صفحه اینستاگرامی وارثان با انتشار تصویری از شیخ رجبعلی خیاط درباره ایشان نوشت:
سر و گوشش زیاد میجنبید. دخترخالهی رجبعلی را میگویم، عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود. عاشق پسرخالهی جوان یک لا قبائی که کارگر سادهی یک خیاطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبروئی نزد مردم. بدجوری عاشقش شده بود. آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود.
رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمیآمد، اما عاشق سینه چاکش هم نبود.
دخترخالهی عاشق مترصّد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلی را به گناه انداخته و نهایتاً به وصال او نائل شود؛ و این فرصت مهیا شد!
آن هم در روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به رجبعلی داده بود تا برای خاله اش ببرد. رجبعلی رسید به خانهی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟» و گفت: «منم، رجبعلی» و صدای دخترخاله را شنید که میگوید: «بیا داخل رجبعلی، خاله ات هم هست».
رجبعلی وارد شد و سلام و علیکی با دخترخاله اش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب خانه قفل شده و دخترخاله هم.
با خودش گفت: «رجبعلی! خدا میتواند تو را بارها و بارها امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن». پس تأملی کرد و به محضر خداوند عرضه داشت: «خدایا! من این گناه را به خاطر رضای تو ترک میکنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن»
و توسط پنجره از آن خانه فرار کرد و برگشت به خانهی خود تا استراحت کند.
صبح از خواب بلند شد و از خانه به قصد مغازه خیاطی بیرون زد و با کمال تعجب دید خیابان پر از حیوانات اهلی و وحشی شده است؟!
آری! چشم برزخی رجبعلی در اثر چشم پوشی از یک گناهِ حاضر و آماده و به ظاهر لذیذ باز شده بود و این چشم پوشی، آغازی شد برای سیر و سلوک و صعود معنوی "شیخ رجبعلی خیاط" تا اینکه کسب کند مقامات عالیه معنوی را.
نوداد
عاقلانه زندگی کنیم!!
حالا مثلا اگر حیوونای وحشی را نمیدید چی میشد؟
با این چشم سوم رجبعلی چر ماجرا را تعریف کرد که آبروی دخترخالش بره؟
آدم خوب نمیگه خوبم ..
مهر کردند و دهانش دوختند
ای وای بر رجبعلی خیاط که با تعریف کردن این ماجرا ، آبروی دختر خاله اش را برده .
از کجا معلوم قصد دختر خاله ای چه بوده است ؟
اینچنین حکایتهاواقعیت محضه،قران رانگاه کنیدقصه یوسف وذلیخاهمین حکایت رجبعلی خیاط رضوان الله علیه هست
اگرچشم ماگناه نکندعین الله ودست یدالله و...میشود..
گفته از بستگان، اصلا اسم نیاورده
منبع: تسنیم