اختصاصی «تابناک با تو»؛ کاتولیکها بقایای به جا مانده از قدیسها را که مستقیماً با آنها ارتباط دارند مقدس میدانند و به آنها «ذخایر مقدس» میگویند، این بقایا حتی ممکن است ابزاری باشد که برای اعدام آنها استفاده شده و یا برخی از دارایی های آنها یا حتی قطعهای از بدن آنها باشد. کاتولیکها معتقدند که خداوند از طریق این اشیا خود را آشکار میکند، بنابراین آنها بخش مهمی از ایمان و اعتقاد کاتولیکها هستند.
سر کاترین مقدس
کاترین از سیینا ۱۳۴۷_۸۰ میلادی واقعاً زن جالبی بود. او از ثروت و مکنت خانوادهاش دست شست و وعده ازدواج با یک مرد نجیب زاده را نیز نپذیرفت. پس از دیدن یک خواب عجیب به راهبان دومینیکن پیوست. بعدها به دلیل انجام امور خیریه و کمک به فقیران به حاشیه رانده شدهی توسکانی مشهور شد، او فرهیخته بود تا جایی که وحشت کشیشان فاسد را برانگیخت. او به مناصب سیاسی که در آن زمان برای زنان بیسابقه بود دست یافت. در سال ۱۳۸۰ بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت. با مرگش اندوه همه جا را فرا گرفت و مریدانش آمادگی ترک جسد او را برای ابد نداشتند. جسد او برای نگهداری به روم سپرده شد. پیروان او در شهر سیینا توانستند سر او را جدا کنند و در معرض دید مسافران قرار دهند. سرش را در یک کیسه مخفی کردند. میگویند وقتی سربازان کیسه را تفتیش میکردند به طرز معجزه آسا نتوانستند سر را ببینند.
دست استفان اول
پادشاه استفان اول مجارستان نه تنها اولین پادشاه مجارستان بود که نام استفان را داشت بلکه اولین پادشاه مجارستان هم بود. او با اختصاص بسیاری از حکومت خود برای ایجاد یک شکل محافظه کار از کاتولیک در بین مردم خود در مجارستان، دوستی روم را بهدست آورد و در سال ۱۰۰۱ به عنوان پادشاه پاپ (سیلوستر دوم) اعلام شد. پادشاه استفان اول توانست ملل اطراف را در نبردها شکست دهد و همچنین آتش اختلافات بین قوم خود را فرو بنشاند. وی در ابتدا در Szekesfehervar _جایی که هنوز هم تابوت اصلی او موجود است_ دفن شد.
محبوبیت مدفن او به حدی رسیده بود که برای محافظت از جسد او مجبور شدند آن را به یک قبرستان زیرزمینی محافظت شده انتقال بدهند. در مقطعی در طی این دفن دوباره، دست راست وی توسط مردی که وظیفه محافظت از بدن را بر عهده داشت به سرقت رفت. دست از دست رفته سرانجام در سال ۱۰۸۴ کشف شد و در نمایشگاه Szentjobb به مردم نشان داده شد. اسم نمایشگاه به معنای واقعی کلمه به معنی دست راست به زبان مجارستانی است. بعد از چندین جابجایی در اینجا و آنجا در مناطق مختلف اروپا به دلیل جنگ و بی ثباتی سیاسی، این دست معروف سرانجام در سال ۱۷۷۱ به بوداپست و کلیسای جامع سنت استفان رسید.
خون خشک شده سنت جیاناریوس
ما درباره سنت جیاناریوس که در واقع اسقف بنوونتو بود - در حدود ۳۰۵ میلادی - جدا از اینکه یکی از اولین مسیحیانی بود که توسط امپراتور خونخوار دیوکلسین اعدام شد، اطلاعات کمی داریم. امپراتور دیوکلسین در ابتدا برنامه ریزی کرده بود که قدیس جیانادیوس را خوراک خرسها کند، اما او را به زندان انداخت و سرش را بریدند. طبق افسانه زنی به نام یوسیبیا خون گردن او را در چند بطری جمعآوری کرد که اکنون جز میراث مقدس مسیحیان شمرده میشوند که در شهر ناپل ایتالیا قرار گرفته شدهاست. بعد از ۱۷۰۰ سال در کلیسای ناپل نگهداری میشود و برای مسیحیان مقدس است.
قلب یاقوتی کاملیوس
زندگی کاملیوس از لیلیس - ۱۶۱۴-۱۵۵۰ - شروع بسیار جنجالی داشت. او مردی با قد بلند دومتری بود که در قرن شانزدهم که میانگین قد مردم کم بود، یک استثنا به شمار میرفت. او خلقی عصبی داشت و در ارتش ونیز جنگید و از مشکل اعتیاد به قمار رنج میبرد. بعد از اینکه همه آنچه را که در اختیار داشت قمار کرد و از دست داد، تحول چشمگیری را در زندگی و چشم انداز زندگی خود به وجود آورد و به مردی بسیار مذهبی تبدیل شد و در سال ۱۵۸۵ او انجمن راهبان کامیلیان را تأسیس کرد که گروهی از راهبان پرستار در آن عضو بودند. کاملیوس خود تقریباً همیشه بیمار بود و از زخم ملتهب در پای خود رنج میبرد که پزشکان و درمانگران در آن زمان، آن را غیرقابل درمان میدانستند و همین امر باعث شده بود تا با بیماران همدردی کند.
پس از درگذشت کاملیوس، جسد وی در سال ۱۶۱۴ تشریح شد و هنگامی که قلب وی از قفسه سینه برداشته شد، طبق گفته نویسنده زندگینامه اش: به نظر یک یاقوت بود و به اندازهای بزرگ بود که هر کس آن را میدید تحسین میکرد، و به همین دلیل تصمیم گرفته شد تا قلب این مرد حفظ شود. از این گذشته قلب مهربان او همیشه مورد تحسین قرار گرفته بود؛ بنابراین قلبش را به شهر ناپلی فرستادند.
زبان سنت آنتونی
هرچند شهر مادری وی لیسبون پرتغال است، اما سنت آنتونی - ۱۱۹۵-۱۲۳۱ - کاملاً به شهر پادوا در شمال ایتالیا جایی که آخرین سالهای عمر کوتاه خود را گذرانده است، پیوسته است. در واقع سنت آنتونی بر اثر یک تصادف وارد ایتالیا شد و هنگام عزیمت از مراکش به پرتغال بر اثر طوفان مسیر او جابجا شد و در آنجا تصمیم گرفت که وقت خود را به موعظه افراد اختصاص بدهد. هنگامی که به ایتالیا پا گذاشت، سنت (آنتونی) هرگز به عقب نگاه نکرد. سنت آنتونی به لطف موعظههای الهامبخش خود که در معرفی افراد زیادی به دین مسیحی کاتولیک کمک کرده بود به سخنرانی موفق تبدیل شد و شهرت فراوانی را به دست آورد و همچنین به همه کسانی که از این مسیر منحرف شده بودند کمک کرد تا به مسیر خود برگردند.
او اندکی پس از مرگش در پی مسمومیت، خیلی سریع توسط کلیسای کاتولیک مقدس اعلام شد و هنگامی که جسد وی در سال ۱۲۶۳ از قبر وی بیرون کشیده شد تا در جای دیگری دفن شود، متوجه شدند که زبان وی خیس است و تنها بخشی از بدن او است که هنوز تجزیه نشده است. این یک معجزه تلقی میشد، بنابراین زبانش بریده میشود و در ظرف مقدس قرار میگیرد، و گرچه امروزه چیزی جز یک قطعه گوشت فرسوده نیست، اما هنوز هم بازدید کنندگان را به کلیسای جامع سنت آنتونی میکشاند.
موهای زیبای کلر
هنگامی که کلر نوجوان بود از موعظه های سنت فرانسیس معلم و مرشدش الهام گرفت، زندگی دنیوی را رها کرد و رهبانیت خاص خود را بر اساس اصول زهد و تعمق تأسیس کرد. این سبک رهبانیت در طول حیات او مانند آتش همه جا را گرفت و مراکز تحت رعایت او به نام مراکز فقیر کلر به زودی در مناطق دوردست انگلیس تأسیس شد. سنت کلر با وجود این که هرگز صومعه خود را در اسیسی ترک نکرد اما به محبوبیت فراوان رسید.
او از زندگی دنیا دست شست و خانواده ثروتمند خود را ترک کرد. فرانسیس معلمش موهای کلر را کوتاه کرد تا آخرین نشانههای زیبایی زندگی دنیوی را از او دور کند. موهای کلر بسیار زیبا بود. یک نفر موها و ناخنهای کوتاه شده او را جمع کرد و آن را در ظرف مقدس نگه داشت که در یک کلیسا به نام کلیسای کلر نگهداری میشود.
روسری ورونیکا
بنا به منابع کاتولیک، دختر شجاعی به نام ورونیکا خود را به جسد ضعیف یسوع مصلوب میرساند؛ و چهره زخمی عیسی را با یک تکه پارچه پاک میکند و به طرز معجزهآسایی عکس صورت او روی دستمال ظاهر میشود و بعدها به یک ذخیره مقدس مبدل میگردد.
اگرچه این داستان فاقد شواهد فراوان است، اما وقتی متکلمان شروع به تحقیق درباره هویت وی کردند، افسانه روسری در بین مردم رواج یافت. روسری ورونیکا یکی از قدیمیترین روسریها و اثری از چهره عیسی را به همراه دارد و از قرن هشتم در کلیسای سنت پیتر رم قرار دارد، اما به مردم نمایش داده نمیشود. صرف نظر از راست بودن یا نبودن ماجرا، روسری ورونیکا یک تکه پارچه است، اما خب اگر داستان واقعیت داشته باشد، ۲۰۰۰ سال قدمت دارد و به مدت دو هزار سال خون و عرق را با خود حمل میکند و از این حیث میتواند مهم باشد.