به گزارش «تابناک باتو»؛ صدای زنگ در، تمرکز «جری سیبلی» را که سخت مشغول کار بود بر هم زد. دفتر کار جری در «پلیموث» انگلستان، به قدری کوچک بود که با وجود صدای آرامی که همکارش و فرد تازه رسیده داشتند، باز هم به سختی میتوانست حواس خود را به آنچه انجام میداد اختصاص دهد. اندکی پس از بسته شدن در، نامهای روی میز کارش قرار گرفت. نامهای که سرآغاز برملا شدن راز آرامگاهی فراموش شده بود.
نامه، سرتاسر شکایت از درختان آرامگاه یهودی پلیموث بود که مسئولیت مراقبت از آن را برعهدهی جری گذاشته بودند. درختانی که با آنچه در نامه نوشته شده بود، سربرافراشته بودند و خطوط تلفن را دچار مشکل کرده بودند. جری مطمئن بود که نگهبان، با دقت به وضعیت آنجا میرسد و چنین شکایتی، عجیب و غیرمنتظره بود؛ بنابراین تصمیم گرفت شخصاً به آرامگاه یهودی برود. در آرامگاه، هیچ درختی که چنان بلند و آزاردهنده باشد نیافت. داستان از چه قرار بود؟
سیبلی دوباره نامه را از جیب خود درآورد و نگاه کرد. نه اثری از آدرس نویسنده در نامه بود، نه شمارهای که بتوان با آن تماس گرفت. تنها فرضیهای که در ذهن جری از همه منطقیتر بود، شکایت آن فرد از آرامگاه دیگری بود که با این آرامگاه اشتباه گرفته شده بود. آرامگاهی که جری اکنون در وسط آن ایستاده و به نامه خیره شده بود، در سال 1850 ساخته شده بود. درحالی که آرامگاهی که در نامه به آن اشاره شده بود، شبیه آنچه میدید نبود. با پرس و جو از افراد محلی آن منطقه، متوجه شد آرامگاه یهودی قدیمیتری نیز در آن شهر وجود دارد. آرامگاهی که حدود سال 1700 ساخته شده بود و گویی هیچ فردی آدرس دقیق آن را نمیدانست. تنها راهی که برای جری باقی مانده بود، جستجو در نقشه گوگل بود. آنچه نقشه به او نشان داد، آرامگاهی در بالای «تپه لامبهای» بود.
چند ساعت رانندگی و جستجوی تپهها، جری را به آرامگاه یهودی دیگری که دنبالش بود رساند. آرامگاه چنان دور افتاده و غریب بود که گویی سالها است متروکه مانده. اندکی در اطراف پرسه زد تا بتواند نگهبان آن را بیابد. فردی سالخورده و فرتوت که به سختی روی پاهای خود ایستاده بود. زمانی که جری سراغ سنگ قبرها را از نگهبان گرفت متوجه شد سالها است هیچ فردی پا به آن محل که چهارطرف آن با دیوار پوشیده شده، نگذاشته. با اصرار جری، نگهبان جعبهای پر از کلید برای او آورد تا بتواند از میان آنها، کلید ورود به آرامگاهی که قبرها در آن قرار داشت، بیابد. کلیدهای کوچک و بزرگ بسیاری را امتحان کرد ولی هیچکدام، حاضر به گشودن دری که رو به رویش قرار داشت، نبودند. درست زمانی که ناامید شده بود، آخرین کلید را در قفل چرخاند. در با صدایی گوشخراش، روی لولا چرخید و باز شد. آنچه در برابر چشمان جرج و نگهبان پیر نمایان شد، حیرت برانگیز بود.
درختانی عظیم که چنان سر به سمت آسمان کشیده بودند گویی سعی در گرفتن دستان خدا داشتند. انبوه گل و گیاهانی که در میان این درختان وجود داشتند انگار سنگ قبرها را تزئین کرده بودند و عطری خوش به آرامگاه جاودان یهودیان خفته زیر خاک میبخشیدند. یهودیانی که 300 سال پیش، در این محله سکونت میکردند.
جری با درخواست کمک، درختانی که مزاحم خطوط تلفن بودند را سر و سامان داد تا همسایگان در آسایش باشند و برنامهای برای برگذاری تور صوتی برای این آرامگاه در نظر گرفت تا تاریخچهای از افراد خفته در آن را برای بازدید کنندگان بیان کند. این آرامگاه در تپه لامبهای پلیموث، بازدیدهای امروزی خود را مدیون 3 چیز است! همسایهای که شکایت کرده بود، جری سیبلی و نقشه گوگل!
کافه گردش