اختصاصی «تابناک باتو»؛ در پی تماس ها و پیام های پی در پی مردم مبنی بر برنده شدن بلیت های بخت آزمایی شان در مسابقات کلاهبرداری، و تقسیم شادی هایشان با دیگران، بر آن شدیم تا داستان واقعی یک نفر از آن خوشبخت های روزگار را از زبان خودش تعریف کنیم. با هم می خوانیم.
کارد به کارت
ديشب نيم ساعتي مونده بود به افطار كه ماشين رو قفل كردم كه برم خريد كنم. از داخل پياده رو تو گير و دار رفع و رجوع وسواسم در مورد قفل بودن نبودن ماشين و فشار مفتي دگمه ريموت براي محكم كاري بودم كه موبايلم زنگ خورد. شماره ناشناس بود. جواب دادم و تحويل گرم و ويژه اي گرفته شدم و بهم تبريك حادي گفته شد و معلوم شد از صدا وسيما بهم زنگ زده شده.
صداي آقايي بود كه به شدت حس ذوق زدگي رو در من ايجاد مي كرد و و بالا مي برد. گفت قبل هر چيز بايد بگم كه در اين ماه مهماني خدا و در اين وقت عزيز قبل از اذان شما مهمان يك برنامه زنده خواهيد بود. شماره سيم كارت شما به همراه چند شماره ديگه به خاطر پرداخت هاي غيرحضوري با همراه اول به عنوان پنج شماره خوش شانس انتخاب و برنده جايزه شدن. تبريك! تبريك! جسارت من رو ببخشين اما بايد مطمئن بشم شما خودتونين! منظورم اينه كه صاحب اين خط هستين! لطفا نامتون؟ نام پدر؟ سال تولد؟... و يه چيزايي پرسيد و يادداشت كرد و بعدش با جوابهام چكي كرد و انگار كه حق رو به حق دار رسونده باشه يه تبريك ديگه راهي ما كرد! تبريك!
بايد خدمتتون عرض كنم كه شما برنده شدين و حق انتخاب دارين كه آيا به عتبات عاليات بريد يا 5 ميليون تومان وجه دريافت كنيد. كدوم رو انتخاب مي فرماييد؟ من كه انگار دو سه دقيقه بيرحمانه آماج حرف هاي هوسناك و حرص بيداركن حريف قرار گرفته بودم و از طرفي وسوسه و كنجكاوي و دودوتا كردنها و خوف و رجاي حضور در يك برنامه زنده و حتي فكر تعريف بامزه اين ماجرا و اين شانس براي اطرافيان و ربط دادن اين اقدام خدا به كار خير سوار كردن رهگذر بعد از ظهر همون روز و اينكه خدا چقدر زود جوابم رو داد، همه در همون چند لحظه كل سي پي يوي ذهنم رو پر كرده بود؛ هاج و واج مانده از مسلماني و درمانده و پول لازم از طرفي با ملايمت و جوري كه ضايع نباشه گفتم واقعيتش اينه كه عتبات عاليات و تقدسش جاي خود و اقدام شما قابل تقدير منتها من الان به پول بيشتر احتياج دارم.
اون با همون سرعت و متانت بي بديلش و جوري كه انگار منتظر همين جواب بود گفت خواهش مي كنم انتخاب حق شماست! همراه اول اين انتخاب رو قرار داده و انشاءالله كه مباركتون باشه. پس شد پنج ميليون تومان جايزه نقدي شما. جوري كه انگار داشت همزمان يادداشت هم ميكرد. بفرماييد كه شما اغلب چه نوع استفاده هايي داريد؛ از همراه اول، پيامك؟ اينترنت؟ مكالمه؟ و چيزي يادداشت كرد دوباره و ادامه داد كه ازتون دعوت ميشه در اين لحظات نوراني مهمان برنامه شما و صدا، شما و نور يا يك همچين اسمهايي ـ كه الان من رو ياد «معرفت در سیما»ی فيلم مارمولك مي ندازه ـ باشين و با شنونده هاي ما گفت وگو كنين.
گفتم خواهش مي كنم در خدمتم. باز با لفاظي گفت جسارت من رو ببخشين اما ازتون خواسته ميشه كه به هيچ عنوان صحبت سياسي در اين برنامه زنده نكنيد! الان شما رو به مجري برنامه در استوديو وصل مي كنم و باز بعدش به من وصل ميشين تا براتون نحوه دريافت وجه رو بگم. در حال انتظار قرار گرفتم و شنيدم كه صداي گوياي متداول همراه اول اومد، از همين پشت خطي هاي مرسوم كه مشتري گرامي اگر مي خواي اين اتفاق بيفته عدد 1 اون يكي اتفاق عدد 2 و ..و اگر چنانچه مي خواهيد به كارشناسان مربوطه وصل شويد عدد 0 را شماره گيري فرماييد. فكر كنم اينطوري ديگه باز داشتم مسخ ميشدم كه اين خود همراهه اوله و مو لاي درزش نميره، با مهندسي اجتماعي دوستان البته.
يه دفه صداي گويا قطع شد و صداي رسا و مجري گونه اي گفت: آقاي فلاني سلام عليكم. گفتم: سلام وقت بخير. گفت: سپاسگزارم و خوشحاليم كه در اين لحظات ملكوتي از طريق صدا مهمان برنامه ما هستين. ممكنه خودتون رو براي شنونده هاي ما معرفي كنين؟ منم كه دچار جذبه رو به اضمحلال شده بودم و سعي مي كردم به خودم مسلط باشم خودم رو موقرانه و جوري كه شنونده هاي نگن اين كيه ديگه معرفي كردم و تشكري چاشني اين اقدام عزيزان. باز هم مجري تشكري كرد و يكي دو تا سؤال در مورد پرداخت هاي غير حضوري و رضايتمندي از سرويس همراه اول و تبريك و... و ما رو از حضور شنونده ها و مهمان رباني برنامه كه انگار اونجا كنار آقا نشسته بود، مرخص كرد و به خداي منان سپرد و باز وصل شدم به همون اولي.
اينجا بود كه بكِش بكِش شروع شد و شكار داشت كم كم طعمه رو گاز مي گرفت. اين آقاي اولي باز با همون ادبيات و سرعت فكر ميخ كوب كنش كه واقعا داشت ميخ رو مي كوبيد گفت خب آقاي فلاني ما براي اينكه بتونيم مبلغ رو به حساب شما واريز كنيم بايد دو تا كارت از شما داشته باشيم آيا كارت همراهتون هست؟ گفتم بله. آيا الان عابر بانك دور و برتون هست؟ گفتم يه لحظه گوشي لطفا. بعد از رهگذري آمار گرفتم. طبق آدرسش دو سه دقيقه اي راه بود.
بهش گفتم ظاهرا ميگن 2-3 دقيقه راهه. گفت اشكال نداره من شما رو روي حالت استندباي قرار ميدم و باز ميام رو خطتون همزمان با اينكه برسيد جلوي عابر بانك. گفتم اوكي. من رسيدم جلوي عابر بانك و اون هم تقريبا همون موقع اومد رو خط دوباره. گفت حالا لازمه كارتهاتون رو تك تك داخل دستگاه قرار بدين تا براي هر كدوم دو و نيم ميلون واريز بشه جمعا پنج ميليون تومن. فقط يادتون باشه الان نمي تونين برداشت كنين. رسيد رو فردا مي بريد شعبه مربوط به كارتتون و دريافت مي كنيد.
حالا توي اين بكش بكش و "از حساب بردن" اونو حساب بردن من از اون، من هي داشتم براي خودم زمان مي خريدم و سعي مي كردم بعد از هيجان اون برنامه زنده و لحن ملتهب و دلشوره آور نفر پشت تلفن گوشه رينگ صورتم رو بگيرم بين دستام و رو پام وايستم و به خودم بيام. هر چي ميگفت رو مثل كساني كه درست نمي شنون يا مخصوصا شنواييشون آنتن نميده دوباره مي پرسيدم، مثل كساني كه آدرس رو يادشون نمياد و هي ميدون رو دو ميزنن. برعكس اون هي مي گفت كارت رو بذار داخل دستگاه، اين كارت كه اول ميذاري مال كدوم شعبه س؟ و از اين حرفا. ما مي خوايم رو موجودي هر كارت شما دو ونيم بريزيم.
گفتم جان؟! متوجه نشدم قربان و ميشه دوباره بفرماييد؟ و اون هم مصرانه و در حالتي كه منتظر بود يك خم رو به دو خم تبديل كنه تكرار مي كرد. من هم داشتم سعي مي كردم درسم رو تو اين فاصله ياد بگيرم كه چه كنم. جالب اينكه صداش داشت از يك مركز ميومد از يك جاي اداري كه صداها در هم مي پيچيد جايي بود كه انگار چندين نفر مثل خودش داشتن با چندين نفر مثل من صحبت مي كردن و كلا فضا ايمان رو تقويت مي كرد به جايزه. همه چيز كامل بود.
خلاصه قرار شد كه كارت رو بذارم داخل دستگاه عابر بانك و يك موجودي بگيرم و اون پول رو بريزه و دوباره موجودي بگيرم و اعلام كنم كه مطمئن بشيم دو و نيم ميليون آمده روش ولي برداشتن وجه مي مونه براي فردا با مراجعه به بانك. منم كارتي رو كه توش مبلغ كمتري بود و زياد باهاش كار نداشتم و ريسك خورش ملس تر بود گذاشتم توي دستگاه و رسيد گرفتم و شماره پيگيري و فكر كنم چهار رقم سمت راست كارت و از همه مهمتر مبلغ موجودي رو خوندم براش. با شنيدن مبلغ تو ذوقش خورد ولي به روي خودش نياورد.
گفت: حالا اون يكي كارت. گفتم: آخه چرا؟! كمي با لحن تند گفت: چرا چرا؟! مگه جايزتون رو نمي خواين؟ گفتم: مي خوام ولي ببخشيدا قربان كمي شك دارم بهتون راستش. تصنعي خنديد و گفت شك براي چي؟ مگه صداتون رو توي راديو جوان نشنيدين؟ متعجب گفتم نه. گفت: اشكالي نداره امشب ساعت 11:30 تكرارش رو گوش كنيد. گفتم چشم. فعلا جهت اطمينان شما روي همين كارت اولي موجودي رو اضافه كنيد لطفا. گفت بايد دو تراكنش پشت سر هم و بدون فاصله باشه چرا شك؟
حالا كارت دوم رو وارد كنين ما وقت نداريم بايد به نفرات ديگه هم رسيدگي كنيم. در همين اثنا از بين اون همهمه ي فضايي كه توش بود يكي از همكاراش با ناراحتي بهش گفت چي شده؟ اگر نمي خواد به زور كه نميشه جايزه داد به كسي ولش كن. باز برگشت بهم گفت تصميمتون چي شد؟ گفتم آخه! اونم نه ديگه با اون صداي متين اول بلكه با حرص آغشته به ياس و بعد هيجده نوزده دقيقه مكالمه و خشم پنهان گفت آخه نداره ديگه مگه جايزتون رو نمي خواين؟ گفتم مي خوام ولي راستش نظرم عوض شد ميرم همون عتبات! گفت باشه پس بريد صدا و سيما!
محمد طالبي 97
چرا صداوسیما اطلاع رسانی نمیکنه!
به اعتقاد من یکی از شاکیان اصلی این پرونده ها خود رادیو جوان باید باشه که از عنوانش دارن سوء استفاده میکنن. والا صداو سیما خیلی پیش مردم جایگاه داره ، این داستانها هم بهش دارن اضافه میشن.
چند ماه پیش دقیقا با همین شیوه با من تماس گرفتند و کم مونده بود گول بخورم که به لطف خانواده متوجه شدم.
داداش مايي!!