت.
او همیشه با شماتت با مردم برخورد میکرد به قدری به مردم طعنه و کنایه گفته که امروزه اصطلاح فرنگیان دیوژیسم به جای نیش غولی زدن مصطلح است.
میرخواند از دیوژن چنین نقل میکند: چون اسکندر را فتح شهری که مولد دیوجانس بود، میسر شد، به زیارت او رفت. حکمی را حقیر یافت. پای بر روی زد و گفت: برخیر که شهر تو در درست من مفتوح شد. جواب داد که فتح امصار عادت شهریاران است و لگد زدن کار خران.
به روایت دیگر زمانی که اسکند مقدونی در کورنت بود، شهرت وارستگی دیوژن را شنید و با شکوه و دبدبه سلطنتی به دیدارش رفت. دیوژن که در آن موقع دراز کشیده بود و در برابر تابش اشعه خورشید خود را گرم میکرد، اعتنایی به اسکندر نکرد و از جایش تکان نخورد. اسکندر برآشفت و گفت: مگر من را نشناختی که احترام لازم به جای نیاوردی؟
دیوژن با خونسردی پاسخ داد: شناختم ولی از آنجا که بنده ای از بندگان من هستی، ادای احترام را ضرور ندانستم.
اسکندر توضیح بیشتر خواست. دیوژن گفت: تو بنده حرص و طمع و جاه و مقام هستی، در حالی که من این خواهش های نفسانی را بنده خود ساختم.
با من چه برابری کنی تو
چون بنده بنده منی تو
وی گفت: تو هر که باشی مقام و منزلت مرا نداری. مگر جز ای است که تو پادشاه و حاکم یونان و مقدونیه هست؟
اسکندر تصدیق کرد. دیوژن گفت: بالاتر از مقام تو چیست؟ اسکندر جواب داد: هیچ.
دیوژن بلافاصله گفت: من همان هیچ هستم و بنابراین از تو بالاتر و والاترم... .
اسکندر سر به زیر افکند و پس از لختی تفکر گفت: دیوژن از من چیزی بخواه و بدان که هر چه بخواهی میدهم. آن فیلسوف وارسته از جهان به اسکندر که در آن موقع بین و او آفتاب حایل شده بود، گوشه چشمی انداخت و گفت: میخواهم سایهات را از سرم کم کنی... این جمله در اسکندر به قدری اثر کرد که بی اختیار فریاد زد: اگر اسکندر نبودم، هر آینه میخواستم که دیوژن باشم.
عبارت مورد بحث از آن تاریخ ضربالمثل شد به دلیل آنکه بر زبان مردی بزرگ چون دیوژن جاری شد. با این تفاوت که دیوژن میخواست سایه مردم حتی اسکندر مقدونی از سرش کم شود، ولی مردم روزگار به این گونه سایهها نیاز دارند و کمال مطلوبشان این است که در زیر سایه ارباب قدرت و ثروت به سر برند.
گردآوری: گروه تابناک با تو
منابع: سیمرغ، بیتوته، پرشین سون