سیاست‌های آموزشی، انتقاد سازنده یا تخریب؟
کد خبر: ۱۰۳۳
تاریخ انتشار: 2015 June 03    -    ۱۳ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۱:۰۰
نیاز به فهماندن مطالب درسی به کودکان و نوجوانان در مدت زمانی محدود معلمان را مجبور به استفاده از فرایندی می‌کند که امروزه از آن تحت عنوان انتقال آموزشی یاد می‌شود.
 چه مسائلی باعث شده است که از مدت‌ها پیش انتقاداتی یکسان به نهاد مدرسه در فرانسه وارد می‌شود؟ اتهاماتی مثل عدم ارتباط لازم با دنیای خارج، حجم سنگین ضوابط و مقررات و... امروزه مجموعهٔ عظیمی از انتقادات به نهاد مدرسه در فرانسه وارد است.

از نیمهٔ دوم قرن نوزدهم، انتقادات بسیاری به مطالب آموزشی در مدارس راهنمایی و دبیرسان و نحوهٔ انتقال آن‌ها به دانش آموزان مطرح می‌شود، انتقاداتی که با گذر زمان و ایجاد تحول در جامعه شکل جدید تری به خود گرفته‌اند. با این وجود، از ویکتور دوروی گرفته تا کلود آلگره، متخصصانی که وزارت آموزش و پرورش از آن‌ها نظر خواهی می‌کند دائما مسائل یکسانی را مطرح می‌کنند. جامعه‌شناسان و تاریخدانان توضیحاتی را در این میان عنوان می‌کنند: آن‌ها محتوای درسی کتاب‌ها را به عنوان ساختارهایی اجتماعی و چالش‌های قدرت بین گروه‌های مختلف فشار در نظر می‌گیرند. در این میان بعضا این سؤال برای ما پیش می‌آید که آیا انتقاداتی که به نهاد مدرسه در فرانسه وارد می‌شود صرفا به منظور بهبود شرابط آن است یا خیر، باید در پس پرده به دنبال بازی‌های استراتژیک و تعاملات سیاسی باشیم؟

سیاست‌های آموزشی، انتقاد سازنده یا تخریب؟

موضوعاتی رایج


ویکتور دوروی در سال ۱۸۶۳ گفت: «روح و فرهنگ لاتین به حدی در کشور ما رخنه کرده است که امروزه قضاوت تندی در خصوص اصول آموزش کاربردی در کشور ما می‌شود. این مساله سبب بهبود آموزش کلاسیک نمی‌شود بلکه مانع از اجرای سیاست‌های رایج آموزشی می‌شود».

اعضای کمیسیون لانژوین – والون در بیانیه‌ای اعلام کردند: «نحوهٔ سازماندهی سیستم آموزشی حال و حاضر کشور ما برگرفته از دیدی اشتباه نسبت سلسله مراتب موجود بین کارکنان عرصهٔ آموزش و وظایف موجود است. کار بر روی کتاب‌های درسی و هوش کاربردی هنوز هم آنجایگاهی که لازم است را در نظام آموزشی ما ندارند».
موارد اشاره شده موضوع اصلی‌ را که از یک قرن و نیم پیش تا کنون در خصوص محتوای آموزشی مدارس فرانسه مورد انتقاد قرار می‌گیرد را نشان می‌دهد: «نفوذ دید جهانگرایانه در فرهنگ آموزش و پرورش فرانسه که سبب شده است دانش‌های عملی، هنری، تکنولوژیک و... که قرار است روز به روز جایگاه بالاتری پیدا کنند جای خود را به علوم انتزاعی بدهد.
دومین انتقاد رایج هم به دنبال همین مساله می‌آید: تبدیل کردن نهاد مدرسه به دنیایی بسته که میلی به همگام شدن با تحولات جامعهٔ مدرن فرانسوی ندارد. دوروی در این زمنیه می‌گفت: «باید به هر قیمتی مدارس فرانسه که عامل اصلی پیشرفت و اقتدار ملت ما هستند را حفظ کنیم، ولی در عین حال ضرورت دارد آن را با تحولات جامعه در مسیری موازی پیش ببریم».
 
کمیسیون لانژوین – والون: «مدارس مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان در اکثر مواقع خارج از واقعیت سیر می‌کنند». کمیسیون فارو: «مدرسه باید به سان معبدی مقدس بوده و از جنگ و جدل دنیای بزرگان به دور باشد، ولی بسیار مهم است که در نعاملی دائمی با دنیای خارج قرار بگیرد». این انتقاد سبب می‌شود که به طور منطقی به مدرسه این اتهام وارد شود که با نیازهای اجتماعی، اقتصادی و علمی مدرن سازگاری ندارد. در بخشی از گزارش کمیسیون لانژوین – والون می‌خوانیم: «نیازهای جدید اقتصادی ایجاب می‌کند که تغییرات عمده‌ای در نظام آموزشی‌ای خودمان اعمال کنیم که در شرایط فعلی با نیازهای روزمره سازگاری ندارد». در بخشی از گزارش پراست در سال ۱۹۸۳ می‌خوانیم: «یک نظام آموزشی مدرن نیاز دارد که به طور دائمی با تحوات جامعه، گسترش دنیای علم و اقتصاد و تحولاتی که در گسترهٔ جهانی رخ می‌دهد همسو باشد».

موضوع سوم هرچند که دیر‌تر مطرح شد اما باز هم بسیار تکرار می‌شود و بر ماهیتی دوگانه استوار شده است. از یک طرف منطق دانش نامه گرایی برنامه‌های درسی و دید دانش نامه‌ای به آن‌ها و از طرفی دیگر دیوار بلند ضوابط و مقررات که سبب می‌شود مفهوم عمومی و حقیقی «آموزش» در مدارس به اجرا در نیاید. این انتقاد در بسیاری از گزارش‌های کمیسیون لانژوین – والون مطرح شده است: «برنامه‌های درسی لازم است آنچه که در طول سال قرار است در مدارس تدریس شود را مشخص کنند ولی به صورت کاملا کلی. اگر قرار باشد برنامه‌های درسی جزو به جزو به مدارس ابلاغ شود دیگر کوچک‌ترین جایی برای نواوری باقی نمی‌ماند. برای تقویت ذهنیت دانش آموزان نیازی به حفظ دانش نامه‌ها نیست، بلکه دانشی عمیق مورد نیاز است».

از همین زمان به بعد یک عبارت در تقریبا تمامی گزارش‌های منتقدانه تکرار شد: «در مدرسهٔ امروزه ما نگاهی کاملا خشک، رسمی و مصنوعی به «علم» می‌شود. این مساله با جامعهٔ مدرن در تضاد است». (ژان تریکارت)
 «گسترش آگاهی نیاز به دانش نامه گرایی را از بین می‌برد... باید با تقویت پیوستگی علوم و دانش‌ها نظام آموزشی خودمان را تقویت کنیم و شاخه‌های جدیدی را در مدارس ایجاد کنیم». (کمیسیون بوردیو- گراس)
در ‌‌نهایت امر به بخشی از گزارش شورای ملی برنامه ریزی در سال ۱۹۹۴ اشاره می‌کنیم: «همجواری برنامه‌های درسی شاخه‌های مختلف در مقطع دبیرستان سبب شده است تا تصویر روشنی از وضعیت علوم تدریسی در این دوره نداشته باشیم».

با این وجود شباهت این انتقادات و امتداد در به کار بردن آن‌ها به اما اجازه را نمی‌دهد که به نظام آموزشی فرانسه تهمت کوتاهی، قصور یا درماندگی بزنیم. نهاد مدرسه در فرانسه در طول مدت ۱۵۰ سال تحولات بسیار عمیقی را در ساختار و اهداف به خود دیده است. بنابراین همه چیز طوری به نظر می‌رسد گویا مفاهیم آموزشی موجود در هر دوره از تغییرات باز هم ثابت می‌ماند و همین مساله سبب تکرار انتقادات می‌شود.
جامعه‌شناسان و تاریخدانان در این میان با مطالعاتی که انجام داده‌اند تا حدی توانسته‌اند این مساله را برای ما روشن‌تر کنند. آن‌ها چهار تحلیل را بیان کرده‌اند.

چهار تحلیل متفاوت:
وارد کردن دانش آموز به زندگی اجتماعی


رشد و توسعهٔ جامعه و تحولات اروپای مدرن سبب شکل گیری مفاهیمی مثل ماهیت لاییک، دموکراسی و روند صنعتی شدن شده بود. به طبع این مساله با اروپای سنتی که در آن در هر جا رد پایی از دین به چشم می‌خورد تفاوت زیادی داشت. در اروپای مدرن مسائلی مثل شهری شدن، انتقال قدرت از کلیسا به دولت، جا افتادن مفهوم زندگی خصوصی و... سبب شد تا افراد مجبور باشند برای تطابق با این مفاهیم به سختی تلاش کنند. در یک جامعهٔ مردم سالار، لیبرال و صنعتی هر کس مسئول خودش است. در این شرایط وظیفهٔ تطبیق دادن افراد با جامعهٔ مدرن بر عهدهٔ مدرسه گذاشته شد. نهاد مدرسه با تکیهٔ بیش از حد بر نوشتار و بستر زدایی از دانش‌ها سعی کرد این کار را انجام دهد. این مساله سبب شد در این دوران ایجاد فاصله با دیگران و داشتن کنترل لازم روی خود لازمهٔ همخوانی با جامعهٔ مدرن شود. دادن اولویت اول به علوم انتزاعی و انزوای نهاد مدرسه سبب شکل گیری آنچه که گای وینسنت از آن با عنوان «ساختار مدرسه» یاد می‌کند شد.

سه تحلیل دیگر بر نحوهٔ انتقال و به کارگیری علوم توسط مدرسه می‌پردازد. متخصصان با دسته بندی و بررسی دانش‌های در دسترس، علوم تدریس شده در مدرسه را به سان ساختارهای اجتماعی مورد تحلیل قرار داده‌اند و از همین دریچه به بررسی «کیفیت» این ساختار‌ها پرداخته‌اند.

حفظ سلسله مراتب اجتماعی


مسالهٔ دوم که در فرانسه از همه شناخته شده‌تر هم هست مربوط می‌شودکه رویکردی عمومی به جامعه از به دیدگاه توازن قوا. از این نظر، گسترش علوم مدرسه‌ای در وهلهٔ اول به واسطهٔ منفعت طبقات بر‌تر جامعه مشخص می‌شود. به این ترتیب هوشیاری بیش از حد مدارس در فرانسه در محدودهٔ قواعد نوشتاری و یا اهمیت بسیار زیادی که به تاریخ و جغرافیای ملی داده می‌شود نتیجهٔ خواستهٔ طبقهٔ بورژوا مدرن گرا در قرن نوزدهم است که در نظر داشته هویتی یک شکل را به جامعه‌ای ناهمگون تزریق کند.

در برهه‌ای از زمان (امپراطوری اول) دروس به نحوی آموزش داده می‌شد که بتوان به وسیلهٔ آن‌ها دانش آموزان را برای فعالیت‌های سیاسی در آینده آماده کرد. در این زمان اهمیتی برای زبان لاتین قائل نمی‌شدند و شاید ریشهٔ عملکرد ضعیف فعلی دانش آموزان فرانسوی در حوزهٔ زبان‌های خارجه هم از‌‌ همان زمان بنا شده باشد. پس از آن با حکومت و نفوذ طبقهٔ اعیان در جامعه، اهمیتی به علوم عملی و کاربردی داده نمی‌شد چرا که کارگر‌ها و تکنسین‌ها جزو اقشار پست جامعه محسوب می‌شدند.
 
دیوار بلند ضابطه‌ها

سومین تحلیل در حوزهٔ جامعه‌شناسی نهاد‌ها و سازمان‌ها قرار می‌گیرد. مطابق این تحلیل در برهه‌ای از زمان قوانین در نظام آموزشی فرانسه ماهیتی صد در صد مستبدانه داشتند. برای دفاع از قدرت نهاد‌ها و سازمان‌ها، رئسای آن‌ها مجبور بودند نفوذ خود را حفظ کنند. به همین ترتیب آن‌ها سعی کردند تا به بهانهٔ همراه سازی نهاد مدرسه با دنیای مدرن در آن نفوذ بیشتری داشته باشند. آن‌ها تلاش داشتند تا با گنجاندن برنامه‌های درسی هم از حدود خود دفاع کنند، هم از قدرتشان. علاوه بر این، رابطهٔ مستفیمی که بین برنامه‌های درسی دورهٔ دبیرستان و دانشگاه وجود داشت سبب می‌شد تا نظامی دانشگاه مدار بر دبیرستان‌ها حاکم شود. برای مثال فرانسوآ راپه در تحقیق خود نشان داده است که با ورود زبان‌شناسی به برنامه‌های درسی دورهٔ دبیرستان، زبان‌شناسان هم توانستند راه خود را به آن باز کنند.
 
کلاس‌های دادگاه مانند


تحلیل آخر اساس خود را به بررسی محدودیت‌های آموزشی و بودجه‌ای موجود در طراحی ساختار برنامه‌های درسی می‌دهد. نیاز به فهماندن مطالب درسی به کودکان و نوجوانان در مدت زمانی محدود معلمان را مجبور به استفاده از فرایندی می‌کند که امروزه از آن تحت عنوان انتقال آموزشی یاد می‌شود. این فرایند شامل تقسیم بندی دروس و به کارگیری تمرینات صد در صد انتزاعی می‌شود. علاوه بر این، محدودیت در بودجه همواره در این میان سنگینی می‌کند. می‌توانیم تا حدی به حاشیه رانده شدن هنر، تکنیک و دانش‌های تجربی در گذشته را به علت عدم آماده سازی مطالب آموزشی مناسب و از طرف دیگر هزینهٔ بالای فراهم آوردن امکانات بدانیم. بنابراین می‌توان تا حدی اداره شدن کلاس‌ها به صورت خشک و انتقال صرفا مطالب حفظ کردنی در گذشته را تا حدی درک کرد.

به این ترتیب تاریخدانان و جامعه‌شناسان نشان می‌دهند انتقاد کردن از ماهیت انتزاعی نهاد مدرسه، انفصال و در ‌‌نهایت استقلال مطالب آموزشی زیر سؤال بردن ساختار مدرسه، تعادل احتماعی‌ای که شکل می‌دهد و بازی‌های قدرتی که در آن انجام می‌شود است.

در این میان باید به یک مساله اشاره کرد: در تحلیل‌هایی که در حوزهٔ نظام آموزشی فرانسه عنوان می‌شود همیشه ردی از ایده آل خواهی رجل سیاسی و واکنشی که نسبت به انتقادات نشان می‌دهند به چشم می‌خورد.
 
بدون آنکه بخواهیم صداقت منتقدین را زیر سؤال ببریم، می‌توانیم این احتمال را هم در نظر بگیریم که انتقادات آن‌ها بیش از آنکه جنبه‌ای اصلاحی داشته باشد، از غرضی سیاسی برخوردار است.

فرانسوآ گرز روف در تحقیقی نشان داده است که مسالهٔ ارزشدهی دوباره به آموزشی دروس تکنیکی و زیر سؤال بردن به حاشیه رانده شدن دروس مرتبط با تکنولوژی می‌تواند پشت پرده‌ای صد در صد سیاسی و توافقی داشته باشد. چه گونه می‌توان با این مساله آشکارا به مخالفت پرداخت در شرایطی که به خوبی می‌دانیم مخالفت با آن در انزار عمومی می‌تواند به نوعی حمایت از افزایش اختلاف طبقاتی باشد؟ در واقع هم جناح چپ و هم جناح راست بسیار از این مساله بهره برده‌اند. دقیقا همین مساله را می‌توان در مورد آموزش هنرهای پلاستیکی هم مشاهده کرد که از سال ۱۹۶۸ تا به الان بر سرش بحث و مجادله است.

روف در این خصوص می‌گوید: «اینکه پاره‌ای از دلایل و منطق‌ها مکررا تکرار می‌شود به هیج عنوان مسالهٔ تعجب آوری نیست چرا که ما در زمین بازی سیاسی قرار داریم. بسیاری از منتقدان از ترس از دست دادن جایگاه‌شان موضع اصلی خود را فاش نمی‌کنند چرا که می‌داند حتی اگر حرفشان درست هم باشد، اگر جناحین سیاسی بر به کار گیری سیاستی – هرچند اشتباه – به توافق رسیده باشند، آن را تغییر نداده و به انتقاد‌ها هم توجهی نخواهند کرد». این رویکرد نه تنها با دیدگاه جامعه‌شناسان و تاریخدانان در تضاد نیست بلکه آن ه را تایید می‌کند چرا که نشان می‌دهد انتخاب محتوای کتاب‌ها و برنامه‌های درسی مدارس تا چه حد می‌توان جنبه‌ای سیاسی داشته باشد. برنامهٔ آموزشی مدارس و محتوای کتاب‌های درسی در واقع حاصل توافقی است که تنها از اصول روشنفکرانه تبعیت نمی‌کند. محتوای کتاب‌های درسی حاصل توافقی کم و بیش ضمنی بین سیاستمداران، دانشگاهیان، والدین، کارکزاران، کارمندان، متخصصان حوزهٔ آموزش و... است.

این توافق برای مدرسه به چالشی حیاتی تبدیل شده است چرا که از این به بعد، ورای خانواده، مدرسه تنها نهادی است که یگانه مسئولیت تربیت و آموزش جوانان را بر عهده دارد. مدرسه که به تنهایی مسئولیت بازپروری جامعه را بر عهده دارد سعی می‌کند تا به هر نحوی شده بر تضاد‌ها، بلندپروازی‌ها و فشار‌ها غلبه کند. بدون شک از این نهاد بیش از آنچه که در توانش است توقع دارند ولی با این وجود نهاد مدرسه عمیقا متحول می‌شود. از مدت‌ها پیش آموزش اصول علمی وارد سلسله مراتب آموزشی مدارس شده است و دسترسی جوانان به دوره‌های آموزش فنی – حرفه‌ای و تکنولوژیک از زمام جمهوری سوم به بعد سبب رشد روزافزون نقش زنان در جامعه شده است. ولی مشخصا روند تحول مدرسه از نیم قرن پیش تا به الان نسبت به قبل کند‌تر شده است.

انتقاداتی که نسبت به ماهیت نهاد مدرسه در فرانسه صورت می‌گیرد، ورای جنبه‌های جناحی، سیاسی و...، نشان دهندهٔ نگرانی عمیق جامعه نسبت به جریان سریع تحولات است...
 
منبع: انسان‌شناسی و فرهنگ
نام:
ایمیل:
* نظر:
آخرین اخبار